ولايت از ديدگاه قرآن و حديث جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : الهی ، محمد، - 1337

عنوان و نام پديدآور : ولایت از دیدگاه قرآن و حدیث / تالیف محمد الهی ؛ بانظارت محمد بیستونی

مشخصات نشر : قم : بیان جوان ، 1384.

مشخصات ظاهری : ج 2

شابک : 964-8399-47-0(ج . 1): ؛ 964-8399-48-4(ج . 2):

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا

موضوع : ولایت -- جنبه های قرآنی

ولایت -- احادیث

علی بن ابی طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . -- اثبات خلافت

علی بن ابی طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . -- فضایل

رده بندی کنگره : ‫ BP104 /و8 ‫ ‮الف 7 1384

رده بندی دیویی : 297/159

شماره کتابشناسی ملی : م 84-33096

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ولايت از ديدگاه قرآن و حديث (جلد 1)

تأليف: دكتر محمد الهى

با نظارت: دكتر محمد بيستونى

ص: 3

اَلاِهْداءِ

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُولِ اللّهِ وَ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّةِ اللّهِ فِى الاَرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَوْلِياءَوَيامُذِلَ الاَعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

وَ اَهْلَنَا الضُّرَّ فى غَيْبَتِكَ وَ فِراقِكَ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

ص: 4

متن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

هر زمانى را زبانى است يعنى در بستر زمان خواسته هايى نو نو پديد مى آيد كه مردم آن دوران خواهان آنند. با وسائل صنعتى و رسانه هاى بى سابقه خواسته ها مضاعف مى شود و امروز با اختلاف تمدن ها و اثرگذارى هريك در ديگرى آرمان هاى گوناگون و خواسته هاى متنوع ظهور مى يابد بر متفكران دوران و افراد دلسوز خودساخته در برابر اين هنجارها فرض است تا كمر خدمت را محكم ببندند و اين خلأ را پر كنند همان گونه كه علامه امينى با الغديرش و علامه طباطبايى با الميزانش. در اين ميان نسل جوان را بايد دست گرفت و بر سر سفره اين پژوهشگران نشاند و رشد داد. جناب آقاى دكتر محمد بيستونى رئيس هيئت مديره مؤسسه قرآنى تفسير جوان

ص: 5

به فضل الهى اين كار را بعهده گرفته و آثار ارزشمند مفسران را با زبانى ساده و بيانى شيرين، پيراسته از تعقيدات در اختيار نسل جوان قرار داده علاوه بر اين آنان را به نوشتن كتابى در موضوعى كه منابع را در اختيارشان قرار داده دعوت مى كند. از مؤسسه مذكور ديدار كوتاهى داشتيم، از كار و پشتكار و هدفمند بودن آثارشان اعجاب و تحسينم شعله ور شد، از خداوند منان افاضه بيشتر و توفيق افزونى برايشان خواستارم. به اميد آنكه در مراحل غيرتفسيرى هم از معارف اسلامى درهاى وسيعى برويشان گشاده شود.

آمين رب العالمين .

21 ربيع الثانى 1425

21 خرداد 1383

ابوالقاسم خزعلى

ص: 6

مقدمه :

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم ، اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبّ الْعالَمين، وَ صَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ اِلهِ الطّاهِرينَ، وَ لَعْنَةُ اللّه ِ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ وَ الْمُعانِدينَ وَ مُنْكِرى فَضائِلِهِم اَجْمَعينَ، اِلى يَوْمِ الدّينِ. امينَ يا رَبَّ الْعالَمينَ .

با عنايات ويژه و توفيق خداوند تبارك و تعالى، و مواهب خاصّ حضرت حجّة بن الحسن العسكرى، امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) كه نصيب اين حقير گرديد، توانستم نوشتارى تحت عنوان (ولايت از ديدگاه قرآن و حديث) كه در حقيقت ترسيم و تبيين و تحليل ولايت تكوينى و تشريعى در تمامى ابعاد زندگى فردى ، خانوادگى ،اجتماعى ، فرهنگى ، اقتصادى و سياسى و به طور كلى دنيايى و آخرتى مى باشد، فراهم آورم .

اميد است در پيشگاه مقدّس كبريايى ، مورد قبول واقع و ذخيره اى براى عالم قبر و برزخ و قيامت محسوب شود. در اين جا از كليه حضرات علما، انديشمندان و

ص: 7

صاحبنظران ارجمند و بزرگوار، درخواست مى شود، هرگونه نظر، پيشنهاد و انتقاد سازنده و ارزنده دارند، مطرح فرمايند، تا در چاپ هاى آينده و مجلدات بعدى مطمح نظر واقع شود.

ضمنا بر خود لازم مى دانم از همكارى و كارشناسى جناب آقاى دكتر محمد بيستونى رئيس محترم مؤسسه قرآنى تفسير جوان كه در اين كار قرآنى مشوّق و يار بنده بوده است تشكر و قدردانى نموده و از خداوند منّان براى ايشان توفيق خدمت هرچه بيشتر در عرصه تفسير و پژوهش هاى قرآنى براى جوانان عزيز را خواستارم .

دكتر محمدالهى

تهران 84/8/13

مصادف با عيد سعيد فطر

ص: 8

حديث ولايت

حريم قدس ولايت و امامت در اسلام، از ويژگى خاص برخوردار مى باشد، حضرت حق «جَلَّ جَلالُه» با شيوه هاى مختلف در قرآن كريم، ابعاد گوناگون ولايت را ترسيم فرموده است و با سفارشات مؤكد به پيامبر عظيم الشأن اسلام، حضرت محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله و تذكّر به انتخاب ولى و اطاعت و تبعيت از مقام منيع ولايت، در معرفى او (خليفه بعد از خود) تأكيد فراوان فرموده است، و پيامبرش را با اصرار فراوان در يَوْمُ الْغَدير، با خطاب متقن و قوى «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِن رَبِّكَ فَاِن لَم تَفْعَل فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» (اى رسول ما! برسان آنچه به تو نازل كرديم كه اگر ابلاغ نكنى همانند آن است كه رسالت خود

ص: 9

را به پايان نرساندى) (1)؛ اين آيه مباركه كه مورد اتفاق شيعه و سنّى مى باشد،(2) بزرگترين دليل بر اهميّت و عظمت ولايت در اسلام است.

خداوند تعالى دنيا را براى شناخت خود و اجراى قوانين مترقّى خود، توسط اولياء و انبياى خودش آفريده است. در اين راستا قرآن كريم و احكام مترقّى و نورانى اسلام ، با سيره و روش حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام جهت رساندن انسان به كمال مطلوب، بر مبناى محور شناخت و اجراى قوانين

ص: 10


1- 67 / مائده .
2- رجوع كنيد به كتاب قرآن ناطق على بن ابيطالب (برگزيده الغدير علامه امينى) كه به اهتمام آقاى دكتر محمد بيستونى در يك جلد وزيرى چاپ و منتشر شده است .

مى باشد. ترسيم حقيقى ولايت در مرتبه اول، به وسيله حضرت بارى «عَزَّ اِسْمُهُ» در قرآن و احاديث قدسى وارد شده و بعد از آن بوسيله پيامبر اسلام و ائمه هدى عليهم السلام تبيين شده است، امير المؤمنين على عليه السلام اولين ولِىّ امر مؤمنين و مسلمين بعد از پيامبر بزرگوار اسلام، در خطبه دوم نهج البلاغه، با شيوه بسيار ارزشمندى حقيقت ولايت را اين گونه ترسيم مى فرمايد: «... وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهورِ، وَ الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ، وَ الْكِتابِ الْمَسْطُورِ، وَ النُّورِ السّاطِعِ، وَ الضِّياءِ اللاّمِع، وَ الاَمْرِ الصّادِع»(1)

حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: «و گواهى مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله بنده خدا و

ص: 11


1- پيام امام، ج1، ص 275و276، آية اللّه مكارم شيرازى.

فرستاده اوست، فرستاد او را بوسيله دينى كه شهرت جهانى دارد (دينى است جهانشمول كه تمامى جهان را با همه ابعادش و زواياى مختلفش اداره مى كند) و با نشانه هاى رسيده و كتابى كه آورده (معجزاتى كه از آن حضرت ظاهر گشته و قرآنى كه در دسترس مردم قرار گرفته)، بواسطه معجزه بزرگ قرآنى و ساير معجزات مردم را به سوى خود جلب نموده است، و با نور درخشنده و روشنى بخش و تابنده كه همان برهان عقل باطنى و نقل ظاهرى است اهدافش را بيان مى فرمايد، نور ولايت و حقيقت قرآنى برافراشته و بلند شده و نور ساطع كه همان روشنايى گسترده توحيد و ولايت است در همه جا منتشر شده است. (1)

ص: 12


1- پيام امام، ج 1، ص 275 و 276، آية اللّه مكارم شيرازى .

بنابراين علوم بازمانده از پيشينيان با روشنايى گسترده خود به طور قاطع در همه جا نشو و نما كرده است، يعنى حقيقت دين به طور واضح و آشكار كه همان تجلى ولايت است در برطرف كردن زنگارهاى تخيلى انسان ها به صورت قانون در متن قرآن كريم آمده است تا به وسيله امامت و ولايت در بستر زندگى جوامع پياده شود، بديهى است كه از كلمات گهربار اميرالمؤمنين على عليه السلام تفاسير گوناگونى شده است، اما آنچه احتمال مى رود كه بايد هم چنين باشد، روند شرايط و زمان صدور خطبه بعد از جنگ صفين و اجراى بسيار زشت حكميت مى باشد كه حضرت تأكيد مى فرمايد تا مردم دست به دامان اهل بيت پيامبر بزنند و از خطراتى كه اسلام را در آن زمان و زمان هاى بعد تهديد مى كرده رهايى يابند، چرا كه بارها پيامبر در زمان حيات پر خير و بركتشان مى فرمودند: من در ميان

ص: 13

شما دو چيز گرانبها را به يادگار مى گذارم كه اگر به آن ها تمسّك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد. يعنى همان قرآن و ولايت.

و لذاست كه رسالت و مأموريت پيامبر صلى الله عليه و آله را در قالب الفاظ پرمحتوى و نغزى همچون دين و آئين آشكار و نشانه روشن و كتاب نوشته شده و نور درخشان و روشنايى تابنده و امر و فرمان قاطع و بى پرده بيان مى فرمايد، تا به همگان بفهماند كه اولاً اين كلمات از هيچ كس جز تبيين كنندگان قرآن كه همان ولايت است صادر نمى شود و ثانيا هيچ كس جز ولايت حق تشريع و تبيين قرآن و احكام نورانى اسلام را ندارد و ثالثا آن كسانى كه تشريع كننده احكام هستند، خود ترسيم كنندگان و پياده كنندگان قوانين نورانى اسلام خواهند بود و رابعا انسان ها اگر بخواهند به اهداف مقدّسه حضرت حق جل جلاله كه همان كمال

ص: 14

مطلوب انسانيّت است نائل آيند مى بايست احكام و قوانين اسلام را از ترجمه و تفسير و تشريع و تبيين و با دلايل و منطق روشن از ولايت معصوم كسب نمايند كه شيوه فقهاى تشيع چنين مى باشد، زيرا پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام باتشريع آيات الهى و با براهين و استدلالات واضح، مردم را از مخالفت خدا برحذر مى دارند، تا آنان را از كيفرهايى كه به دنبال مخالفت دامنگيرشان مى شود، بترسانند و لذا حضرتش در ادامه خطبه مى فرمايد: «إزاحَةً لِلشُّبُهاتِ وَ احْتِجاجا بِالنِّياتِ وَ تَحْذيرا بِالاْياتِ وَ تَخْويفا بِالْمَثُلاتِ» (1) با برطرف نمودن و دور كردن شبهات حقايق نورانى اسلام در پرتو براهين خداوندى روشن مى شود

ص: 15


1- خطبه دوم نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 42 و 43 .

و باارايه معجزات گوناگون براى افرادى كه استدلالات عقلى، آنان را قانع نمى كرد موجب ايمان و يقين براى آن ها مى شد.

حضرت امام اميرالمؤمنين على عليه السلام در اين فرازهاى كوتاه و پرمحتوايش تمام نابسامانى ها و بدبختى هاى مردم زمان جاهليت را با كمك قدرت بيان خاص خود و فصاحت و بلاغت عميق و زيبا، آنچنان ترسيم فرموده است كه عظمت بسيار ارزشمند رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله را در مقابل ددمنشى هاى جامعه جاهلى آن روز و انحراف از خط ولايت و امامت را بيان فرموده است .(1)

زيرا مردم رفته رفته از خط ترسيم شده توسط پيامبر، كه

ص: 16


1- پيام امام، آية اللّه مكارم شيرازى، ص 283 و 284.

همان خط ولايت بعد از پيامبر محسوب مى شد، گسيخته و قطع شده بودند و با فتنه هاى شياطين و وسوسه هاى هواپرستان، كم كم رشته هاى ايمان و اعتقاد و معارف اسلامى، در سراسر جامعه آن روز، از بين رفته بود.

در چنين شرايطى، مردم، پناهگاه اصلى خود رااز دست داده بودند و از ريشه تعليمات و معارف اسلامى فاصله زيادى گرفته بودند و دستورات و برنامه هاى دينى و مذهبى در جامعه، رنگ حقيقى اسلامى را نداشتند و مردم در محيطى كه به انواع انحراف و گناه آلوده شده بودند، دست و پا مى زدند، علت به وجود آمدن چنين وضع ناهنجارى، متزلزل شدن پايه هاى فطرت و اصول انسانى، همانند توحيد و عشق به خوبى ها و پاكى ها و جداشدن از بزرگ ترين نظام ارزشى

ص: 17

جامعه، كه همان خط اصيل تبعيت از ولايت بود كه هر گروهى با معيار و روشى جداگانه با مسايل جامعه برخورد مى كردند و از روش ترسيم شده در يوم الغدير، برداشت هاى متفاوت داشتند و همين امر موجب تشتّت در امور و اختلاف در جامعه را پديد مى آورد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در فراز ديگرى، موارد اختلاف و دوگانگى و يا چندگانگى و تشتت در جامعه آن روز را اين چنين ترسيم مى فرمايد: «وَ النّاسُ فى فِتَنٍ انْجَزَمَ فيها، حَبْلُ الدّين، وَ تَزَعْزَعَتْ سَوارِى الْيَقين، وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ، وَ تَشَتَّتَ الاَمْرُ، وَ ضاقَ الْمَخْرَجُ، وَ عَمِىَ الْمَصْدَرُ» (1) و مردم در آن زمان دچار فتنه هاى زياد بودند و با اختلاف نظر و آراء گوناگون در انحراف

ص: 18


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 42 و 43 .

به سر مى بردند، ريسمان دين پاره شده بود و ستون هاى ايمان و يقين متزلزل گرديده بود، اصل و اساس دين دگرگون و از راه اصلى خارج شده بود و وسيله اى براى هدايت آنان متصور نبود (برخى مفسرين والامقام معتقدند كه واو در «الناس» را اگر حاليه بگيريم، مردم زمان اميرالمؤمنين عليه السلام را شامل مى شود، كه از خط يوم الغدير و ترسيم شده ولايت، توسط پيامبر، جدا شده بودند و اگر واو در الناس را ابتدائيه بگيريم، همان زمان بعثت رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله را دربرمى گيرد .(1)

در هر حال، چه (واو) را ابتدائيه يا حاليه بگيريم، در هر صورت انحراف قطعى

ص: 19


1- پيام امام، آية اللّه مكارم شيرازى، ج 1، ص 282 .

جامعه يك امر مسلم و حتمى است. ولى به دليل فرازهايى كه در همين خطبه ارزشمند حضرت امير عليه السلام آورده اند، مردم زمان خود حضرت مطمح نظر مى باشد و از پراكندگى مردم، بعد از يوم الغدير، شكايت فرموده است. و از طرفى اهميّت مقام والاى اهل البيت پيامبر صلى الله عليه و آله را براى هدايت جامعه ترسيم فرموده است .

ص: 20

تثبيت ولايت علوى

«هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ، وَ لَجَاُ اَمْرِه، وَ عَيْبَةُ عِلْمِه، وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ، وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ، وَ جِبالُ دينِهِ، بِهم اَقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ، وَ اَذْهَبَ ارْتِعادَ فَرائِصِهِ»(1) مى فرمايد: آن ها، يعنى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله محل اسرار خدايند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احكامش و جايگاه حفظ كتاب هاى آسمانى او هستند و كوه هاى استوار دينند، به وسيله آنان قامت دين را راست نمود و لرزش و تزلزل و وحشت آن را از ميان برد.

در اين فراز از خطبه، حضرتش مقام والا مرتبه آل محمّد عليهم السلام را با توصيفى

ص: 21


1- همان مدرك، ص 42 و 43، نهج البلاغه فيض الاسلام .

بسيار پرمعنى توضيح مى فرمايد، خاندان پيامبر كه به عنوان جايگاه و مخزن سرّ خداوندى مطرح مى شود، بر اين مبنا مى باشد كه اسرار الهى بايد نزد رهبران دين آسمانى باشد، تا آن بزرگواران بتوانند پيش بينى هاى صحيح را در امور هدايت و رهبرى و تدبير و نظم و اجراى احكام و قوانين و برخورد با مسايل و معضلات و مشكلات گوناگون، در ارتباط با افراد مختلف بشر و جوامع در ادوار گوناگون داشته باشند، زيرا رهبرى آنان اختصاص به زمان و مكان خاصى نمى باشد و به خصوص كه زمان براى رهبريت آن امامان معصوم، مدخليّت ندارد و مكان براى هر كدام از ائمه معصومين عليهم السلام كه مى خواهند اِعْمالِ ولايت نمايند، اختصاص به آن معصوم بزرگوار دارد.

اما در هدايت و رهبرى و اهداف، كلّهم نورٌ واحد مى باشند. البته بايد توجه

ص: 22

داشته باشيم كه برخى شارحان (1) بزرگوار خطب نهج البلاغه، قائلند كه مرجع ضمير دراين شش جمله حضرت، به پيامبر صلى الله عليه و آله و برخى معتقدند به خداوند برمى گردد. اما توصيف اميرالمؤمنين عليه السلام به اين كلمات زيبا و پرمحتوا، به خوبى نشان مى دهد كه حضرت بعد از وصف تعيّنى و اختصاصى كه خطابش به شخص پيامبر عاليقدر اسلام و اشاره به رسالت خطير آن حضرت و زحمات فراوانى كه در دوران پيامبرى خود متحمّل شدند مى باشد و همچنين توصيف رفتارهاى مردم در زمان طلوع ولايت، بعد از چند فراز، اين گونه به خصوصيات بارز واليان واقعى و خلفاى حقيقى و رازداران و گنجينه هاى آسمانى حضرت

ص: 23


1- پيام امام، آية اللّه مكارم شيرازى، ج 1، ص 298.

حق مى پردازد و با جمله پناهگاه امر الهى، مى فرمايد مردم براى كسب معارف خداوندى و اطاعت از اوامر او، به فرمان هاى تشريعى پيشوايان معصوم متمسّك شوند. زيرا علوم الهى، اعم از اسرار خداوند و اوامر او و هر آنچه از ناحيه حضرت حق براى انسان ها لازم و ضرورى مى باشد، در وجود مبارك اين امامان به حق نهفته است، تا به عنوان مرجع احكام و مقرّرات حضرت بارى (عزّ اسمه) به كليّه اختلافات مردم، چه از نظر خانوادگى و چه از نظر اجتماعى و چه از نظر اخلاقى و چه از نظر فكرى و عقيدتى رسيدگى، و حلّ مشكل آنان بنمايند و به وسيله حكمت هاى بالغه خداوند، رفع اختلافات مردم كنند، تا بدين طريق، محتواى حقيقى دين و ساير اديان آسمانى، كه در نزد آنان مى باشد، براى آنانى كه صلاح مى دانند روشن شود. يا براى همگان با علم لدّنى

ص: 24

خود تشريع نمايند.

ائمه بزرگوار، كه جانشينان پيامبر اسلام هستند، به تعبير بسيار زيبا و ظريف اميرالمؤمنين على عليه السلام براى اجتماع انسان هاى مسلم، در حقيقت كوه هاى مستحكمى هستند كه از هر طرف فشار بر زمين، چه از خارج و چه از داخل وارد شود، خنثى مى كنند. امامان و ائمه هدايت، پيشوايان به حقّى هستند كه از وجود با بركت آنان، خداى تبارك و تعالى انواع و اقسام نعمت ها را از آسمان و زمين بر اهل خودش عرضه مى دارد.

و منابع بزرگ نهرها و چشمه سارهاى آبى و معادن گرانبها و ارزشمند، به خاطر قداست و عظمتى كه خداوند براى آن ها قائل است، از اعماق زمين و روى زمين بر بشر عرضه مى شود. و خلاصه وجود مبارك حضرات ائمه

ص: 25

معصومين عليهم السلام موجب تقويت روحيه علمى، اخلاقى، فرهنگى، عقيدتى افراد، خصوصا مسلمانان و پيروان آن بزرگواران خواهد شد و آرامش روح و جسم را براى همگان به ارمغان مى آورد و ذخاير گرانبهاى هستى، به اعتبار مقام شامخ آنان، در ميان امّت اسلامى پرتوافكن مى شود. و لذا امت اسلامى بايد امام خود را خوب بشناسد و به طور كامل از امامان خود يا امام و پيشواى وقت خود اطاعت كامل نمايند.

ص: 26

اطاعت از ولايت

امام صادق عليه السلام در ارتباط با شناخت امام و رهبر دينى چنين مى فرمايد: «اِعْرِفْ اِمامَكَ، فَاِنَّكَ اِذا عَرَفْتَ لَمْ يَضُرُّكَ: تَقَدَّمَ هذَاالاَمْرِ أَوْ تَأَخّر» (1) فرمود: امام خودت را بشناس، اگر امام خودت را شناخته باشى، به موقعيت و پاداش اخروى تو ضررى وارد نخواهد شد. زيرا هر وقت مكتب پيروز شود، (يعنى: حكومت حقّه ولايت بر مردم و جامعه حاكم شود، و مقررات اسلامى در متن زندگى مردم پياده شود) تو در اين پيروزى سهيم و شريك خواهى بود. وجود مبارك امام و پيشواى معصوم براى امت خير و بركت و عزّت و سربلندى و عظمت اجتماعى و اقتصادى و سياسى و فرهنگى دارد. به فرموده

ص: 27


1- ترجمه صحيح الكافى، دفتر امامت و رهبرى، ص 120 .

امام هشتم حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا (عليه آلاف التحيّة و الثّناء) مردم، به اين كه فقط بگويند ايمان آورده ايم رها نمى شوند، آن ها (مردم) امتحان مى شوند.

عَنْ مُعَمَرِ بْنِ خلاّد قالَ سَمِعْتُ اَبَاالْحَسَنَ عليه السلام يَقُولُ: «أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا امَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» (1) ثُمَّ قالَ لى: مَاالْفِتْنَةَ؟ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداكَ الَّذى عِنْدَنَا الْفِتْنَةُ فِى الدّينِ، فَقالَ: يُفْتَنُونَ كَما يُفْتَنُ الذَّهَبُ. ثُمَّ قالَ: يَخْلِصُونَ كَما يَخْلُصُ الذَّهَبُ» (2). معمّر بن خلاّد مى گويد: شنيدم حضرت امام على بن موسى الرّضا عليه السلام اين آيه مباركه از سوره عنكبوت را تلاوت مى فرمود: «آيا مردم

ص: 28


1- سوره عنكبوت، آيه 2.
2- ترجمه صحيح الكافى، دفتر امامت و رهبرى، ص 119.

پنداشته اند كه چون مى گويند ما ايمان آورده ايم، رها شوند و محك نشوند؟» و بعدازمن پرسيد: محك چيست؟ گفتم: قربانت شوم، تصوّرمااين است كه محكّ دينى منظور باشد. فرمود: مردم محك مى شوند مانند محك شدن طلا، پاك و خالص مى شوند مانند خالص شدن طلا. درروايات اسلامى نسبت به امتحان مردم مسلمان، و آن ها كه تديّن و ايمان را سرلوحه زندگى قرار داده اند و با لسان خود ايمان و دين و مذهب را به زبان جارى مى سازند، و با اقرار واقعى به قلب تثبيت كرده اند، حتما امتحان مى شوند، تا معلوم شود چقدر به اين گفته هاى ظاهرى و امور باطنى مقيّد و پايبند هستند و در حقيقت تفاوت ايمان واقعى از غير آن مشخص شود.

دينى كه ازناحيه مقدسه حضرت حقّ به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله به صورت يك مجموعه ازمقرّرات ودستورات اسلامى بر بشر عرضه شده است، فقط به عنوان يك رشته دستورات معنوى و دعاوذكر و ورد نيست، بلكه تعميم و تكميل كننده امور دنيوى

ص: 29

واخروى جوامع، اعم از اسلامى وغيراسلامى است و به اصطلاح امروز جهان شمول است و از همه چيز سخن به ميان آورده و در حقيقت بر فطرت بشر منطبق است. براين اساس خداوندتعالى، براى استحكام دين درجوامع وپياده كردن آن در زندگى انسان ها، از امامان و پيشوايان راستينى كه خود در انتخاب و انتصاب آنان نقشى اصلى واساسى وحياتى را دارد، استفاده مى كند، تا در طول ساليان متمادى، بعد از پيامبرش، دشمنان قسم خورده انسان و انسانيّت و اسلام و دين، قامت دين را نشكنند و براى پيروان آنان، وحشت و تزلزل و لرزش به وجود نياورند. و لذا همين آينده نگرى دقيق و عميق براى نگهدارى دين و فضيلت و انسانيّت، در غيبت با نبود ظاهرى امامان معصوم عليهم السلام پيش بينى شده است. به ادامه خطبه اميرالمؤمنين على عليه السلام عنايت بفرمائيد: «بِهِمْ اَقامَ إنْحِناءَ ظَهْرهِ وَ اَذْهَبَ اِرْتِعادَ

ص: 30

فَرائِصِهِ» (1) به وسيله امامان و اهل بيت، پيامبر صلى الله عليه و آله قامت دين را راست نمود .

در اين جا اميرالمؤمنين عليه السلام بانگرش ولايتى و لَدُّنى و امامت خود مى فرمايد، ائمه و پيشوايان دينى، كه به عنوان اهل بيت پيامبر عليهم السلام زمام امور دين و دنياى مردم را به عهده دارند و مردم مسلمان، از ناحيه دشمنان آگاه و دوستان نادان، ضرباتى بر پيكر دين و ايمان و دنياى آنان خواهد خورد، به وسيله پيشوايان دين و ولايت معصوم، اين فشارها خنثى، و دين و طرفداران دين از صدمات و لطمات دشمنان دانا و دوستان نادان، در امان خواهند ماند. «وَ اَذْهَبَ اِرْتِعادَ فَرائِصِهِ».

ص: 31


1- نهج البلاغه،فيض الاسلام، ص42و43وشرح پيام امام، ج1، ص300، آية اللّه مكارم شيرازى .

مى فرمايد: ائمه دين لرزش ها و اضطراب هايى كه از سوى دشمنان الحادى و مكاتيب انحرافى متوجه قلب امت اسلامى و شريعت و امنيت آنان مى شود، به وسيله هدايت هاى مدبّرانه و آگاهانه آن بزرگواران، خنثى و مضمحل، و آرامش و طُمأنينه را بر جامعه برمى گردانند.

امام معصوم، مثل اميرالمؤمنين على عليه السلام بر مبناى علم الهى، امامت و ولايت و تجربيات گرانقدر حضرتش، در ايام رسالت نبوى و مواقع بسيار خطرناك، كه براى اسلام و جامعه مسلمين آن روز پيش آمد و كشتى اسلام در موقعيت هاى گوناگون، مخصوصا در اوايل امامت آن بزرگوار دچار بحران و طوفان هاى شديد شد، و شايد منجر به غرق شدن اصل ولايت مى شد. لذا حقايقى را به طور واضح و آشكار و يا به صورت هاى ديگر بيان فرموده كه اسلام پاك و خالص از جادّه اصلى فاصله نگيرد و موجب غرق شدن اسلام ناب نگردد، كه حقيقتا چنين واقعيتى توسط وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام و شخص رسول گرامى اسلام، و ديگر ائمه هدى عليهم السلام انجام شد. خصوصا در زمان اميرالمؤمنين على عليه السلام ، زمانى

ص: 32

كه تشخيص دادند در صورت ظاهر، بيست و پنج سال از حقّ مسلّم ولايت و امامت خود، به نفع اسلام كناره گيرى كنند. و هم زمانى كه به صورت ظاهر و با فشار مردم، امامت خود را شروع كرد، اسلام دچار بحران هاى خطرناكى شد، كه حضرتش به عنوان يك سنگر عظيم، جلوى شدّت طوفان هاى خطرناك را گرفتند، و اجازه ندادند از طريق ورود افكار انحرافى و اوهام و تفسيرهاى غلط و تحريفِ تحريف كنندگان، كشتىِ اسلام غرق شود.

همانند اين جريان ها در زمان هاى ائمه بزرگوار و جانشينان واقعى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در ساير ازمنه و مقاطع امامت آنان، كه توسط سلاطين جور و ستم و پديدآورندگان مكاتيب التقاطى، كه بر اثر گسترش اسلام به صورت خودرو، روئيده بودند، به وجود آمد. كه اگر پيشوايان معصوم، در مواردى با علوم و دانش هاى خود، همانند زمان امام باقر و امام صادق عليهم السلام و زمان خود

ص: 33

اميرالمؤمنين عليه السلام و زمان امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام جلوى تحريف غاليان و تفسيرهاى نادرست را، با افشاگرى هاى خود و با تبيين حقايق اسلام نمى گرفتند و در برخى از زمان ها، همچون زمان حضرت سيدالشّهداء عليه السلام با خون خود، از حوزه اسلام دفاع نمى كردند، از اسلام ناب و خالص هيچ گونه اثرى باقى نمى ماند. و اين امر از حقايق مسلّم تاريخ اسلام و جهان است، و اگر ائمه بزرگوار دين اسلام، كه توسط پيامبر عظيم الشأن بر بشر عرضه شد، نبودند، اكنون ما شاهد يك اسلام جعلى و تحريف شده و خالى از واقعيّت، و از داشتن يك الگوى تمام عيار حكومتى، بر مبناى اسلام محروم بوديم.

ولايت ستون دين و دنيا

اما حضرت حق (جلّ جلاله) زمين را خالى از حجّت نگذاشته و نمى گذارد. حقيقت وجودى معصوم عليه السلام در كنار قرآن، ما را به ياد توصيه و سفارش مكرّر و مؤكّد پيامبر صلى الله عليه و آله مى اندازد، كه مردم مسلمان، دست از دامان

ص: 34

قرآن و اهل بيت (پيامبر) برندارند، تا گمراه نشوند. امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در اين زمينه و در تفسير يكى از آيات قرآن : «وَ مَن أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدًى مِن اللّه ِ»(1)

«آن كس كه از رأى و خواسته خود پيروى مى كند، بدون اين كه از سوى خدا رهياب شده باشد، گمراه تر از او وجود ندارد» فرمود: منظور اين آيه از قرآن، كسى است كه رأى شخصى خود را، ملاك بندگى و ديانت قرار مى دهد، بدون اين كه از رهبرى امام بر حق راهنمايى شده باشد. تفسير و تبيين قرآن بدون دريافت راهنمايى ازامام معصوم،انسان را به گمراهى مى كشاند،زيراآنان سرچشمه حقيقى

ص: 35


1- ترجمه صحيح الكافى، دفتر امامت و رهبرى، ص 122 .

و فياض وحى مى باشند و بايد از آن ها راهبردى و راهنمايى گرفت، در غير اين صورت منحرف خواهد شد.

در روايتى ديگر، از محمّد بن مسلم است كه مى گويد از حضرت ابوجعفر امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «كُلُّ مَن دانَ لِلّهِ بِعِبادَةً يَجْهَدُ فيها نَفْسَهُ وَ لا اِمامٍ لَهُ مِنَ اللّه ِ، فَسَعْيُهُ غَيْرَ مَقْبُولٍ، وَ هُوَ ضالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ لا شَأْنَ لاَِعْمالِهِ، وَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ شاةٍ ضَلَّت عَنْ راعِيَها وَ قَطيعَها...» (1)

حضرت مى فرمود: هر كس با تلاش و كوشش فراوان در عبادت، بدن خود را به تعب افكند، بدين اميد كه از خداوند تعالى پاداش بگيرد ، ولى در مسير اين عبادت، از فكر و انديشه خود استفاده كند، بدون اين كه از امام مقتدايى كه از

ص: 36


1- ترجمه صحيح الكافى، ص 122، حديث طولانى است .

جانب اللّه رهبر و هدايتگر او باشد، تلاش و طاعت او مقبول درگاه حق نخواهد بود. و مَثَل او، همانند گوسفندى است كه چوپان و رمه خود را گم كرده باشد . قرآن مجيد، منبع لايزال علوم خداوندى است. براى استفاده بهينه و قوى از اين چشمه سار جوشان، مى بايست افرادى هم از ناحيه حضرت ذوالجلال معرفى شوند، كه به علوم اولين و آخرين واقف باشند و اين ها جز امامان معصوم عليهم السلام ، كسانى ديگر نخواهند بود.

«عَن اَبى مَرْيَمَ قالَ: قالَ اَبُو جَعْفَر عليه السلام لِسَلَمَةِ بْنِ كُمَيْلٍ وَ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَه: شَرْقا وَ غَرْبا فَلا تَجِدانِ عِلْما صَحيحا اِلاّ شَيْئا خَرَجَ عِنْدِنا اَهْلَ الْبَيْتِ» (1) امام باقر عليه السلام به دو تن از دانشمندان كوفه فرمود: به شرق برويد و يا به غرب برويد،

ص: 37


1- همان مدرك، ص 136.

دانش راستينى را در هر كجا بيابيد، از ناحيه ما خاندان رسول اندوخته اند، بر اين مبنا فرمايش حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در ارتباط با تمسّك به قرآن و ولايت واضح تر مى گردد. و اين حقيقت را بايد همگان اذعان نمايند، كه اگر معارف قرآنى و عقايد مذهبى، از طريق امامان معصوم و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق نهج البلاغه و صحيفه سجاديّه و صحيفه علويه و كتب جامع علماى والامقام تشيّع به دست ما نرسيده بود، از حقيقت اسلام ناب هيچ گونه اطلاعى نداشتيم.

ص: 38

اهداف ولايت

امير المؤمنين عليه السلام در ادامه خطبه مى فرمايد: «زَرَعُوا الْفُجُورَ، وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ، وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ، لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ هذِهِ الاُمَّةِ اَحَدٌ، وَ لا يُسَوّى بِهِم مَن جَرَت نِعْمَتُهُم عَلَيْه اَبَدا» (1) حضرت مى فرمايد: (خوارج و منافقين) بذر فجور را افشاندند، و با آب غرور و نيرنگ آن را آبيارى كردند، و سرانجام بدبختى و هلاكت را درو نمودند. هيچ كس از اين امت را با آل محمد صلى الله عليه و آله نمى توان مقايسه كرد و آن ها كه از نعمت آل محمد صلى الله عليه و آله بهره گرفتند، با آنان (كه بهره مند نشدند) برابر نخواهند بود. بذر نفاق و دو دستگى، در زمين پر از فتنه و نيرنگى كه معاويه و منافقين براى ضربه زدن به اميرالمؤمنين عليه السلام پهن و آماده كرده بودند، و با آب دروغ و تهمت و غرور و نيرنگ آبيارى كردند، تا محصولى

ص: 39


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 43، پيام امام، ج 1، ص 305، آية اللّه مكارم شيرازى .

پربار براى خود، همچون اضمحلال اسلام نوپاى نبوى را در دراز مدت به نظاره بنشينند. در حقيقت آن ها (خوارج و منافقين) با نشاندن بذر كينه و نفاق در سرزمين وجودى خويش، و همچنين در سطح جامعه آن روز، آب غرور و نيرنگ را بر آن هموار نمودند، تا بتوانند هلاكت و بدبختى و نابسامانى كه حاصل اين بذر ناهنجار است، در موعد مقرّر درو نمايند. بنابراين با چنين روش هايى توانستند، شكاف عميق و وسيعى در جامعه آن روز، بين مردم و مولاى متّقيان به وجود آورند و اهداف شوم خودشان را در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان به منصّه ظهور درآورند و با به شهادت رساندن اميرالمؤمنين على عليه السلام به اصطلاح خودشان، حكومت اسلامى را به صورتى كه خود مى خواهند پياده نمايند، اما نه آن حكومتى كه پيامبر و على عليه السلام مى خواستند. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در جاى ديگر نهج البلاغه به خصوصيات و ويژگى هاى آنان كه اساس اسلام را در معرض فتنه و نابودى قرار دادند مى پردازد.

ص: 40

نفاق بزرگ ترين فتنه

«أَلا وَ اِنَّ اَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدى عَلَيْكُم فِتْنَةُ بَنى اُمَيَّةَ فَاِنَّها فِتْنَةٌ عَمْياءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّت خُطَّتُها، وَ خُصَّت بَلِيَّتُها، وَ أَصابَ الْبَلاءُ مَن اَبْصَرَ فيها، وَ اَخْطَاَ الْبَلاءُ مَن عَمِىَ عَنْها» (1) حضرت مى فرمايد: آگاه باشيد! ترسناك ترين (بزرگ ترين و سخت ترين) فتنه ها بر شما به نظر من، فتنه بنى اميه است. (زيرا بنى اميّه حرمت رسول خدا را هتك كردند و سبطين آن بزرگوار، امام حسن و امام حسين عليهم السلام را به قتل رساندند. و خانه خدا را خراب نموده، هشتاد سال بر روى منابر اسلام، نسبت به اميرالمؤمنين جسارت نمودند و مردم را به دورى كردن از آن حضرت واداركرده وهركس زيرباراين كار زشت نرفته،اوراكشته ياازشهرهابيرون كرده، خانه اش راخراب و ويران مى ساختندوسنّت را بدعت، و بدعت را سنّت مى دانستند.

ص: 41


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 92، ص 273 .

فتنه بنى اميّه، فتنه اى كور و تاريك است كه از طريق آن ها، راه صلاح و رستگارى معنى ندارد و زيان دين و دنياى مردم در آن راه آشكار است. حكومت و سلطنت آن ها، همه جارا فراگيرد،وبلاوسختى آن مخصوص "پرهيزكاران وشيعيان" است).

هر كسى كه در آن فتنه بينا باشد و با كارهاى زشت و ناهنجار بنى اميه مخالفت نمايد، به او آزار و اذيت مى رسانند و كسى كه بينا نباشد و به كارهاى زشت آن ها ايراد ننمايد ، از بلا و اذيت و آزار آن ها در رفاه و آسايش است.

پايه گذار ولايت

بنابراين حضرت براى روشن نمودن اذهان مردم، با يك مقايسه زيبا و جالب، نقش آل محمّد (صلوات اللّه عليهم اجمعين) را اين گونه ترسيم مى فرمايد: «لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِن هذِهِ الاُمَّةِ اَحَدٌ» (1) هيچ كس از اين امت را

ص: 42


1- پيام امام، حضرت آية اللّه مكارم شيرازى، ص 306 .

نمى توان با آل محمّد (صلوات اللّه عليهم) مقايسه كرده، علت آن هم واضح است:

1 - آل محمّد صلى الله عليه و آله به فرموده پيامبر كه در حديث ثقلين آمده و تمامى علماى اسلام به آن اذعان كرده و در كتاب هاى خود آورده اند، قرين بودن آن ها با قرآن و كتاب خداست در حالى كه هيچ كس از امّت، چنين ويژگى نداشته و ندارند و از ناحيه هيچ كس حتى پيامبر اين گونه توصيف نشده اند.

2 - طهارت و پاكى آن بزرگواران را هيچ كس ندارد، زيرا در قرآن كريم به پاكى و طهارت و معصوم بودن آنان، كه از اين جهت هم هيچ كس با آن ها قابل مقايسه نيست، شهادت مى دهد . طهارت و پاكى فقط در جسم آنان نيست، بلكه روح و جسم مباركشان، به طور ذاتى پاك و مطهّر است. كدامين انسان پاك را مى شود از نظر طهارت و پاكى به آن ها مثال زد، يا مقايسه نمود. اهل بيت عصمت

ص: 43

و طهارت از نظر پاكى و ساير خصوصيات ديگر، داراى مقامى بس رفيع و شامخ هستند، كه از ناحيه حضرت حق به آنان تفويض گرديده است.

3 - از نظر علوم و معارف و دانش ها هم قابل مقايسه با هيچ كس نيستند، زيرا پايه گذار هر علمى از معارف مختلف، خود آن بزرگواران هستند.

همين نهج البلاغه مولا اميرالمؤمنين على عليه السلام را در نظر بگيريد، آيا كلماتى همچون گفتارهاى آن حضرت را كسى توانسته يا مى تواند بر زبان يا قلم خود جارى سازد، و يا حداقّل يك خطبه يا نامه يا كلمات قصار آن حضرت را بياورد؟ (ائمه معصومين از اين امر مستثنى هستند) و يا مجموعه اوراد و دعاهايى كه از ائمه هدى (سلام اللّه عليهم) رسيده، و احكام گسترده و وسيعى كه از آن بزرگواران رسيده و درباره كلّيات و جزئيات دينى نقل شده است، از هيچ كس نقل نشده است. زيرا آنان پايه گذاران كلام و سخن، در ژرفاى وجودى انسان اند. و در حقيقت درايجاد كلام و سخن از ابداع آن درفصاحت وبلاغت، شبيه ومانندى ندارند.

ص: 44

شما اين گونه كلمات پر مغز و نغز را فقط از زبان مبارك معصوم، آن هم مولاى متّقيان اميرالمؤمنين عليه السلام مى يابيد، كه مى فرمايد: سؤال شد از حضرتش «اَيُّما اَفْضَلُ: اَلْعَدْلُ، اَوِ الْجُودُ؟ فَقالَ عليه السلام 1 - اَلْعَدْلُ يَضَعُ الاُمُورَ مَواضِعَها، وَ الْجُودُ يُخْرِجُها مِن جَهَتِها، وَ الْعَدْلُ سآئِسٌ عامٌّ، وَالْجُودُ عارِضٌ خاصٌّ، فَالْعَدْلُ اَشْرَفُهُما وَ أَفْضَلُهُما»(1) پرسيدند: كدام يك از دادگرى يابخشش، برتراست؟آن حضرت عليه السلام (در برترى عدل از جود) فرمود: دادگرى هر چيزى را به جاى خود قرار مى دهد، و بخشش آن ها را از جاى خود بيرون مى نمايد، (زيرا جود زيادتر از استحقاق قابل بخشش دارد) و عدل نگاهدارنده همگان است، و جود فقط به كسى بهره مى دهد كه به او بخشش شده، پس عدل شريف تر و برتر مى باشد. حضرتش برترى عدل

ص: 45


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلمات قصار، (429)، ص 1290 .

از جود را، با تبيين گسترده كلام، در قالب فصاحت و بلاغت خاصّ خود، آن چنان بيان مى فرمايد كه گذشتگان از حضرتش، (به غير از انبياء عظام) و شايد بتوان گفت بيشتر پيامبران، از عهده چنين كلامى دراين خصوص و موارد ديگر برنيامده اند. و اين از خصوصيات بارز معصومين بزرگوارى، همچون اميرالمؤمنين على عليه السلام است كه مى فرمايد: درخت تناور سخن در خانواده ما كاشته شده است، و شاخه هاى تناور و قوى آن، به صورت فصاحت و بلاغت در وجود ما رشد و نمو دارد و ميوه بارور و رسيده آن (سخنان)، از زبان ما به مردم رسيده و مى رسد و حرف و سخن از ناحيه ما خانواده قداست و جايگاه مى يابد. و لذا هر دانشى و هرگونه علم و معرفتى در جهان، از ناحيه اين بزرگواران به ديگران ابلاغ مى شود. و از سوى ديگر، كليّه علوم و دانش هاى معلوم و مجهول بشر، به اراده حضرت حق (جلّ جلاله) در يد قدرت اين معصومان والامقام

ص: 46

مى باشد. و از اين طريق مى دانيم كه هيچ كس از امّت، غير از ائمه معصومين (صلوات اللّه عليهم) همراه و همراز و قرين قرآن نمى توانند باشند. شما به دعاها و راز و نيازهاى ائمه هدى (سلام اللّه عليهم) توجّه نمائيد، كدامين انسان برجسته و وارسته است كه بتواند نيايشى قوى و در خور تحسين، همچون امام سجّاد عليه السلام در بارگاه ملكوتى حىّ سبحان داشته باشد. در اين مقايسه، معصوم با معصوم قابل بررسى نيست، بلكه معصوم با غير معصوم مورد نظر مى باشد. فرازهايى از اوراد و دعاهاى صحيفه سجّاديّه امام زين العابدين عليه السلام بيانگر اين حقيقت است كه در هيچ موردى، امامان معصوم با ديگران قابل مقايسه و برابرى نيستند.

خواننده گرامى، انشاءاللّه دعاى يازدهم صحيفه سجاديه كه به عنوان طلب حسن عاقبت به درگاه حضرت بارى (عزّ اسمه) عرضه داشته است مطالعه نموده است، حضرتش مى فرمايد: «يا مَن ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاكِرينَ، وَ يا مَن شُكْرُهُ

ص: 47

فَوْزٌ لِلشّاكِرينَ، وَ يا مَن طاعَتُهُ نَجاةٌ لِلْمُطيعينَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدِ و آلِه، وَ اشْغَل قُلُوبَنا بِذِكْرِكَ عَن كُلِّ ذِكْرٍ، وَ اَلْسِنَتَنا بِشُكْرِكَ عَن كُلِّ شُكْرٍ، وَ جَوارِحَنا بِطاعَتِكَ عَن كُلِّ طاعَةٍ» (1) به درگاه حضرت حق عرضه مى دارد: اى خدايى كه ذكرش در دل ها فخر و شرافت اهل ذكر است، (زيرا هر كه به ياد خداوند تعالى است همان ياد حق، ظاهر و باطن او را مظهر جمال و جلال و كمال خود مى گرداند و دلش را از صفات نقص پاك ، و به اوصاف كمال آراسته مى سازد و چنين شخصى، نزد همگان با فخر و شرافت، و در دو عالم عزيز و سعادتمند است) و در ادامه نيايش عرضه مى دارد: و اى خدايى كه شكر و سپاس او، فوز و سعادت سپاسگزاران است و طاعت و بندگيش، اهل طاعت را نجات بخش است (زيرا شكر و سپاس،

ص: 48


1- صحيفه سجاديه،ترجمه الهى قمشه اى (ره)، ص 110 و 111 .

موجب ازدياد نعمت، و طاعت بندگى به درگاه حضرتش، برطرف كننده از هر رنج و درد و غم و اندوه عالم است) و درود خود را بر محمّد صلى الله عليه و آله و آل پاكش فرو فرست، و دل هاى ما را چنان به ذكر خود مشغول و سرگرم ساز، كه از فكر و ذكر آنچه غير توست فارغ گردد، و زبان ما را آن سان به شكر و سپاس خود مشغول دار، كه ابدا به شكر ديگر نپردازد. و اعضاء و جوارح ما را چنان مستغرق در طاعت و عبادت خود گردان، كه از طاعت غير تو بازماند. اين نمونه اى از راز و نياز امام معصوم، حضرت سيّد السّاجدين عليه السلام است. آيا انسان هاى ديگر، هر اندازه از فصاحت و بلاغت بهره هايى داشته باشند، مى توانند اين گونه به درگاه باريتعالى نيايش و راز و نياز نمايند؟! حقيقت اين است كه فقط از زبان حضرات ائمه معصومين عليهم السلام صادر مى شود و بس.

در هيچ موردى از موارد كلام، عرفان، علم، درايت، آگاهى، بينش، شجاعت،

ص: 49

شهامت، بزرگوارى، ايثار، فداكارى، گذشت و علوم مختلفه ديگر اعم از اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، سياسى و راز و نياز و نيايش به درگاه حضرت باريتعالى و حكومت و مردم دارى و غيره، هيچ كس با آل محمّد عليهم السلام قابل مقايسه نخواهد بود. آيا مى شود فقط حركت هاى ظاهرى و زندگى به صورت ظاهر مولايمان حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام را، با ديگر افراد عادّى مقايسه كرد؟ آيا مى شود وضع زندگى ظاهرى خانوادگى حضرتش را در ارتباط با فاطمه زهرا عليهاالسلام ، و فرزندان عزيزش را با ديگران مقايسه كرد؟ آيا مى شود نيايش هاى شبانه و راز و نيازهاى يك ساعت حضرت را با طول زندگى عبادت ديگران، حتّى بزرگ ترين عارفان در زمان هاى مختلف، كه شهره زمان خودشان هستند بررسى و مقايسه نمود؟ آيا مى شود مجاهدت هاى بى نظير و بى مانند آن يگانه دهر و انسان والامقام جهان بشريت را با ديگر افراد، حتى شجاع ترين انسان ها بررسى نمود؟ آن ضربتى كه

ص: 50

در جنگ خندق از دست مبارك آن بزرگوار صادر شد، پيامبر عظيم الشأن اسلام آن را از عبادت ثقلين بالاتر توصيف فرمودند و در حديث ديگر آن را از عبادت و اعمال امّت، تا روز قيامت افضل تر دانستند. درجائى كه پيامبر اسلام اين گونه از شهامت و شجاعت و مجاهدت اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام توصيف مى فرمايد، آيا مى شود فرد يا افرادى را با حضرتش تطبيق و مقايسه نمود؟ در حقيقت، خاندان پيامبر در آغوش وحى پرورش يافته اند و هر آنچه از آنان بروز و ظهور و صادر مى شود، از تراوشات كانون وحى و تربيت آسمانى و لدنّى آن بزرگواران است. نعمت وجود مبارك ائمه معصومين و خاندان عزيز پيامبر، نه فقط براى شيعيان، بلكه براى تمامى انسان ها و موجودات و همه اعصار و قرون، مستمر و ابدى خواهد بود. بر همين مبناست كه مجاهدت و شجاعت اميرالمؤمنين عليه السلام در ليلة المبيت و همچنين در جنگ هاى بدر، خندق، خيبر، همگى گوياى يك حقيقت

ص: 51

جامع و پربارى است، كه هيچ كس جز پيامبر و ديگر معصومين عليهم السلام نمى توانند توصيف نمايند. در اصل، جهان هستى مديون وجود نازنين و مقدس محمّد صلى الله عليه و آله و آل محمد عليهم السلام مى باشد، تا چه رسد به آنان كه از خوان نعمت بى دريغ اين خاندان بهره مند مى باشند. بنابراين آن ها كه از خوانِ نعمت حضرات معصومين بهره مند هستند، هرگز با اين خانواده مطهّر و مقدّس برابر و يكسان نخواهند بود. و لذا اميرالمؤمنين عليه السلام در ادامه مى فرمايد: «وَ لا يُسَّوىّ بِهِم مَن جَرَت نِعْمَتُهُم عَلَيْهِ اَبَدا» و هرگز برابر نيستند با آنان، هر كس كه از خوان نعمت آل محمّد (صلوات اللّه عليه) بهره مندشده اند. واقعيت اين است كه شرع مطهّر به دست مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله غرس شده است، و توسط خاندان بزرگوارش باغبانى و آبيارى شده است، و استمرار اين حركت قوى و بادوام، توسط تابعين حقيقت جو و اصحاب باوفا و واقع نگر و پيرو معصومين (سلام اللّه عليهم) و علما و فقها ، ادامه داشته و دارد.

ص: 52

كه بايد گفت هر بهره مندى كه به وسيله و به دست ديگران (غيرمعصومين) صادرشده و مى شود، از بركت وجودمقدّس محمّد صلى الله عليه و آله و آل محمّد عليهم السلام مى باشد.

اميرالمؤمنين عليه السلام در ادامه اين چنين مى فرمايد: «هُم اَساسُ الدّينِ وِ عِمادُ الْيَقينِ» (1) ايشان (اهل بيت) اساس و شالوده دين، و ستون استوار بناى رفيع يقينند.

ولايت ستون دين

پايه و زيربناى اصلى قانون يا قوانين حق تعالى، كه در كتاب مقدّس حضرت حق تعبيه و گنجانده شده است، اهل بيت گرامى اسلام عليهم السلام مى باشند. قرآن كريم كه كتاب مقدّس وحى از ناحيه حضرت ذوالجلال به قلب مبارك پيامبر

ص: 53


1- پيام امام حضرت على عليه السلام تأليف آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، ج 1، ص 308 .

عظيم الشأن اسلام محسوب مى شود، كتاب قانون است. و اين كتاب كه به صورت مجمل و كلّى نازل شده است، نياز به تفسير و تحليل و تبيين دارد، تا مردم مسلمان و انسان ها در قرون و اعصار، بتوانند نيازهاى فرهنگى و عقيدتى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى خود را برطرف نمايند. زيرا اسلام دين جهانى و منطبق با فطرت بشرى، توسط همين قرآن كريم معرفى شده است. بنابراين آنان كه مى خواهند از اين هديه آسمانى و قانون خداوندى بهره مند گردند، مى بايست از افرادى بهره مند گردند، كه خود پرورش يافته كانون وحى و نبوّت و امامت باشند، تا از سرچشمه زلال نبوّت و ولايت، در تبيين و تحليل و تفسير قوانين و احكام گسترده اسلام، به صورت فطرى و لدّنى بهره هاى فراوان داشته باشند. آنان مى بايست صراط مستقيم دين حق باشند، تا بتوانند معارف و عقايد خالص دين خدا را به طور واضح و آشكار و به صورت

ص: 54

قانون مدوّن بر مردم عرضه نمايند. و همچنين بتوانند مردم را از افراط و تفريط هاى گوناگون و جعليّات و خرافات كه ديگران وارد بر دين و مكتب اسلام مى نمايند، جلوگيرى به عمل آورند.

چنانچه حضرتش اين چنين مى فرمايد: «اِلَيْهِم يَفىءُ الْغالى، وَ بِهِم يُلْحَقُ التّالى». غالى و غلو كننده به سوى آنان بازمى گردد، و عقب مانده به آنان ملحق مى شود. دستورات اسلام و احكام مترقّى آن خالص، و خالى از هرگونه افراط و تفريط است و براى هدايت بشر هيچ گونه شك و ريب و مطلب و مطالب بغرنج باقى نگذارده است. اگر ملاحظه مى شود كه در اسلام فرقه هاى مختلفى بروز و ظهور يافته، به دليل دور ماندن از معارف حقّه اهل بيت پيامبر اسلام عليهم السلام مى باشد. پيدايش عقايد گوناگون، از به وجود آمدن فرقه هاى مختلف به اصطلاح اسلامى ناشى شده است. گرفتاران در دام الحاد و جبر و تشبيه و منكران معرفت

ص: 55

اجمالى و تفصيلى و گيركنندگان در چنگال قضا و قدر، همگى نشان از دور افتادن از مكتب ولايت و خاندان بزرگوار پيامبر اسلام كه مفسّران حقيقى قرآن هستند مى باشد. در حالى كه مكتب اهل بيت، مسلمانان را از افراط و تفريط در جبر و اختيار برحذر مى دارند، تا از اين طريق راه كفر و الحاد را طى ننمائيد و موجب سرگردانى و انحراف نشوند و در اسماء و صفات حضرت بارى عزّ اسمه غلوّ نكنند و موجبات انحطاط و نابودى عقيدتى و اخلاقى و خانوادگى خود را فراهم نسازند. و اين جاست كه صدق گفتار و كلام امام روشن مى شود، كه: آنان كه پيشى گرفتند و جلوتر از پيشوايان راستين اسلام يعنى ائمه هدى (سلام اللّه عليهم اجمعين) حركت كردند، به بيراهه خواهند رفت و گروهى كه سستى كرده و عقب ماندند، طعمه درندگان بيابان خواهند شد، زيرا تعيين مسير و راه، توسط آن بزرگواران، قابل پويش و حركت است و غير از اين راه نابودى و هلاكت.

ص: 56

در اين جا مقدارى از معيارهاى ارزشى را از زبان آن بزرگواران در موارد مختلف مى آوريم تا بهتر روشن شود. اميرالمؤمنين عليه السلام در دوستى و دشمنى و معيار برخورد با آن ها، به عنوان تعيين مختصات اين چنين مى فرمايد: «اَحْبِب حَبيبِكَ هَوْنا ما، عَسى اَنْ يَكُونَ بَغيضِكَ يَوْما ما، وَ اَبْغِض بِغَيْضِكَ هَوْنا ما، عَسى اَنْ يَكُونَ حَبيبَكَ يَوْما ما»(1) امام عليه السلام در دوستى و دشمنى فرموده است: دوست خود را دوست دار، به اندازه اى كه تجاوز و تعدّى در آن دوستى به وجود نيايد. و آن دوست را به همه امور و اسرار خود آگاه مساز، زيرا ممكن است روزى از روزها دشمنت گردد و آن گاه نسبت به مواردى كه نمى بايستى به او بگويى، پشيمان شوى كه چرا هر آنچه داشتى و مى دانستى

ص: 57


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلمات قصار، شماره 260، ص 1216 .

به آن دوست، كه اكنون دشمنت شده است، منتقل كرده اى. و دشمنت را دشمن دار، از روى ميانه روى و اعتدال. در حقيقت هر آنچه از او ديده و شنيده اى به ديگران منتقل منما، زيرا پرده درى براى دشمن، موجبات ناراحتى تو را فراهم و باعث شرمندگى شما خواهد شد. شايد روزى با تو دوست گردد، و اين دوستى موجب شرمندگى و افسردگى تو گردد. در كلام ديگر، حضرتش در پيروى از عقل اين چنين فرموده است : «لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ كَالْمُعايَنَةِ مَعَ الاَبْصارِ فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَها وَ لا يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ» (1). امام عليه السلام فرموده است: بينايى با ديده و چشم هاى ظاهرى در سر نيست، كه چشم ها گاهى به دارنده خود دروغ مى گويند (آگاهى و بينش دل، از آنچه چشم ها مى بينند

ص: 58


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلام 273، ص 1223 .

متفاوت است)، اما خرد خيانت نمى كند، به كسى كه از او (عقل) پند و اندرز بخواهد. (عقل و خرد، انسان را به غلط و اشتباه نمى اندازد و در شناختن حقايق به نحو مطلوب كمك مى كند و لذا بايد به عقل اعتماد نمود، نه به حسّ) حكما به يقينيّات كه همان معقولات مى باشد، بها و ارزش قائلند و محسوسات را در مظّان غلط و اشتباه مى دانند و مى گويند حسّ بسيار دروغ مى گويد و ما را به اعتقادات نادرست وامى دارد. چنان كه بزرگ را كوچك و كوچك را بزرگ، و متحرّك را ساكن و ساكن را متحرّك قلمداد مى كنيم. اما عقل و خرد در هر چه راه يابد و در برابر او بديهى و آشكار گردد، غلط و اشتباه در آن راه ندارد. (1)

آيا كسى مى تواند اين گونه در ارتباط با عقل و حسّ سخن بگويد؟ كدام يك از

ص: 59


1- همان مدرك سابق .

حكما و فضلا و دانشمندان در جهان، توانسته يا مى توانند با چنين فصاحت و بلاغت خاصِ خود، جايگاه خرد و انديشه را روشن و آشكار نمايند، تا انسان هاى قابل درك و فيض و تشنه حقايق بتوانند بهره مند گردند. اين ها فقط از زبان مبارك امامان معصوم عليهم السلام كه ارتباط و اتصال به عالم وحى و ملكوت دارند صادر مى شود. در اين جا جهت بهتر بيان نمودن كلام اميرالمؤمنين عليه السلام از توصيف حضرتش، از خداوند تعالى مى آوريم، تا سخن متقن و قوى معصوم، براى آنان كه كم مى دانند يا اصلاً نمى دانند روشن شود. در ضمن خطبه اوّل نهج البلاغه، آنچنان حضرت حق را در ارتباط با معرفت و شناخت و توحيد ذات و توحيد صفات و كمال هر كدام و نفى صفات از حضرت بارى، داد سخن مى دهد، كه هيچ سخنور و گوينده و نويسنده اى، نمى تواند همانند آن بزرگوار در عرصه وجودى سخن پا نهد.

ص: 60

«اَوَّلُ الدّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْديقُ بِهِ وَ كَمالُ التَّصْديقِ بِهِ تَوْحيدُهُ، وَ كَمالُ تَوْحيدِهِ الاِْخْلاصُ لَهُ، وَ كَمالُ الاِْخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيْرُ الْمَوْصُوفِ، وَ شَهادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ اَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ، فَمَن وَصَفَ اللّه َ سُبْحانَهُ فَقَد قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ ثَنّاهُ، وَ مَن ثَنّاهُ فَقَدْ جَزّاهُ» .(1) مى فرمايد: سرآغاز دين، معرفت و شناخت حضرت حق است و ارزشمندترين نشان معرفت، تصديق نمودن ذات پاك و مقدّس اوست. و والاترين تصديق به او، همان توحيد و يكتاپرستى اوست. و كمال توحيدش اخلاص به ذات باريتعالى است و كمال اخلاص و والاترين مرتبه اخلاص براى او، نفى تمامى صفات ممكنات از اوست. زيرا هر صفتى از صفات مخلوقات، گواهى مى دهد كه غير از

ص: 61


1- نهج البلاغه، خطبه اول، پيام امام، آية اللّه مكارم شيرازى، ج اول، ص 81 .

موصوف است و هر موصوفى شهادت مى دهد كه غير از صفت است. پس هر كس خداوند سبحان را با صفاتى از مخلوقات توصيف كند، حضرت حق را با ديگرى قرين ساخته است. و هركس حضرت حق را با چيز ديگرى قرين نمايد، دوگانگى در ذات او قائل شود. و كسى كه دوگانگى براى حضرتش قائل (شده باشد) شود، اجزايى براى حضرت باريتعالى قائل شده، و اين با ذات حضرت حق نمى سازد و به طور كلّى او را نشناخته است و در وادى شرك داخل و سرگردان شده است. بنابراين اميرالمؤمنين عليه السلام با ترسيم و تبيين عبارات متقن و كوتاه و پرمعنى، به گونه اى حضرت حقّ (عزّ اسمه) را معرّفى فرموده است، كه بالاتر از آن تصوّر نمى شود، كه اين از خصوصيات بارز امام معصوم در شناساندن خالق جهان آفرين مى باشد.

باز هم براى معرفى و شناخت ذات بارى از زبان مبارك معصوم، به سراغ

ص: 62

صحيفه سجاديه، ششمين معصوم و چهارمين امام و رهبر شيعيان جهان مى رويم، تا توشه اى بس گرانقدر و ارزشمند از خرمن وجودى آن امام همام، به قدر معرفت خود دريافت نمائيم. و از سوى ديگر بر همگان واضح و آشكار گردد، كه همان گونه كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده اند، هيچ كس را نمى توان با آل محمّد عليهم السلام مقايسه كرد.

امام زين العابدين عليه السلام در دعاى اوّل صحيفه سجاديه اين چنين مى فرمايد: «اَلْحَمْدُلِلّهِ الاْءوَّلِ بِلا اَوَّلٍ كانَ قَبْلَهُ، وَ الاْخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ، اَلَّذى قَصُرَت عَن رَؤْيَتِهِ اَبْصارُ النّاظِرينَ، وَ عَجَزَت عَن نِعْمَتِهِ اَوْهامُ الْواصِفينَ، اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ اِبْتِداعا وَ اَخْتَرَعَهُم عَلى مَشيَّتِهِ اِخْتِراعا»(1) سپاس و ستايش مخصوص

ص: 63


1- دعاء يكم صحيفه سجاديه، ترجمه الهى قمشه اى، ص 29 .

خداوندى است كه، هستى او اولين وجود در هستى، و مبدء آفرينش است، بدون اين كه آن ذات ازلى را اوّل و ابتدايى باشد. بى آن كه آن حقيقت ابدى را آخر و انتهايى باشد. در حقيقت حىّ سبحان (جلّ جلاله) هستى ذاتى ازلى و موجود سرمدى ابدى است، كه هستى مقدّس و مبارك او اوّل و آخر ندارد و ابتداء و انتها براى او متصوّر نمى باشد. (1) و به سخن ديگر، موجودى قبل از ذات اقدس كبريائى و بعد از او، موجود نتواند بود، زيرا هستى او بر هر قبلى و بر هر بعدى از نظر زمانى و دهرى و سرمدى، افاضه و احاطه وجودى دارد و به هيچ عنوان از نظر زمانى، قابليت و بعديت زمانى قابل تصوّر نخواهد بود.

ص: 64


1- همان مدرك سابق .

در ادامه حضرت سجاد عليه السلام به درگاه ذات مقدّس خداوندى عرضه مى دارد: آن يگانه ذاتى كه ديده بينندگان از ديدنش قاصر، (ديدگان آنان كه جهان و ماوراى جهان و مادون جهان و هر آنچه در آن هست را مى بينند، از ديدن و رؤيت حضرت حق عاجزند) و فهم و انديشه توصيف كنندگان، عاجز از وصف و نَعْتِ او هستند (آن ها كه وصف كردن را مى شناسند و ابزار سخن در اختيار دارند، قدرت توصيف ذات بارى جل جلاله را ندارند، گرچه آن ها هم عاجزند) يعنى نه تنها با چشم حس از ديدن و رؤيت ذات مقدّسش ناتوان، بلكه با تصورات چشم عقل و هوش هم عاجز و از احاطه به اوصاف ذاتش ناتوان. آن چنان نور جمالش و فيض جلالش قواى ادراكى در حسّ و وهم و خيال و عقل را مقهور ساخته، كه با اين كه در همه جا آشكار و واضح ترين اشياء و موجودات است، امّا قوا و حواس ظاهرى و عقول عارفان و بصيرت آنان، به كُنه حقيقت ذاتش نمى رسد. به قول شاعر عارف، الهى قمشه اى:

ص: 65

عين پيدايى است و بس پنهان *** سرّ پنهانى است و بس پيدا

هويدا و نهان از چشم امكان *** خرد حيران در آن پيداى پنهان

ترسيم نظام احسن

عالم آفرينش و جهان هستى را بدون اين كه مثال و تمثال و مانندى براى ايجادش داشته باشد، بدون سابقه قبلى، به قدرت و مشيت كامله و بالغه خود، با يك نظم دقيق و زيبا و بى نظير و يك نظام احسن و اتم بيافريد. و بعد از آن كه تمامى مخلوقات خلقت يافتند به اراده كامله خود، از عوامل بالا به راه محبّت خود جهت سير و سلوك برانگيخت و چنان به اراده و به محبت و عشق خود مسخّرشان نموده، كه هيچ كس از آنچه مشيّت و اراده خداوند او را مقدّم داشته، نمى تواند قدمى مؤخّر گذارد و آن كس كه مؤخّر داشته است، نمى تواند قدمى مقدّم بگذارد.

ص: 66

نيايش در قالب ترسيم وحدانيّت حضرت حق (عزّ اسمه) اين چنين توحيد ذاتى و توحيد صفاتى ذات مقدّس كبريايى را توصيف مى نمايد و از قدرت كامله ذات بارى و مشيت بالغه او در رابطه با پديدآوردن مخلوقات و جهان سخن مى راند؟ بنابراين هيچ كس جز معصوم عليه السلام از عهده چنين كارى برنخواهد آمد. و اين همان است كه امام على عليه السلام فرمود : «اِلَيْهِم تَفيى ءُ الْغالى، وَ بِهِم يُلْحَقُ التّالى» يعنى: غالى و غلو كننده به سوى آنان بازمى گردد و عقب مانده به آنان ملحق مى شود. بنابراين هر كس از هر فرقه و مرام و مسلك، كه بخواهد منحرف نشود و از طريق و مسير اصلى شناخت حضرت حق جدا نشود، مى بايست پيرو حقيقى اين خاندان گرانمايه باشند.

معرفى خداوند تعالى در كتابش اين چنين است : «وَ هُوَ مَعَكُم اَيْنَ ما كُنْتُم» او

ص: 67

(خداوند) با شماست هر كجا باشيد .(1) و همچنين: «وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِن حَبْلِ الْوَريدِ» ما به انسان از رگ گردن (رگ قلب) نزديك تريم. (2) و بعد مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّه َ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حايل مى شود. (3) و در جايى ديگر اين چنين مى فرمايد: «لا تُدْرِكُهُ الاَبْصارُ» هيچ چشمى خدا را نمى بيند (4) و يا «لَن تَرانى» هرگز مرا مشاهده نخواهى كرد .(5)

اما منحرفان و آنان كه از حقيقت اصلى راه پيامبران و ائمه هدى (سلام اللّه عليهم اجمعين) جدا گشتند، با نقل برخى اراجيف و سخنان شرم آور و دور از

ص: 68


1- 4 / حديد.
2- ق / 16 .
3- 24 / انفال .
4- 103 / انعام .
5- 143 / اعراف .

استدلال و منطق و عقل، خداوند تبارك و تعالى را كوچك و جسم و قابل رؤيت معرفى كرده اند. طايفه مجسمه، براى خداوند تعالى صفاتى همچون صفات ممكنات قائل شده اند و او را (العياذباللّه) تا سر حدّ جسم و جسمانيّات تنزّل داده اند و براى او شكل و دست و پا و مو ترسيم نموده اند. و گروهى از اهل تشبيه، خدا را حقيقتا جسم مى دانند، و بعضى از آنان او را مركّب از گوشت و خون، و برخى او را (خدا را) نور درخشان مى پندارند. (1) در حالى كه امام اميرالمؤمنين على عليه السلام با ديد ولايت و امامت و سيراب شده از سرچشمه زلال وحى، و شاگرد و مريد و وصىّ به حقّ حضرت رسول اكرم محمدبن عبداللّه صلى الله عليه و آله آن گونه خداوند تبارك و تعالى را تفسير و تبيين و تعريف مى فرمايد، كه هيچ كس جز خودش و معصومين

ص: 69


1- پيام امام، ترجمه نهج البلاغه، حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، ج اول، ص 106 .

ديگر نتوانسته و نمى توانند بيان كنند. در يكى از خطب نهج البلاغه اين چنين مى فرمايد: «وَ الرّادِعُ أُناسِىَّ الاَبْصارِ عَن تَنالَهُ اَوْ تُدْرِكَهُ أَوْ تُبْصِرَهُ» آن كس كه مردمك چشم ها را از مشاهده ذات پاكش و رسيدن به او بازداشته است. (1) در خطبه ديگر از كتاب گرانقدر نهج البلاغه در توصيف ذات مقدّس كبريائى اين چنين مى فرمايد: «اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى لا تُدْرِكُهُ الشَواهِدُ وَ لا تَحْويهِ الْمَشاهِدُ وَ لا تَراهُ النَّواظِرُ وَ لا تَحْجُبُهُ السَّواتِرُ» (2) حمد و سپاس خدايى را سزاست، كه حواس او را درك نكند، و مكان ها وى را در بر نگيرد، ديده ها او را نبيند، و پوشش ها او را مستور نسازد.

ص: 70


1- همان مدرك، ص 107، خطبه 91 .
2- پيام امام، شرح ترجمه نهج البلاغه، آية اللّه مكارم شيرازى، ج 1، ص 108 .

بنابراين بهترين و عالى ترين تعبيرات لطيف از زبان مبارك اميرمؤمنان، حضرت على عليه السلام براى شناخت دقيق حضرت حق، در جملات گوناگون صادر شده است، كه همچون آفتاب بر تارك تاريخ اسلام و جهان، به عنوان نمودارى از حقايق پرتوافكن گرديده و در برابر عقايد باطل و خرافى از هر نوع آن، چه افراط و چه تفريط نورافشانى مى كند. همچنين در برابر گروه افراطيون، دسته ديگر عقيده دارند كه اصلاً شناخت خداوند غيرممكن است، و مى گويند ما از اوصاف و صفات خدا هيچ نمى فهميم و از عالم بودن او مطلقا چيزى درك نمى كنيم. كه اين ها هم تفريط كاران هستند و در راهى گام مى نهند و نهاده اند كه جز ظلمت و تاريكى و مسدود نمودن معرفة اللّه! و با تعطيل كردن مسير شناخت خداوند تبارك و تعالى، درك توحيد و شناخت صفات حضرت حق را مسدود و منكران حقيقى اوصاف و صفات ربّ العالمين شده اند.

ص: 71

كه در اين راستا اميرالمؤمنين عليه السلام خطّ مستقيم معرفت و شناخت خداوند تعالى را از ميان افراط و تفريط هاى ناهنجار، با ترسيم درست و به صورت دقيق ترين و رساترين درس وحدانيّت حضرت حقّ به همگان نشان داده است.

ولايت امام

آرى، او (اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه) و فرزندان مطهّر و گراميش سراج منير و صراط مستقيم و نور هدايت انسان ها و مسلمان ها در طول تاريخ بوده و هستند و اصلاً افتخار آفرينش به وجود مبارك اين خاندان مطهَّر و مطهِّر است. و اگر وجود و موجوديّت آفرينش تجلّى دارد و هر چه وجود پيدا كرده، به احترام پيامبر و آل پيامبر اسلام عليهم السلام مى باشد. در اين جا باز هم از لسان مبارك مولاى متقيان، حضرت على عليه السلام كه در ستودن ائمه هدى (صلوات اللّه عليهم) مى فرمايد، مى آوريم .

ص: 72

حضرتش در ادامه خطبه مى فرمايد: «قَد طَلَعَ طالِعٌ، وَ لَمَعَ لامِعٌ، وَ لاحَ لائِحٌ، وَ اعْتَدَلَ مائِلٌ، وَ اسْتَبْدَلَ اللّه ُ بِقَوْمٍ قَوْما، وَ بِيَوْمٍ يَوما، وانْتَظَرْنَا الْغَيْرَ انْتِظارِ الْمُجْدِبِ الْمَطَرِ»(1) مى فرمايد: آگاه باشيد كه خورشيد (امامت و ولايت ما خانواده، به صورت آشكار بعد از گذشت زمان با عملكرد ديگران به عنوان حكومت كه نتوانستند آنچه اسلام مى خواهد به انجام رسانند و همچنين از عهده اجراى حق و عدالت برنيامدند) طلوع كرد و آشكار شد و درخشندگى اسلام را به اعتبار ما روشن ساخت. آثار فتنه و جنگ هايى كه در اثر كنار گذاردن ما از حكومت كه حقّ مسلم ما بود هويدا شد. (اگر مردم گوش به فرمان پيامبر خود مى بودند و از ما فاصله نمى گرفتند و گول منحرفان را نمى خوردند) انحراف و

ص: 73


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خ 152، ص 470 .

كجى و نادانى و گمراهى به سوى آن ها سرازير نمى شد.

اكنون خداوند، بعد از آن همه فتنه و جنگ و انحراف، مسير را مستقيم و راست كرد (و تمام موانع را برطرف نمود و گروهى كه نتوانستند اوامر خداوند تعالى و پيامبر عظيم الشأن اسلام را پياده نمايند و در حقيقت بدون اين كه شايستگى كار خلافت و حكومت را داشته باشند، مسؤوليت را برداشتند و مردم را از مسير اصلى منحرف نمودند، خداوند گروهى ديگر، كه حق آنان بوده و مى باشد را به جاى آنان كه حق نبودند قرار داد) و روزى را به روز ديگر تبديل فرمود و ما انتظار تغيير اوضاع و گردش روزگار را (با وضعيّت به وجود آمده، از قبيل پياده نشدن احكام اسلام و ظلم و جور و ستمگرى و غارت بيت المال) داشتيم. (و زمينه را براى ترويج اسلام و حكومت اسلامى به وسيله ما فراهم شده مى بينيم) مردم همانند آنان كه در دورانى از سال قحطى كشيده و خشكسالى

ص: 74

ديده كه منتظر باران هستند، مى باشند. (مردم بر مبناى فطرت ذاتى كه خلقت يافته اند و از حقّ و عدالت و مساوات و هدايت و رستگارى مى توانند بهره مند شوند، محروم شده اند و چشم به عدالت اجتماعى بودند، تا همچون قحطى كشيدگان در دوران خشكسالى، از باران ترنّم و گهربار حكومت ولايت بهره مند گردند).

آرى! انسان وقتى به كمال مطلوب خود مى رسد تنها موجودى از ميان همه موجوداتِ خداوند سبحان است، كه مى تواند مظهر اسم اعظم (اللّه) گردد و الگو و سرمشق براى انسان هاى ديگر واقع شود. بنابراين كامل ترين انسان ها، وجود نازنين و مقدّس محمّد صلى الله عليه و آله و آل محمّد عليهم السلام مى باشند كه خداوند تعالى آنان را براى هدايت انسان ها و كلّ آفرينش برگزيده است، و علّت اين برگزيدگى و انتخاب هم براى اين است كه اين بزرگواران مظهر اسم اعظم (اللّه) يعنى مظهر صفات

ص: 75

جمال و جلال حضرت حقّ هستند.

احد در ميم احمد گشت ظاهر *** درين دور اول آمد عين آخر

ز احمد تا احد يك ميم فرق است *** جهانى اندرين يك ميم غرق است

بر او ختم آمده پايان اين راه *** در او منزل شده اَدعُوا الى اللّه

تجلّى اسم اعظم

زمانى كه تمامى مظاهر اسماء فانى مى شوند و اسم ها ديگر مظهرى ندارند، تنها چيزى كه از تمامى اسماء شريفه باقى مى ماند، دو اسم شريف (ذوالجلال و الاكرام) است، كه اين دو اسم شريف تحت اسم اعظم (اللّه) تجلّى مى يابند. بنابراين هر موجودى كه مظهر اسماء (ذوالجلال و الاكرام) باشد، در واقع مظهر اسم اعظم (اللّه) خواهد بود و چون (اللّه) اسم اعظم خداوندى است و تمام اسماء تحت آن هستند، يقينا وجود بقيه مظاهر، فرعِ وجود اين مظهر اعظم خواهند بود كه محمّد

ص: 76

و آل محمّد عليهم السلام مظهر اسم اعظم حضرت باريتعالى مى باشند و خداى تبارك و تعالى به احترام اسم اعظم خود، كه متجلّى دروجودات مقدّسه محمّدوآل محمّد عليهم السلام گرديده است، تمامى جهان را خلق فرموده است. و به اعتبار همين جايگاه عظيم، امام و راهنماى ديگر انسان ها واقع شده اند كه هيچ كس در هيچ زمانى قدرت تقابل علمى، اخلاقى، فرهنگى و معنوى و مادى (از نظر قدرت مادى و معنوى) را ندارند. و اين بزرگواران هر چه از خود بگويند، در حقيقت از قدرت تفويضى از ناحيه حضرت حق بيان فرموده اند، كه در ادامه خطبه چنين مى فرمايد: «وَ اِنَّمَا الاَئِمَّةُ قُوّامُ اللّه ِ عَلى خَلْقِه، وَ عُرَفاؤُهُ عَلى عِبادِهِ»(1) و به درستى كه ائمه (پيشوايان) براى خلايق، مقتدى و راهنماى به حق هستند، تا او را به بندگانش بشناسانند.

ص: 77


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج 152، ص 470 .

در حقيقت، امام و پيشواى حق مى بايست به امور امامت قيام كند و شرايع دين را براى هدايت مردم، به مردم عرضه نمايد. و همچنين بر آنان كه واقعا مى خواهند پيروى كنند، واجب مى شود كه دوستى و پيروى اين خاندان گرانمايه را از جان و دل پذيرا باشند، زيرا ائمه اثنى عشر (عليهم السلام) براى هدايت و راهنمايى خلايق، در قالب امر و نهى از خداوند تعالى معرفى شده اند، تا به واسطه آن بزرگواران، خداوند تعالى شناخته و پرستيده شود. شناخت و اعتقاد و يقين از جمله عناوين و مواردى است كه پيروان ائمه هدى (سلام اللّه عليهم) و ديگر انسان ها، مى بايست از طريق خلفاء بر حق به آن ها واقف و آگاه گردند، تا در مسير هدايت به سوى حضرت بارى (جلّ جلاله) دچار شكّ و ترديد نشوند. و اين خوشبختانه به وفور براى راهنمايى آنان كه بخواهند هدايت شوند، در كلمات گهربار ائمه معصومين و در حركات و اعمال و زندگى آن

ص: 78

بزرگواران، به عنوان سننى صالحه و باقيه، از طريق علماى بزرگوار شيعى به طور متقن و قوى رسيده است.

بنابراين تا شناخت ائمه و پيشوايان دينى تحقّق نيابد، شناخت حضرت بارى محقّق نمى شود. و تا آگاهى و بينش در جسم و جان انسان هاى پيرو صورت نگيرد، اطاعت و پيروى معناى اصلى خود را در قالب عمل نمى يابد، و لذا خداوند فقط به وسيله آنان شناخته و پرستش مى شود: «لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ اِلاّ مَن عَرَفَهُم وَ عَرَفُوهُ، وَ لا يَدْخُلُ النّارَ اِلاّ مَن أَنْكَرَهُم وَ أَنْكَرَوُهُ»(1) حضرتش (اميرالمؤمنين عليه السلام ) مى فرمايد: داخل بهشت نمى شود، مگر كسى كه آنان (ائمه معصومين) را بشناسد، يعنى اعتقاد قلبى و عملى به خلفاء بر حق و جانشينان حقيقى پيامبر

ص: 79


1- همان مدرك سابق، ص 471 .

عظيم الشأن اسلام داشته باشد.

بايد اذعان كرد اگر كسى آنان را دوست داشته و باور كرده باشد، مطيع و پيرو آن ها خواهد شد. پس كسى كه از خلفاء بر حق اطاعت و پيروى ننمايد، ايشان را نشناخته و از اين اعتقاد ظاهرى و دوستى بى محتوى، سودى به دست نمى آورد. و حقيقتا داخل بهشت نمى شوند، مگر اين كه قبل از رفتن از اين دنيا آن ها را بشناسد و همچنين توبه كنند تا در قيامت به اذن اللّه و فرمان او، پيشوايان حقيقى او را شفاعت نمايند.

شناخت و معرفت به ائمه هدى عليهم السلام زمينه هدايت در راستاى طريق صراط مستقيم الى اللّه را فراهم مى آورد. لزوم دوست داشتن و به دنبال آن پيروى از ائمه هدى عليهم السلام اعتقاد قلبى و يقين ايمانى به خلفاى بر حقّ پيامبر عظيم الشأن، يعنى اميرالمؤمنين و يازده فرزند آن بزرگوار مى باشد، تا دوستى و هدايت و معرفت

ص: 80

به آنان و راه آنان، سودى براى ما فراهم آورد. بنابراين، اگر كسى آن ها را دوست داشته باشد و همچنين به جانشينى آن بزرگواران اعتقاد داشته باشد، امّا از آن ها اطاعت ننمايد، ايشان را نشناخته و از اين دوستى و اعتقاد طرفى نخواهد بست.

و اين كه در روايات از قول امير المؤمنين عليه السلام آمده است كه: دوستى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام «يَأْكُلُ السَّيِّئات... الخ» (روايت) يعنى: دوستى على بن ابى طالب عليه السلام بدى ها را نابود مى كند، هم چنان كه آتش هيزم را. و يا نقل شده است به اين كه: داخل آتش نمى شود كسى، مگر منكران آن حضرت. و اين بزرگوار (اميرالمؤمنين عليه السلام ) هم منكران و معاندان را از خويش نمى دانند، علّتش اين است كه اعتقاد به ولايت، محور اصلى و ستون قوى اسلام است. زيرا شناختن ائمه هدى و اعتراف به امامتشان و اين كه هر كدام از آن بزرگواران كه دوازده تن (صلوات اللّه عليهم) هستند، در ايام امامتشان كه از جانب حضرت حق (جلّ جلاله)

ص: 81

تعيين شده است، مفترض الطّاعة هستند و هر يك از آنان، حقّ حاكميت و اجراى حكومت بر مردم زمان خود در تمامى شئون زندگى آن ها را دارا مى باشند. و لذا بر همين اساس است كه ولايت بزرگ ترين ركن و پايه ايمان و شرط قبول شدن اعمال مسلمانان و شيعيان محسوب مى شود و بدون اعتقاد به آن هيچ يك از عبادات، سودى براى فرد مسلمان عبادت كننده ندارد.

و عبادت زمانى سود مى بخشد و انسان را به سعادت حقيقى سوق مى دهد، كه اعمال آن منطبق بر مشى و طريق شريعت باشد و كيفيّت عمل بدان گونه باشد كه شرع بپسندد. و اين امر تحقّق نمى يابد، مگر آن كه از طريق صاحب شريعت و مآخذ متقن و صحيح اخذ شده باشد. و اين هم به هيچ وجه ممكن نمى شود، مگر از ناحيه صاحبان شريعت حقيقى، كه همان امامان معصوم (صلوات اللّه عليهم) مى باشند . و اين امامان حقيقى افرادى نيستند، جز ائمه بزرگوار و معصومين

ص: 82

دوازده گانه، كه فرزندان و جانشينان به حقّ پيامبر عظيم الشأن اسلام، حضرت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله هستند كه از حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام شروع مى شود و به حضرت حجّة بن الحسن العسكرى، امام مهدى صاحب الزمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) پايان مى يابد و اينان فرزندان به حقّ پيامبر اسلام و اميرالمؤمنين على عليه السلام و فاطمة الزهرا عليهاالسلام هستند، كه از ناحيه حضرت ذوالجلال تعيين، و براى هدايت بشر و مسلمان ها، بعد از پيامبرمشخص شده اند. و اينان هستند كه قرآن كريم و قانون شرع را براى رسيدن انسان ها به سعادت حقيقى تفسير و تبيين مى نمايند.

چه زيبا و ارزشمند است كه انسانى بتواند، به عنوان درخشان ترين مظاهر تحوّلات فردى و روحانى خود، اساس هدايت و ارشاد ديگران واقع شود و همچون خورشيدى فروزان، فرا راه ديگران قرار گيرد و بزرگ ترين تحولات

ص: 83

تاريخى بشر را تا مدّت نامحدود به دوش كشد. و اين خصيصه، جز از ناحيه ذوات مقّدسه معصومين عليهم السلام كه از جانب حق تعالى تأييد شده باشند، ممكن نمى گردد. حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام كه بزرگ ترين شخصيت جهان آفرينش بعد از رسول مكرّم اسلام مى باشد، ارزشمندترين مظاهر قدرت خداوندى را از خود بروز و ظهور داده است، كه اگر آن بزرگوار در صحنه گيتى وجود پيدا نمى كرد، معلوم نبود مفاهيم و عبارات و كلمات چگونه تفسير و تبيين و ترجمه مى شد. اين شخصيت والا مرتبه و مافوق بشر، كه توصيف اوصاف و كمالات او براى هيچ كس جز معصومين بزرگوار قابل تصور نمى باشد، داراى دو نوع زندگى است:

اوّل: از نظر خصوصيّات فردى و نسب و تولد و خاندان و امور طبيعى، كه به طور كلّى با افراد بشر تفاوت از زمين تا آسمان و يا محال خواهد بود، «ترسيم

ص: 84

چهره ولايت».

دوّم: از نظر زندگى معنوى و كمالات روحانى و مظاهر قدرت يداللّهى و اعتلا و ارتقاى قدرت روحى، تا آن جا كه به حدّ ستايش رسيده، و بشر از دست يازيدن به اين مقام رفيع و منيع عاجز است. بنابراين، ترسيم چهره تابناك و مبارك و مطهّر اميرالمؤمنين عليه السلام ، براى پى بردن به شخصيت حقيقى و واقعى آن بزرگوار، جز از لسان ولايت نبوّى، يعنى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه (حضرتش)، خود او را در دامان خود تربيت نموده است، ممكن نمى گردد.

ترسيم ولايت علوى

ترسيم خصوصيات اميرالمؤمنين عليه السلام از لسان مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله چه زيبا بيان شده است:

قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «مَن اَرادَ اَن يَنْظُرَ اِلى اِبْراهيمَ فى حِلْمِهِ، وَ اِلى نُوحٍ فى

ص: 85

حِكَمِهِ، وَ اِلى يُوسُفَ فى جَمالِهِ، فَلْيَنْظُر اِلى عَلِىِّ بْنِ اَبيطالِبٍ» .

ترجمه: هر كس بخواهد ابراهيم را بنگرد با حلم او، و نوح را با حكمت او، و يوسف را با جمال او، به چهره مبارك و صورت بى مانند اميرالمؤمنين على عليه السلام نظر كند. (1) نقل است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در زيبايى، بعد از پيامبر بى نظير بوده. و يك هيئت معتدل و متناسب و يك قامت ورزيده و قوى داشته اند و اين موجب شده كه بتواند روحيّات مبارك خود را با قواى جسمانى بروز و ظهور دهد، وازخودآثارى بگذاردكه چشم روزگارنديده است.دروصف زيبايى حضرتش،شعرا و ادبا، با لسانى كه خود دارند توانسته اند اندكى چهره زيبا و مبارك حضرتش را ترسيم نمايند،كه در برابر صورت تابناك ملكوتى آن بزرگوار بسيار ناچيز است.

ص: 86


1- كتاب چهارده معصوم، عمادزاده، ص 366 .

قمر رنگى ز رخسارش *** شكر طعمى ز گفتارش

بشر را مهر ديدارش *** نهان چون روح در اعضا

رخش مهرى فروزنده *** لبش ياقوتى ارزنده

از آن جا خرد زنده *** از اين نطق سخن گويا

بهشت از خلق او بوئى *** محيط از جود او جوئى

(عماد زاده)

براى شخصيت والاگهر اميرالمؤمنين عليه السلام اسامى و القاب فراوان در كتب و اخبار آورده اند. صاحب كتاب چهارده معصوم به نقل از خوارزمى، بيش از دويست نام وصفى از حضرتش نام برده است، و از كتب اخبار بيش از هزار نام آورده است، كه مشهورترين آن ها عبارتند از: «اسداللّه، يداللّه، عين اللّه، نوراللّه، حيدر و على ؛ كه على مشهورترين از اين چند نام مقدّس است و از ناحيه عرش حضرت حقّ براى آن بزرگوار انتخاب شده از جمله شعر زير كه پس از دعاى ابوطالب، پدر اميرمؤمنان از ناحيه حقّ بر قلب وى الهام شد :

ص: 87

خُصِّصْتُما بِالْوَلَدِ الزَّكِىِّ *** اَلطّاهِرِ الْمُطَهَّرِ الْمَرْضِىِّ

وَاسْمُهُ مِن شامِخٍ عَلِىٍّ *** عَلِىٌّ اشِتُقَّ مِنَ الْعَلِىِّ (1)

درحديث نبوى چنين آمده است: «ياعَلى اَنْتَ الصِّدّيقِ الاَكْبَرِ اَنْتَ الْفارُوقَ الَّذى يَفْرُقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ - اَنْتَ يَعْسُوبُ الدّينِ»(2)

براى اميرالمؤمنين على عليه السلام ، لقب هاى فراوانى موّرخين نقل كرده اند، هرچه شخصيت وجودى فرد قوى تر و گسترده تر باشد، آثار وجودى او بر روى هر

ص: 88


1- شما دو نفر به فرزندى پاك مخصوص شديد كه طاهر و مطهّر و مرضِىّ است و اسم او از بلندترين علوّ من است، همان على كه نام او از نام علوّ من گرفته شده است .
2- چهارده معصوم، عمادزاده، ص 367. معنى عبارت: اى على تويى بزرگترين راستگو، تشخيص دهنده و جداكننده حق از باطل و پناهگاه رئيس و پيشواى بزرگ دين .

اثرى پهناورتر و گسترده تر خواهد بود. شخصيت بارز و بى نظير حضرت، آن چنان ژرف و عميق است كه بر روى هر چيزى اثرى خاصّ مى گذارد: هذا يَعْسُوبُ الدّينِ قائِدِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ، اِمامُ الْمُتَّقينَ، اَميرُ الْمُؤْمِنينَ»، از جمله القاب مشهور آن بزرگوار است كه ثبت شده است. (1) پيامبرعظيم الشأن اسلام بالسان مبارك خود، اين چنين حضرتش را در ارتباط باكنيه توصيف مى فرمايد: «اَبَاالْحَسَنَيْن، اَبُوالرَّيْحانَتَيْن، اَبُوالسِّبْطَيْنِ»(2) از مشهورترين كنيه هاى حضرتش (ابوتراب) است، كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در حديثى به او خطاب كرد و فرمود: (توشايسته كنيه ابوتراب هستى) زيرا متواضع و خاك نشين و خاشع بود.

ص: 89


1- همان مدرك، معناى عبارت اين است: على نگهبان دين، رهبر چهره ها و دست و پاهاى نورانى، امام پرهيزكاران و پيشواى مؤمنين است .
2- يعنى على پدر امام حسن و حسين، همان دو گل خوشبو، دو فرزند (بزرگوار) است .

پرورش و تعليم ولايت

اميرالمؤمنين على عليه السلام كه مظهر كمال انسانيّت در بزرگ ترين مكتب توحيدى جهان، و پرورش يافته مهد نبوّت و مكتب الوهيت است. از سن شش سالگى تحت تكفّل (كفالت) پسر عمّ گرامش، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله قرار گرفت و اين امر به دستور حضرت حق جلّ جلاله، به پيامبرش صادر شده. روزى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «يا على! خداوند به من امر كرده تو را تربيت كنم و به تو علم و دانش بياموزم، تا مرا معاونت و معاضدت كنى» .(1) مكتب رسالت آن چنان شخصيتى تربيت كرد كه بزرگ ترين مربى جهان بشريت و انسانيّت و اسلاميّت محسوب مى گردد، كه هيچ كس جز معصوم نمى تواند عظمت روح و تكامل نفس و سير

ص: 90


1- همان مدرك، ص 368 .

كمال اخلاقى و قوّه متصّرفه او در نشئه مُلك و ملكوت و پرهيزگارى علمى و اجتماعى او را دريابد. تربيت چنين شخصيتى والامقام و ارزشمند، آن چنان مرشد و هادى مسلمين و شيعيان حضرتش قرار گرفت كه پيروان آن بزرگوار، جز حقّ نگويند و جز حقّ طلب ننمايند و جز حقّ نجويند.

به گفته صاحب كتاب چهارده معصوم كه مى گويد: مكتب تربيتى اميرالمؤمنين على عليه السلام از نظر روانشناسى، بزرگ ترين و عميق ترين و وسيع ترين مكتب علمى و تربيتى جهان بشريّت محسوب مى شود. اين تهذيب و تعليم، از ناحيه بزرگ ترين شخصيت جهان بشريت و در حقيقت عصاره خلقت آفرينش، يعنى حضرت ختمى مرتبت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله صورت گرفته و بازتاب آن فعاليت شگرف، توانسته عملاً دروازه هاى ايمان و تقوا و فضيلت و سجاياى فاضله اخلاقى را، در طول تاريخ و در سطح جهان با برهان منطقى براى مردم

ص: 91

ترجمه نمايد. و در حقيقت با پرورش همين افكار بسيار ارزنده كه از ناحيه ولايت نبوى تحقّق پذيرفت، مسلمانان توانستند چند صد سال بر جهان، حكومت ظاهرى داشته باشند. (1)

على عليه السلام مولدِ خانه زاد

حضرت على عليه السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام در خانه پيامبر نشو و نما يافته اند و اين دو بزرگوار از افاضات عميق حضرت رسول صلى الله عليه و آله بهره مند شده و تربيت كامل گرفتند. گر چه شايد برخى عنوان نمايند كه بعد از مدتى حضرت زهرا عليهاالسلام به خانه شوهر گرامش يعنى حضرت على عليه السلام رفته اند، اما خانه على عليه السلام به استناد روات و مورخين شيعه و سنّى، مشرف بر مسجد و خانه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود. امّا

ص: 92


1- همان مدرك، ص 369 .

تمامى درب ها كه به مسجد باز مى شد، توسط پيامبر اسلام بسته شد، جز درب خانه خود پيامبر و على عليه السلام (وَ سَدَّ الاَبْوابَ اِلاّ بابَهُ) ارتباط و اتّصال به همين موضوع دارد.

سفارش و تأكيد پيامبر به ولايت على عليه السلام

رسول گرامى اسلام، آنقدر سفارش اهل بيت خود را فرمود، كه تمامى كتب عامّه و خاصّه از اين خبر مهمّ مملوّ مى باشد: «قُل لا اَسْئَلُكُم عَلَيْهِ اَجْرا اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» (1) بگو هيچ اجر و مزدى از شما نمى خواهم، جز دوستى و مودّت با اقربا و نزديكانم. يكى از اقربا و نزديكان پيامبر، اميرالمؤمنين على عليه السلام است كه در دامن حضرتش تربيت يافت. اصلاً اطلاق كلمه اهل بيت، به اولين خانواده

ص: 93


1- 23 / شورى .

ولايت، كه متشكّل از اميرالمؤمنين على عليه السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و امّ كلثوم و زينب است، منتسب شده است و حديث (اَهْلُ بَيْتى اَمانٌ لاَِهْلِ الاَرْضِ) كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: (اهل بيت من، امنيت براى اهل زمين است) يعنى: استقرار نظم و امنيّت در كلّ آفرينش، به بركت وجود مبارك پيامبر و اهل بيت گرامش عليهم السلام تحقّق يافته است و اين جزء نظام تكوين حضرت حقّ محسوب شده است .

ص: 94

وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام

اميرالمؤمنين على عليه السلام از دوران كودكى كه تحت سرپرستى پيامبر اسلام قرار گرفت، زمينه جانشينى و وصايت حضرتش، پس از رسول اللّه صلى الله عليه و آله تحقق يافته است. صاحب كتاب چهارده معصوم (1) به نقل از اكثر علماى اهل سنت، حديث مشهور نبوى را با سند و مدرك صحيح آورده است: «قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : اِنَّ هذا اَخى وَ وَصِيّى وَ وَزيرى وَ خَليفَتى فيكُم فَاسْمَعُوا لَهُ وَ اَطيعُوا». رسول اكرم فرمودند: به درستى كه اين على، برادر و وصى (جانشين) و وزير و خليفه (حاكم) شما خواهد بود. همان گونه كه حرف مرا شنيديد و اطاعت كرديد، پس از او بشنويد و تبعيّت كنيد.

ص: 95


1- چهارده معصوم، ج 1، ص 371 .

جريان طرح ولايت و وصايت اميرالمؤمنين على عليه السلام زمانى مطرح گرديد، كه پيامبر اسلام از اقربا و خويشاوندان نزديك خود دعوت به عمل آورد و اميرالمؤمنين عليه السلام كودكى بود كه (8) الى (9) سال از سنّ مباركش مى گذشت. دعوت پيامبر براى نبوّت و امامت براى نخستين مرتبه و درخانه خودش بود، كه خويشان و نزديكان به اسلام فرا خوانده شدند و هيچ كس به دعوت حضرت رسالت پناه جواب لبّيك ندادند، و فقط اميرالمؤمنين على عليه السلام بوده است، كه دعوت پيامبر را جواب مثبت داده است. در ارتباط با انتخاب راه، على عليه السلام مجبور نبود كه جواب گويد، اما جواب فرموده، آن هم جواب مثبت و به اين تعهد و پيمان براى هميشه پايبند بوده است، همان طور كه تمامى فرق مسلمين، از علما و دانشمندان و غير مسلمين در كتب خود آورده اند.

و لذا اكثر مورخين، نقل كرده اند كه «اِنَّهُ لَم يُشْرِك بِاللّهِ شَيْئا» به درستى كه

ص: 96

اميرالمؤمنين على عليه السلام ، حتّى لحظه اى به خداوند تعالى شرك نورزيد. در جريان دعوت اقربا و خويشان چنين نوشته اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله اقربا و خويشان خود را دعوت نمود و اين ها فرزندان عبدالمطلّب بودند. حضرت طعامى فراهم نمود، زمانى كه خواستند به غذا خوردن شروع نمايند، فرمودند: «بِسْمِ اللّه ِ» كه موجب تعجّب همگان شد. بعد از صرف غذا فرمود: «من از جانب خداوند بزرگ برانگيخته شدم و فرستاده او، و مأمورم كه شما خويشان و اقربا را به خداى بى همتا دعوت كنم» و براى بيان اين دعوت سوگند ياد نمود: «به خدا سوگند، من برانگيخته خدا هستم». در ادامه فرمودند: «من شما را به دو كلمه دعوت مى كنم، اوّل به وحدانيّت پروردگار، دوم به رسالت خودم؛ كه من پيغمبر او هستم. هر كس دعوت مرا اجابت كند و به ياريم برخيزد، برادر و وزير و جانشين من پس از من خواهد بود».

ص: 97

تمامى مورخين، از شيعه (1) و سنّى نقل كرده اند كه در جمع افراد حاضر در جلسه، هيچ كس جز اميرالمؤمنين عليه السلام نبود، كه بدون درنگ از جا برخيزد و اظهار نمايد من به تو ايمان آوردم. اصلاً از اهل جلسه، هيچ كدام جواب ندادند و اين امر سه بار تكرار شد و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده اند: «بنشين يا على» تا دفعه آخر فرموده اند: «يا على! توئى برادر من و وزير من و تويى جانشين من و تويى وارث من پس از من». آرى، اميرالمؤمنين على عليه السلام از همان اوان كودكى، سخت پايبند تعهّد و پيمان و وفادارى به اسلام و پيامبر بود. اميرالمؤمنين على عليه السلام در پايدارى به وفا و تعهّد اخلاقى و ايمانى، آن چنان عظمتى از خود نشان داد، كه موجب شگفت و تعجّب همگان را فراهم كرد، تا آخرالامر در راه اين جهاد مقدّس، در محراب عبادت به ضرب شمشير يكى از شقى ترين افراد به شهادت رسيد.

ص: 98


1- عمادزاده به نقل از مروج الذهب مسعودى، ج 1، ص 372 آورده است.

مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام از لسان مباركش

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: من هفتاد منقبت دارم كه هيچ كس را چنين نيست.

اوّل: يك چشم به هم زدن، مشرك به خداوند تعالى نبودم يا نشدم، ولات و عزّى را نپرستيدم. اِنّى لَم اُشْرِك بِاللّه ِ طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ لَم اَعْبُدُ الاّتِ وَ الْعُزّى (1)

دوم: هرگز مى (مسكرات) ننوشيدم.

سوم: در كودكى رسول خدا صلى الله عليه و آله نگهدارى مرا از پدرم درخواست كرد، و من از همان وقت با آن حضرت همخواب و هم خوراك و طرف صحبت بودم.

چهارم: (اَوَّلُ النّاسِ ايمانا وَ اِسْلاما) پيش از همه ايمان و اسلام آوردم.

ص: 99


1- خصال شيخ صدوق، ج 2، ص 355 .

پنجم: رسول خدا به من فرمود: «اى على! نسبت تو به من، چون نسبت هارون است به موسى، جز آن كه پس از من پيغمبرى نباشد».

ششم: من آخرين كسى بودم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله جدا شدم و او را در قبرش گذاردم.

هفتم: رسول خدا صلى الله عليه و آله چون به غار ثور رفت، مرا در جاى خود خوابانيد و با پتوى خود پوشانيد. چون مشركان به خانه او آمدند، گمان بردند من محمدم. مرا از خواب بيدار كردند و گفتند: رفيقت چه شد؟ گفتم، دنبال كارى رفت. گفتند: اگر گريخته بود، اين على هم با او گريخته بود.

هشتم: رسول خدا صلى الله عليه و آله هزار در دانش بر من گشود، كه از هر يك هزار باب گشوده مى شد، و يكى از آن ها را به ديگرى ياد نداد.

نهم: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! چون خداوند اولين و آخرين را محشور

ص: 100

كند، براى من منبرى برتر از منبر پيغمبران گذارد و براى تو منبرى برتر از منبر اوصياى ديگر و تو بر آن بالا مى روى .

دهم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: من از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: اى على! چيزى در قيامت به من نداده اند، جز آن كه مانند آن را براى تو درخواست كردم.

يازدهم: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم، مى فرمود: اى على! تو برادر منى و من برادر توام، دست تو در دست من است تا به بهشت رويم .

دوازدهم: من از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: اى على! تو در امّت من همانند كشتى نوح هستى كه هر كس بر آن سوار شد، نجات يافت و هر كس تخلّف ورزيد، غرق شد.

سيزدهم: رسول خدا صلى الله عليه و آله عمّامه مبارك خود را با دست مبارك خود بر سر

ص: 101

من بست و دعاى پيروزى بر دشمنان خدا را بر من خواند، تا به يارى خدا آن ها را شكست دادم.

چهاردهم: رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود كه، بر پستان خشكيده گوسفندى دست بكشم. عرض كردم: شما دست بكشيد. فرمود: اى على! كردار تو كردار من است، من بر آن دست كشيدم و به من شير داد. يك جرعه به رسول خدا صلى الله عليه و آله دادم، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من از خدا درخواست كردم كه برايم دست تو را بركت دهد، اجابت فرمود. (1)

پانزدهم: رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا وصىّ خود كرد و فرمود: اى على! غير از تو كسى مرا غسل ندهد و به خاك نسپارد، زيرا اگر كسى جز تو عورت مرا ببيند،

ص: 102


1- خصال، شيخ صدوق، ص 355 و 356 .

ديده هايش از كاسه بيرون مى آيند. عرض كردم: من چگونه تنها مى توانم شما را از دستى به دستى بگردانم؟ فرمود: از غيب به تو كمك مى شود. اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: به خدا نخواستم عضوى از اعضاء او را بگردانم جز آن كه براى من گرديد. (1)

شانزدهم: با اين كه ابوبكر و عمر از فاطمه عليهاالسلام خواستگارى كرده بودند، خدا از بالاى هفت آسمان او را به من تزويج كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! اين نعمت بر تو گوارا باد، كه خداوند، فاطمه سيّده زنان اهل بهشت و پاره تن مرابه تو تزويج كرد. عرض كردم: يا رسول اللّه! مگر من از تو نيستم؟ فرمود: اى على! چرا تو از منى و من از تو، چون دستى نسبت به دست ديگر، در دنيا و آخرت از

ص: 103


1- خصال، شيخ صدوق، ص 355 و 356 .

تو مستغنى نيستم.

هفدهم: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! تو در آخرت پرچم حمد را به دست دارى و در قيامت به من از همه نزديك تر نشينى. مسندى براى من پهن كنند و مسندى براى تو، من در گروه پيغمبرانم و تو در گروه وصيّان، بر سرت تاجى از نور و اكليلى از كرامت گذراند. هفتاد هزار فرشته تو را در ميان گيرند، تا خدا از حساب خلايق فارغ شود.

هيجدهم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: تو در ميان امتّم نمونه باب حطه اى در بنى اسرائيل. هر كسى در ولايت تو درآيد، در درى كه خدا فرموده، درآمده است. (باب حطّه) همان بابى است كه خداوند تعالى امر فرموده بود به قوم بنى اسرائيل، كه از آن در وارد شوند تا سعادتمند گردند. بنابراين با اين تشبيه بسيار زيبا، كه رسول گرامى اسلام

ص: 104

فرموده است، خواسته اند بفهمانند كه اگر بخواهيد سعادت دنيا و آخرت را كسب نمائيد، بايد پيروى و تبعيّت از ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را قولاً و عملاً به منصه ظهور درآوريد، كه اين مورد رضايت حق تعالى است و همان مسير و راهى است كه خداوند تبارك و تعالى مشخص فرموده است.

نوزدهم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: من شهر علمم و على درب آنست، هرگز به شهر نتوان درآمد، جز از در آن. سپس فرمود: اى على! تو به زودى عهد مرا رعايت مى كنى و به روش من نبرد مى كنى و امّت من با تو مخالفت مى كنند.

بيستم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم، مى فرمود: خداى تبارك و تعالى دو فرزندم حسن و حسين عليهم السلام را از نورى آفريده، كه به تو و فاطمه عليهاالسلام ارزانى داشت. آن ها مانند دو گوشواره باشند كه بر گوش لرزانند،

ص: 105

درخشانى آن ها هفتاد برابر درخشانى شهيدان است. اى على! به راستى خداى تبارك و تعالى به من وعده داده كه آن ها را چنان گرامى دارد كه كسى را گرامى نداشته، جز پيغمبران و مرسلين. (آرى اين هم بابى براى تقويت و ولايت علوى، توسط ولايت نبوى) .

بيست و يكم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: حضرت رسول صلى الله عليه و آله در زندگى خويش انگشتر و زره و كمربندش را به من داد و شمشيرش را به كمر من بست و با آن كه همه اصحابش حضور داشتند و عمويم عباس هم حاضر بود، خداوند مرا بدين كرامت مخصوص گردانيد، نه آنان را. (تثبيت ولايت از ناحيه مقدّسه حضرت حق، چنان مستحكم و قوى است كه رسول گرامى اين چنين در دادن ابزار و لوازم شخصى خود به وصى و جانشينش دقّت كافى مبذول مى فرمايد).

ص: 106

بيست و دوم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: خداى تبارك و تعالى اين آيه را نازل فرمود بر پيامبرش: (اى كسانى كه ايمان آورديد، چون با رسول خدا صلى الله عليه و آله نجوى كنيد، پيش از نجوى، صدقه بدهيد) من قبل از نجوى صدقه دادم و اين آيه نازل شد، كه هيچ كدام از اصحابش پيش از من و بعد از من چنين نكردند.

بيست و سوم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: بهشت براى پيغمبران، پيش از آن كه من وارد شوم قدغن است و براى وصييانِ پيامبران، پيش از آن كه تو وارد آن شوى قدغن. اى على! خداوند تبارك و تعالى درباره تو، به من مژده اى داد كه به هيچ كدام از پيغمبران پيش از من نداده. به من مژده داده كه تو سيّد وصيّانى، و دو پسرت حسن و حسين عليهم السلام دو سيّدِ جوانان اهل بهشتند، در روز قيامت.

بيست و چهارم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

ص: 107

خداى تبارك و تعالى درباره تو به من نويدى داده، كه تخلّف ندارد. مرا پيغمبر گردانيده و تو را جانشين و به زودى پس از امتم همان را برخورد كنند ، كه موسى از فرعون برخورد ديد ، شكيبا باش و به حساب خدا بگذار تا مرا ديدار كنى و دوستانت را دوست دارم و دشمنانت را دشمن.

بيست و پنجم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله سر در گوش من گذاشت و آنچه بوده و تا قيامت خواهد بود به من آموخت، خدا آن را بر من به زبان پيغمبرش جارى ساخت.

بيست و ششم: نصارى مدّعى شدند كه با پيغمبر صلى الله عليه و آله مباهله كنند، خداوند فرو فرستاد كه هر كس در دين اسلام با تو محاجه مى كند، پس از آن چه با منطق علم براى تو آمده، بگو پسران ما و پسران شما و زنان ما و زنان شما و نفس هاى ما و نفس هاى شما را دعوت مى كنيم، سپس لعنت خدا را بر دروغگويان قرار

ص: 108

مى دهيم. دراين جا نفس من نفس رسول خدا صلى الله عليه و آله و منظور از زنان، فاطمه زهرا عليهاالسلام و از پسران، حسن و حسين عليهم السلام بود سپس جمعيت نصارى پشيمان شدند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله تقاضاى استغفار كردند و حضرت پذيرفت. آن گاه حضرت فرمودند: به حقّ آن كه تورات را بر موسى و قرآن را به محمّد صلى الله عليه و آله فرستاد، اگر با ما مباهله كرده بودند، همه به صورت ميمون ها و خوك ها مسخ مى شدند.

بيست و هفتم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود: امّت من با پنج پرچم به عرصه قيامت محشور شوند، نخست پرچمى كه بر سر حوض كوثر درآيد، پرچم فرعون اين امّت است، كه معاويه مى باشد. دوّم سامرى اين امّت كه عمروعاص است. سوم جاثليق اين امّت كه ابوموسى اشعرى است. چهارم ابوالاعور سلمى است. ولى پرچم پنجمين با تو است. اى على! در زير آن مؤمنانند و تو پيشواى آنانى. سپس خداى تبارك و تعالى به آن

ص: 109

چهار پرچم فرمايد: به دنبال خود برگرديد و روشنى جوئيد. در اين حال ديوارى جلو آنان كشيده شود كه درى داشته باشد، در درون آن رحمت است كه آن شيعيان و مواليان منند، كسانى كه با من به همراهى خارجيان و پيمان شكنان و گريزانان از صراط و در رحمت نبرد كردند، كه آنان شيعيان منند و آنان دور از رحمت فرياد كنند، مگر با شما نبوديم؟ اينان گويند: چرا. ولى خود را فريب داديد و بازمانديد و شك كرديد و آرزوهاى دنيا شما را گول زد تا فرمان خدا (مرگ) آمد و شيطان شما را فريفت، امروز از شما چيزى پذيرفته نيست و همچنين از كفّار قبول نيست. جاى شما آتش است، همان آتش پناه شما است، و بد سرانجامى است. سپس امتّم و شيعيانم درآيند و از حوض محمّد صلى الله عليه و آله سيراب شوند. در دست من عصايى است از چوب عوسج و دشمنان خدا را برانم، چنانچه شتران ناشناس را از سر آب چاه مى رانند.

ص: 110

بيست و هشتم: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: به راستى من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: اگر نبود كه غُلات امّتم درباره تو همان مى گفتند، كه نصارى درباره عيسى پسر مريم گفتند، فضيلتى براى تو مى گفتم، كه به هيچ كس نگذرى، جز آن كه خاك زيرپايت را براى شفا بردارند.

بيست و نهم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: به راستى من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خداى تبارك و تعالى مرا با ترس دشمنان يارى كرد و از درگاهش (خداوند) درخواست كردم كه ترا هم (اميرالمؤمنين على عليه السلام را) به مانندِ آنچه مرا يارى داده، يارى دهد و براى تو هم مانند آن را قرار دهد.

سى ام: رسول خدا صلى الله عليه و آله روز جنگ بدر مرا فرستاد، يك كف ريگ را حضورش بياورم. من آن ها را گرفتم و بوئيدم، به ناگاه بوى مشك از آن ها ساطع شد. من آن ها را حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آوردم، كه آن حضرت آن ها را به مشركان پرتاب

ص: 111

كرد. چهار دانه آن ها از فردوس بود، يك دانه از مشرق و يكى از مغرب و يكى از زير عرش، با هر دانه صدهزار فرشته بود كه براى ما آمده بودند. بدينوسيله خداوند احدى را گرامى نداشته، نه پيش از اين و نه در آينده.

سى و يكم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله به درستى شنيدم كه مى فرمود: اى على! واى بر كشنده تو، كه بدبخت تر از نمرود و شقى تر از پى كننده ناقه ثمود است. و به درستى كه عرش خدا براى كشته شدن تو به لرزه مى آيد. مژده گير اى على! كه تو در شمار صدّيقان و شهيدان و نيكانى.

سى و دوم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: خداى تبارك و تعالى از ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ، مرا به دانستن ناسخ از منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام اختصاص داده.اين منّتى است كه خدابرمن ورسول خودنهاده. رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى على! خداوند به من فرمان داده كه ترا به خود نزديك كنم و

ص: 112

دور ننمايم، و ترا بياموزم و با تو درشتى نكنم. بر من لازم است كه پروردگار را اطاعت كنم و بر تو لازم است كه حفظ كنى .

سى و سوم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا به جنگى برانگيخت و دعاهايى درباره من كرد، و بر جريان امور پس از خودش آگاه كرد. پاره اى از اصحاب آن حضرت، از اين لطف او نسبت به من اندوهناك شدند و گفتند: اگر محمّد صلى الله عليه و آله مى توانست، پسر عمّش را به مقام نبوّت مى رساند. خدا مرا به واسطه اطلاع بر اين موضوع به زبان پيامبرش، سرافراز نمود.

سى و چهارم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: به راستى از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: هر كس گمان برد مرا دوست داشته و على عليه السلام را دشمن دارد، دروغ گفته. دوستى من و دوستى او جمع نشود، مگر در دل مؤمن. به درستى كه اى على عليه السلام خداى عزّ و جلّ ،اهل دوستى من و تو را در نخست مقام

ص: 113

پيشروان بهشت قرارداده، و دشمنان من و تو را در زمره گمراهان از امّت به سوى آتش دوزخ قرار داده.

سى و پنجم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: به راستى رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا در يكى از جنگ ها به سر چاهى فرستاد، آن چاه آب نداشت، برگشتم و به آن حضرت گزارش دادم. فرمود: گِل دارد؟ عرض كردم: آرى. فرمود: از گل آن بياور. مقدارى گِل از آن آوردم، در آن كلامى فرمود، و فرمود: آن را در ميان چاه انداز. من آن را در چاه انداختم، ناآگاه آب آن جوشيد تا اطراف چاه پُر شد، خدمت آن حضرت آمدم و او را آگاه كردم. به من فرمود: اى على! موفّق شدى، به بركت تو اين آب جوشيد. حضرتش مى فرمايد: اين منقبت در ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله مخصوص من است.

سى و ششم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم

ص: 114

كه مى فرمود: مژده ات باد اى على! به درستى كه جبرئيل عليه السلام نزد من آمد و اظهار كرد اى محمّد صلى الله عليه و آله به درستى كه خداى تبارك و تعالى به اصحاب تو نظر كرد و پسر عمّت، و شوهر دخترت فاطمه عليهاالسلام را بهترين اصحاب تو ديد و او را جانشين تو و رساننده از جانب تو گردانيد.

سى و هفتم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: مژده ات باد اى على عليه السلام به درستى كه منزل تو در بهشت برابر منزل من است، و تودرآسايشگاه بلند دراعلا علّيين بامنى. عرض كردم: يارسول اللّه صلى الله عليه و آله اعلا علّيين كدام است؟ فرمود: گنبدى است از دُرّ سفيد، كه هفتاد هزار در دارد و نشيمن من و تو است.

سى و هشتم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند عزّ و جلّ دوستى مرا در دل مؤمنان پا بر جا كرد و همچنان دوستى تو را

ص: 115

اى على، در دل مؤمنان. و دشمنى من و تو را در دل منافقان پابرجا كرد. دوست ندارد تو را، جز مؤمن پرهيزكار و دشمن ندارد تو را، جز منافق كافر .

سى و نهم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى فرمود: هرگز دشمن ندارد تو را كسى از عرب، جز زنازاده و از عجم، جز بدبخت و از زنان، جز آن كه زيرش خراب است.

چهلم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: با چشم دردى كه داشتم پيش خود خواند و آب دهن مباركش را در چشم من انداخت و فرمود: بار خدايا! گرميش را سرد كن و سرديش را گرم فرما (شفا عنايت فرما). حضرتش فرموده تاكنون ديگر چشمم درد نيامده است.

چهل و يكم: امير المؤمين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب و عموهاى خود دستور داد، درب خانه هاى خود را از طرف مسجد (خانه هايى كه

ص: 116

درب آن ها به سوى مسجد باز مى شوند) ببندند، ولى درب خانه مرا (اميرالمؤمنين عليه السلام ) بازگذارد. اين امر به دستور خداى تبارك و تعالى انجام شد، كه براى هيچ كس چنين منقبتى نيست.

نقش حساس و تعيين كننده وصى ، يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام در تمامى فرازهاى تبيين شده از ناحيه مقدّس رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله روشن شده است ، امّا در اين بخش واضح تر و قوى تر است كه زندگى خصوصى پيامبر، بعد از ارتحال او، به عنوان وصيت، مى بايست از سوى جانشين بزرگوار او كنترل و انجام شود، (به فراز چهل و دوم توجّه فرمائيد) .

چهل و دوم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در وصيت خود به من دستور داد كه قرض هايش را ادا كنم، و وعده هايى كه داده روا كنم. عرض كردم: يا رسول اللّه! شما مى دانيد كه مالى ندارم. فرمود: خداوند تو را كمك

ص: 117

خواهد داد. هيچ كدام از قرض ها و وعده هاى او را نخواستم انجام بدهم، مگر آن كه خداوند آن را آسان كرد، تا همه قرض ها و وعده هاى آن حضرت را انجام دادم. و آن ها را شماره كردم، به هشتاد هزار رسيد، باقى آن ها را هم كه مانده است، به فرزندم حسن عليه السلام وصيت كردم ادا كند. (به وضوح روشن است كه امور ولايت را بعد از ولايت قبلى، ولىّ بعدى بايد به انجام رساند و اين ها از امور ولايت در اسلام است).

چهل و سوم: اميرالمؤمين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در منزل من آمد، سه روز بود كه چيزى نخورده بوديم. فرمود: اى على! چيزى دارى؟ گفتم: به آن كسى كه تو را گرامى داشته و جامه رسالت پوشيده، سه روز است خودم و همسرم و فرزندانم چيزى نخورده ايم. رو به فاطمه عليهاالسلام كرد و فرمود: برو ميانه اطاق ببين چيزى هست؟ عرض كرد: اكنون بيرون آمدم، چيزى نبود. عرض

ص: 118

كردم: يا رسول اللّه! من بروم؟ فرمود: به نام خدا برو. رفتم، ناگاه ديدم طبقى از خرماى تازه نهاده و كاسه تريد پهلوى آن است. آن ها را حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردم، فرمود: اى على! كسى كه اين خوراك را آورد ديدى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: او را براى من وصف كن. عرض كردم: سرخى و سبزى و زردى داشت. فرمود: اين ها نگارهاى بال جبرئيل است، كه شرابه هاى دُرّ و ياقوت دارد. از آن تريد خورديم، تا سير شديم. و هنوز دست ما پاك بود كه جز خطوط كف و انگشت چيزى در آن نبود؟ خدا از ميان اصحاب پيامبر، مرا بدين كرامت مخصوص گردانيد.

چهل و چهارم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله سوره برائت را با ابوبكرفرستاد، پس ازآن كه رفت، جبرئيل عليه السلام آمدوگفت: اى محمّد صلى الله عليه و آله ! نبايد اين سوره را تبليغ كند، مگر خود يا مردى كه از خودت باشد. پيغمبر صلى الله عليه و آله مرا

ص: 119

بر شتر خويش كه غضباء نام داشت فرستاد، او را در ذوالحليفه دريافتم و سوره را از وى گرفتم و خداوند مرا بدان اختصاص داد.

چهل و ششم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم مرا پيشواى همه مردم قرار داد و فرمود: هر كه را من آقا و مولاى او هستم، على آقا و مولاى اوست، دور و نابود شوند قوم ستمكار.

چهل و هفتم: اميرالمؤمنين على عليه السلام (فرموده است): رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! كلماتى به تو ياد ندهم كه جبرئيل عليه السلام آن ها را به من آموخته؟ عرض كردم: چرا يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله . فرمود: بگو: اى روزى ده درويشان، اى مهربان بر گدايان، اى شنواتر از شنوندگان، اى بيناتر از بينايان، از مهربان تر از مهربانان، به من رحم كن و مرا روزى ده.

چهل و هشتم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: خداى تبارك و تعالى دنيا را

ص: 120

از ميان نبرد، تا قائم خاندان ما ظهور كند، دشمنان ما را بكشد، جزيه نپذيرد، صليب ها و بت ها را بشكند و جمله جهان را به پايان رساند و اموال را ضبط كند و برابر تقسيم نمايد و در ميان رعايا به عدالت رفتار كند.

چهل و نهم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده است: من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم، مى فرمود: اى على! به زودى بنى اميّه (لعنة اللّه عليهم) ترا لعنت مى كنند و فرشته خدا هر لعنتى را، هزار لعن بدان ها برگرداند. و چون قائم ما عجّل اللّه تعالى فرجه ظهور كند، چهل سال بدان ها لعن كند.

پنجاهم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چند طايفه از امتم درباره توآزمايش شوندوگويند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى چه على عليه السلام را وصىّ خود كرده، با آن كه چيزى به جا نگذاشته است؟ (در ادامه رسول مكرّم اسلام مى فرمايد) آيا قرآن مجيد كتاب پروردگارم، پس از حضرت حقّ

ص: 121

(جَلَّ و عَلا) بهترين چيزها نيست ؟

سوگند به آن كسى كه مرا به راستى فرستاده است، گر تو قرآن را جمع آورى نكنى،هرگزجمع نشود. (يعنى اگر حضرت على عليه السلام كه جانشين به حقّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله هست و از وحى و عوامل آن به طور قطع و يقين آگاه مى باشد، كه چه سوره و چه آيه اى در كجا بايد قرار گيرد، اقدام به جمع آورى ننمايد، هيچ كس از عهده بر نخواهد آمد) و خداوند بدين فضيلت اميرالمؤمنين على عليه السلام را مخصوص گردانيده، كه ديگران شايستگى چنين موهبتى را نداشته اند.

پنجاه و يكم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: خداى تبارك و تعالى خصايص دوستان و اهل طاعت خود را به من عطا فرموده و مرا وارث محمّد صلى الله عليه و آله نموده، هر كه او را خواهد بد آيد، و هر كه را خواهد خوش آيد، و با دست مبارك به سمت مدينه اشاره كرد. (شايد اميرالمؤمنين على عليه السلام مى خواستند بفهمانند خلافت و

ص: 122

ولايت و جانشينى حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه در مدينه هستند، از طرف خداوند و به وسيله پيامبرش به من اعطاء شده است، كه به هيچ كس چنين موهبتى اهدا نشده است).

پنجاه و دوم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از جنگ ها، گرفتار بى آبى شد، فرمود: اى على عليه السلام ! برخيز، نزد اين سنگ رو و بگو، من فرستاده رسول خدايم، آب به من بده. (حضرت امير عليه السلام مى فرمايد) به حقّ آن خدايى كه كرامت نبوّت را به او عطا كرد، پيغام پيامبر صلى الله عليه و آله را كه به او رسانيدم، نمونه پستان هاى گاو در آن هويدا شد، و از سر هر پستانى آب روان گرديد. چون اين را ديدم، شتابانه به پيغمبر صلى الله عليه و آله گزارش دادم، فرمود: اى على عليه السلام ! برو از آن آب بياور. مردم ديگر هم آمدند و مشك ها و ابزار خود را پر آب كردند، و چهارپايان خود را سيراب نمودند و نوشيدند و وضو ساختند. حضرت

ص: 123

مى فرمايد: خداى عزّ و جلّ مرا بدين كرامت برگزيد، نه ديگر اصحاب را.

پنجاه و سوم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از جنگ ها

كه آب ناياب شده بود، به من فرمود: اى على! يك كاسه آبخورى بياور. كاسه را خدمتش آوردم، دست راست خود را با دست من در آن كاسه نهاد و فرمود: آب ده. (با تمام شدن فرموده حضرت رسول صلى الله عليه و آله ) از ميان انگشتان ما آب جوشيد.

پنجاه و چهارم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در خيبر، مرا به گشودن قلعه فرستاد. چون پاى قلعه آمدم و به در آن رسيدم، ديدم بسته است. تكان سختى به آن دادم، آن را از جا كندم و چهل گام دور افكندم، و وارد قلعه شدم. مرحب به نبرد من آمد، به هم حمله كرديم. من او را كشتم و زمين را از خونش سيراب كردم. با آن كه پيش از من دو تن از اصحاب خود (عمر و ابوبكر) را فرستاده بود و شكست خورده و كثيف برگشته بودند. (اين آثار معجزه آساى

ص: 124

ولايت است، كه چنين شده است).

پنجاه و پنجم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: عمرو بن عبدود كه برابر هزار مرد بود، را من كشتم. رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره كشتن او فرمود: يك ضربت على در روز خندق، بهتر از عمل تمام جنّ و انس است. فرمود: همه اسلام با همه كفر در نبرد شد.

پنجاه و ششم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: اى على! مثل تو در ميان امّتم، چون (سوره قُل هُواللّه) است، هر كه از دل تو را دوست داشته باشد، مثل اين است كه ثلث قرآن را خوانده، و هر كس به دل دوست دارد و با زبان ترا يارى كند، مثل اين است كه دو ثلث قرآن را خوانده و هر كس به دل تو را دوست دارد، با زبان و با دست به تو كمك دهد، چنان است كه همه قرآن را خوانده باشد.

ص: 125

پنجاه و هفتم: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: من (على عليه السلام ) در همه جنگ ها نگريختم و كسى با من نبرد نكرد، جز آن كه زمين را از خونش سيراب كردم.

پنجاه و هشتم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: يك مرغ بريانى از بهشت براى رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند، از خدا خواست كه محبوب ترين خلقش را بر او وارد كند. خداوند به من توفيق داد كه بر او وارد شدم و از آن مرغ با آن حضرت خوردم.

پنجاه و نهم: امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: من در مسجد نماز مى خواندم كه گدايى آمد و چيزى خواست. انگشترى كه در انگشت داشتم به او دادم، خداى تبارك و تعالى اين آيه را فرستاد: «فَاَنْزَلَ اللّه َ تَبارَكَ وَ تَعالى: "اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه ُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُم راكِعُونَ"». همانا ولىّ شما، خدا و رسولش صلى الله عليه و آله است و كسانى كه ايمان آوردند و نماز مى خوانند و در حال ركوع تصدّق مى دهند.

شصتم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: خداى تبارك و تعالى دو بار آفتاب

ص: 126

را براى من برگردانيد، و براى احدى از امّت محمّد صلى الله عليه و آله برنگردانيد. (اين از كرامات خاص و معجزات ويژه حضرت حقّ است،كه درخصوص ولىّ خودانجام داده است).

شصت ويكم: اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد (فرموده است): رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود مرا (على عليه السلام را) در زندگى و پس از وفاتش (يعنى بعد از شهادت اميرالمؤمنين على عليه السلام ) امير مؤمنان بخوانند و اين لقب را به هيچ كس ديگر نداد. (در حقيقت لقب اميرالمؤمنين كه به على عليه السلام داده شده است، رسول گرامى اسلام اين لقب را چه در حيات ظاهرى على عليه السلام و چه در ممات ظاهرى آن حضرت، به ايشان (على عليه السلام ) اختصاص داده اند، كه اين از خصوصياتِ قوّى ولايت است).

شصت و دوم: امير المؤمنين على عليه السلام فرموده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! در روز قيامت، جارچى حق از ميان عرش فرياد كند كه: سيّد پيغمبران كجا است؟ من جلو مى ايستم. سپس آن جارچى جار مى كشد: سيّد وصيان كجا است؟ تو جلو مى ايستى. رضوان كليدهاى بهشت را پيش من مى آورد و مى گويند:

ص: 127

به راستى خداى جلّ جلاله به ما فرمان داده كه اين كليدها را به تو تسليم كنيم، و به تو فرمان داده كه آن ها را به على بن ابيطالب عليه السلام بدهى. پس اى على عليه السلام ! تو قسمت كننده بهشت و دوزخى.

شصت وسوم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده است: به راستى از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم، مى فرمود: اى على عليه السلام ! اگر تو نبودى، مؤمنان از منافقان شناخته نمى شدند.

شصت وچهارم: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده است: به راستى رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا و همسرم فاطمه عليهاالسلام را و دو فرزندم حسن و حسين عليهم السلام را زير يك عباى قطوانى قرار داد و خداوند تعالى اين آيه را فرستاد «اِنَّما يُريدُ اللّه ُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتَ وَ يُطَهِّرَكُم تَطْهيرا» .(1) همانا خداوند خواسته از شما خاندان

ص: 128


1- 33 / احزاب .

پليدى را ببرد، و شما را كاملاً پاك گرداند. جبرئيل عليه السلام عرض كرد: اى محمّد صلى الله عليه و آله ! من هم با شما هستم و ششمين ما جبرئيل عليه السلام شد.

(همان گونه كه در اوايل شرح مناقب اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردم، كه حضرتش داراى هفتاد منقبت مى باشد و اين مناقب به عنوان ترسيم ولايت نبوى براى ولايت علوى شمرده شده است. از (كتاب خصال شيخ صدوق "ره" استخراج شده است)(1) و لذا شصت و چهار منقبت كه به بحث ولايت از لسان ولايت در كتاب حاضر ارتباط نزديكترى داشت، آورده شده است. خوانندگان گرامى، چنانچه مايلند بقيه مناقب را بدانند به آن منبع رجوع فرمايند).

ص: 129


1- خصال، شيخ صدوق، شرح فارسى آية اللّه كوه كمره اى، ج 2، ص 368.

ترسيم ولايت از ناحيه حضرت حقّ عزّ اسمه

ترسيم ولايت از لسان مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث طولانى كه از ابن عباس در خصال شيخ صدوق نقل شده است به شرح ذيل مى آيد:

ابن عباس مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل عليه السلام شاد و خندان نزد من آمد. گفتم: «دوستم جبرئيل عليه السلام ، با اين شادى كه دارى، بگو بدانم مقام پسر عمّم و برادرم على بن ابيطالب عليه السلام نزد پروردگارم چيست؟» گفت: «سوگند بدان كه تو را به پيغمبرى گماشته و به رسالت برافراشته، اكنون به زمين فرود نشدم، مگر براى همين مطلب. اى محمّد صلى الله عليه و آله ! خداوند على اعلى به شما دو تن سلام مى رساند و مى فرمايد: محمّد صلى الله عليه و آله پيغمبر رحمت من است و على عليه السلام مقيم حجّت من. كسى كه على را دوست دارد، عذاب نكنم، اگرچه گناه مرا ورزد. به دشمن على عليه السلام رحم

ص: 130

نكنم، اگر چه مرا اطاعت كند. ابن عباس گويد: سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «چون روز قيامت شود، جبرئيل عليه السلام با پرچم حمد كه هفتاد شقه دارد و هر شقه آن از آفتاب و ماه پهن تر است، نزد من آيد. من بر يكى از كرسى هاى رضوان، بالاى منبرى از منبرهاى قدس نشسته باشم، آن پرچم را بگيرم و به دست على بن ابيطالب عليه السلام بسپارم». (در اين جا ابن عباس گويد) عمربن خطاب ازجاجست و عرض كرد: «يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله ! با آن كه هفتاد شقه دارد كه هركدام از آفتاب و ماه پهن تر است، چگونه على عليه السلام تاب مى آورد كه آن را بكشد؟» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چون روز قيامت شود، خداوند به على عليه السلام توانايى جبرئيل عليه السلام و نور آدم عليه السلام و حلم رضوان و زيبايى يوسف و نزديك به آواز داود را عطا فرمايد. و اگر نه آن كه داود ناطق بهشت است، همان آواز داود را هم به او مى داد. به راستى على عليه السلام نخستين كسى است كه از حوض سلسبيل و زنجبيل مى آشامد. هرگامى كه على عليه السلام

ص: 131

از صراط بردارد، گام ديگرش بر آن استوار بماند. براى على عليه السلام و شيعيانش در پيش خداوند مقام و مرتبه اى است، كه خلق اوّلين و آخرين بر آن غبطه برند» .(1)

تمامى آنچه به صورت هاى گوناگون و تعابير مختلف در آيات قرآن كريم و روايات اسلامى (ائمه هدى معصومين) در خصوص اهل بيت آمده است، ويژگى هاى بارز و حكيمانه اى است كه شگفتى همگان، خصوصا دانشمندان و انديشمندان را فراهم آورده است. خواننده گرامى عنايت دارد كه (آيه تطهير) به وضوح و روشنى جايگاه اصلى و حقيقى اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را بيان مى فرمايد و خاندان گرامى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را پاك و منزّه از هر پليدى و رجس معرّفى

ص: 132


1- خصال، شيخ صدوق، ج 2، ص 370.

فرموده: «اِنَّما يُريدُاللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يَطَّهِرَكُم تَطْهيرا» (1) به درستى كه خداوند تبارك و تعالى اراده فرموده است كه اهل بيت پيامبر، پاك و طيب و طاهر باشند از هرگونه پليدى و ناپاكى، و آن بزرگواران را پاك و مطهّر قرار داده است.

وصيّت و وراثت پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايى خلق، فقط به اعتبار مشيّت بالغه حضرت حق (عزّ اسمه)، و (يُطَهِرّكُم تَطهيرا) آن بزرگواران است، (يعنى ائمه هدى سلام اللّه عليهم اجمعين) كه اين خود از ويژگى هاى خاصّ آنان محسوب مى شود،

ص: 133


1- 33 / احزاب به نقل از نهج البلاغه آية اللّه ناصر مكارم شيرازى .

نه به خاطر مسئله پيوند خويشاوندى و نسب.

بنابراين اگر مى بينيم حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در خطبه مباركش مى فرمايد: اينان (خاندان پيامبر كه جانشينان حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى باشند). «اَساسُ الدّينِ وَ عِمادُ الْيَقينِ وَ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلايَة». جانشينان حضرتش اساس دين و ستون يقين و خصوصيات حق بودن ولايت و رهبرى را دارند، تنها همان مسأله خلافت و جانشينى رسول اللّه صلى الله عليه و آله مطرح است كه غير از اين خاندان، ديگران شايستگى چنين منصب و مقامى را ندارند. همچنين در آيه مباهله، چطور و چگونه خداى سبحان (جلّ جلاله) از خاندان عصمت و طهارت و خصوصا اميرالمؤمنين على عليه السلام را به عنوان نفس و جان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله معرّفى فرموده، و فرزندان گرامش را مثل فاطمه زهرا عليهاالسلام و امامان معصوم، حضرات امام حسن و حسين عليهم السلام را از نزديكان آن حضرت و مقرّبين پيشگاه خداوند سبحان كه دعايشان مستجاب است مى شمرد: «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَ اَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ

ص: 134

نِساءَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ»(1) مى فرمايد: بگو بيائيد ما و شما بخوانيم، فرزندان و زنان و نفوس خود را، تا با هم به مباهله برخيزيم (يعنى در حقّ يكديگر نفرين كرده، و در دعا و التجاء به درگاه خداوند اصرار كنيم) تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.

ترسيم نبوّت ازلسان ولايت

اميرالمؤمنين على عليه السلام كه وجود مباركش تجلّى عينى و حقيقى ولايت است، در كلمات و نصايح و خطبه هاى گوناگون خودشان به گونه اى تجليل از نبوّت و ولايت نموده اند، كه در هيچ كلامى جز كلام وحى و از زبان مطهّر معصومين عليهم السلام

ص: 135


1- 61 / آل عمران .

شنيده نشده و نمى شود. اكنون به شرح و تفسير و تحليل اين موارد، به حول و قوّه حضرت حق و استعانت از روح مطهّر و مبارك اوّلين امام همام و جانشين حقيقى رسول گرامى اسلام يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام مى پردازيم. حضرتش در اولين خطبه از خطب نهج البلاغه، شرح بليغ و جامعى از خصوصيات آمدن پيامبر و شرايط و جوّ و ويژگى هاى مردم آن زمان، و لزوم آمدن پيامبر و بشارت به ظهور حضرتش در وضعيّت خاصّ آن سامان را به تفصيل بيان مى فرمايد: «اِلى اَن بَعَثَ سُبْحانَهُ مُحَمَّدا رَسُولَ اللّه صلى الله عليه و آله لاِِنْجازِ عِدَتِهِ، وَ تَمامِ ثُبُوتِهِ، مَاْخُوذا عَلَى النَّبيّينَ ميثاقُهُ، مَشْهُورَةً سِماتُهُ، كَريما ميلادُهُ، وَ اَهْلُ الاَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ، وَ اَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ، وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ، بَيْنَ مُشَبَّهٍ لِلّهِ بَخَلْقِهِ، اَوْ مُلْحِدٍ فِى اسْمِهِ، اَوْ مُشيرٍ اِلى غَيْرِهِ، فَهَداهُم بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ، وَ أَنْقَذَهُم بِمكانِهِ مِنَ

ص: 136

الْجَهالَةِ...»(1) مى فرمايد: (زمينه آمدن پيامبران، فريب دادن مردم از طريق شيطان بوده، كه مردم به عهد و پيمان فطريشان وفا نكردند و به حقّ و حقيقت نادان شدند. همين امر موجب شد خداوند تعالى پيامبران را يكى پس از ديگرى بفرستد، تا مردم را هدايت نمايند). تا اين كه خداوند سبحان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را برانگيخت و به پيامبرى مبعوث فرمود، براى اين كه وعده خود را انجام دهد، زيرا به اعتبار پيامبران گذشته كه از آمدن آن بزرگواران خبر داده بودند وفا نمايد. و اين در حالى است كه از پيامبران گذشته عهد و پيمان گرفته بود، تا آنان به رسالت او اقرار كنند و مبعوث شدن حضرتش و خاتميّت او را به امّت هاى

ص: 137


1- شرح و تفسير نهج البلاغه، آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، ج اول، ص 228، بخش سيزدهم و نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 36 .

خود خبر دهند.

و لذا به سبب مشخّص شدن علامت ها و نشانه هاى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله شهرت يافت، و موقع ولادتش با ظهور آثار و براهين قوّى و متقن، به عنوان بهترين معجزات واضح (شناخته شد). اين موارد شايد كه به طور قطع و يقين چنين است كه مطابق تواريخ، همزمان با تولّد آن بزرگوار، بت ها در خانه كعبه فروريختند، آتشكده فارس خاموش شد، درياچه ساوه كه مورد پرستش گروهى بود، خشكيد، و قسمتى از قصر شاهان جبّار در مدائن درهم شكست و فرو ريختند، كه تمامى اين ها آغازى براى شكوفاشدن عصر جديدى در ارتباط با وحدانيّت و توحيد و مبارزه با شرك و كفر بود.

ص: 138

«وَ اَهْلُ الاَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَه، وَ اَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ، وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتَة»(1) و اهل زمين در آن روز داراى مذهب هاى مُتَشَتّت و بدعت هاى زياد و رويه هاى مختلف بودند. گروهى خداوند تعالى را به خلقش تشبيه مى كردند و خداوند را مثل خلق، صاحب اعضاء و جوارح مى دانستند، و برخى ديگر در اسم او تصرّف مى كردند و نام هايى از اسماءاللّه را با تغيير روى بت هاى ساختگى خود مى نهادند و عدّه اى ديگر حركات و امور فلكيه را، مؤثّر در امور مى دانستند، «بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلّهِ بِخَلْقِه، اَوْ مُلْحِدٍ فِى اسْمِهِ، اَوْ مُشيرٍ اِلى غَيْرِهِ». آن گاه مى فرمايد: خداوند تعالى آن ها را (مردم را)، به وسيله حضرتش از گمراهى و ضلالت رهايى بخشيد و با

ص: 139


1- پيام امام، حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، همان مدرك، ص 228 و 229 .

وجود پر بركت پيامبرش، آن ها را (مردم را) از جهالت، نجات عنايت فرمود. (1)

ترسيم خصوصيات مردم زمان قبل از پيامبر صلى الله عليه و آله

و مردم در آن روزگار (زمان قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله ) داراى مذهب هاى متفرّق و متشتّت و بدعت هاى زياد و رويّه ها و روش هاى گوناگون بودند. گروهى خداوند متعال را به خلقش تشبيه مى كردند، و خداوند را به صورت مجسمه و اعضاء و جوارح قلمداد مى كردند، مردم جاهلى آن زمان، بت پرستانى بودند از عرب، كه اجرامى از چوب و خرما و غيره انتخاب مى كردند و اسم هايى از (اللّه) اتّخاذ مى كردند و بر بت هاى خود مى نهادند مثل (لات) كه از اللّه گرفته بودند و (عزّى) كه از عزيز گرفته شده بود و (منات) كه از (منّان) استفاده كرده بودند.

ص: 140


1- همان مدرك، ص 230 .

اميرالمؤمنين على عليه السلام در ادامه مى فرمايد: آن حضرت (رسول اللّه صلى الله عليه و آله ) آن مردم را از گمراهى رهايى داد و به اعتبار شخصيّت آن بزرگوار، آنان را از نادانى نجات داد. (يعنى " حضرت رسول صلى الله عليه و آله " مردم را هدايت فرمود و ايشان را به معارف الهى آشنا نمود و سود و زيان آن ها را بيان فرموده است) و حق تعالى به آن بزرگوار منتهى درجه قرب و نزديكى و رحمت خود را عطا فرمود، و مقام و مرتبه و منزلتى كه براى احدى متصوّر نيست را براى او پسنديد، و ميلش را از دنيا به جانب خود متوجّه گردانيد و از مصيبت و بلا رهايش كرده و قبض روحش فرمود، كه درود خداوند تعالى بر او و خاندانش باد، و در ميان شما گذاشت ؛ آن چيزى را كه پيامبران سَلَف و گذشته در ميان امّت خويش گذاشتند. زيرا پيامبران، آنان را بدون راه روشن و نشانه صريح، سر خود وانگذاشتند ؛ يعنى پيامبر براى هدايت و راهنمايى امّت خود تا روز قيامت، سيره و سنّت و روشى به نام اجراى

ص: 141

قوانين و مقرّرات اسلامى، به عنوان كتاب (قرآن) و مفسّرين حقيقى آن، پيش از رحلت خود به امانت در بين امّت گذارد. تا بدين وسيله، امّت از طريق اجراى دستورات قرآنى و سيره و روش حقيقى پيامبر صلى الله عليه و آله كه از آن بزرگوار به يادگار مانده است، بهره مند گردند و با بهره مندى هدايت شوند. (1)

اميرالمؤمنين على عليه السلام در ادامه مى فرمايد: آن حضرت (رسول اكرم صلى الله عليه و آله ) كتاب پروردگار شما را در دسترس شما گذارد، و حلال و حرام و واجبات و مستحبّات و ناسخ و منسوخ و رخصت ها و عزيمت ها و خاصّ و عامّ و عبرت ها و مثل ها و مطلق و مقيّد و محكم و متشابه آن را بيان كرد، مجمل هايش را تفسير و مشكل هايش را آشكار نموده است.

ص: 142


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه اول، ص 37 .

«ثُمَّ اخْتارَ سُبْحانَهُ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله لِقاءَهُ، وَ رَضِىَ لَهُ ما عِنْدَهُ وَ اَكْرَمَهُ عَن دارَ الدُّنْيا، وَ رَغِبَ بِهِ عَن مُقارَنَةِ الْبَلْوى، فَقَبَضَهُ اِلَيْهِ كَريما صلى الله عليه و آله وَ خَلَّفَ فيكُم ما خَلَّفَتِ الاَنْبِياءُ فى اُمَمِها، اِذْ لَم يَتْرِكُوهُم هَمَلاً: بِغَيْرِ طَريقٍ واضِحٍ، وَ لا عَلَمٍ قائِمٍ، كِتابَ رَبِّكُم: مُبَيِّنا حَلالَهُ وَ حَرامَهُ وَ فَرائِضَهُ وَ فَضائِلَهُ، وَ ناسِخهُ وَ مَنْسُوخَهُ، وَ رُخَصَهُ وَ عَزائِمَهُ وَ خاصَّهُ وَ عامَّهُ، وَ عِبَرَهُ وَ اَمْثالَهُ، وَ مُرسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ، وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشابِهَهُ، مُفَسِّرا جُمَلَهُ، وَ مُبَيِّنا غَوامِضَهُ». تمام فرازهاى ترسيم شده خطبه در بالا، حكايت از تبيين برنامه هاى تدوين شده حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله است، كه توسط حضرت مولاى متّقيان اميرالمؤمنين على عليه السلام به صورت يك سند گويا و زنده و به عنوان يك برنامه مدوّن سياسى، اجتماعى و فرهنگى و تربيتى و اقتصادى و فردى و خانوادگى براى رشد و پويايى انسان ها و مسلمان ها تدوين شده است كه به شرح ذيل مى باشد :

ص: 143

تبيين احكام اسلام

1 - (حلال) كتاب خداوند تبارك و تعالى.

«اُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ الاَنْعامِ»(1) (حكم حلال)

خوردن گوشت چهارپايان بر شما حلال است و در آن منعى نيست. بديهى است كه تمامى چهارپايان شامل حال نمى شود، چهارپايانى كه خصوصيّات آنان در كتب روائى به طور مشروح وارد شده است و از آن ها به حلال گوشت تعبير گرديده، حلال مى باشد.

2 - (حرام)، «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ»(2) (حكم حرام) خوردن گوشت مردار (حيوان به صورت شرعى ذبح نشده باشد، يا خود به خود

ص: 144


1- 1 / مائده .
2- 3 / مائده .

و يا به وسايل ديگر، حيوان حلال گوشت كشته شده باشد) و خون و گوشت خوك بر شما حرام است، خصوصيّات و مشخصّات گوشت مردار و ذبح شرعى در كتب روايى به طور مشروح بيان شده است.

3 - وجوب احكام: «اَقيمُو الصَّلوةَ وَ اتُوا الزَّكوةَ»(1)

نماز را برپاداريد و زكوة بدهيد (چگونه نمازگزاردن، اعمّ از مقدّمات و مقارنات و كيفيّت برگزارى آن، در كتب فقهى كاملاً شرح شده است).

4 - مستحبات: موجب قرب انسان به درگاه بارى تعالى است.

«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِه نافِلَةً»(2). براى نماز نافله، پاره اى از شب را به خواندن نافله (نماز شب) بيدار شويد.

ص: 145


1- 43 / بقره .
2- 79 / اسراء .

5 - در برخورد با مشركان مقابله با دشمن مى فرمايد: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»(1) يعنى مشركين را در هر جا يافتيد، بكشيد. (در حقيقت مشركينى كه از روى عناد و لجاج توطئه مى كنند و بر عليه جامعه مسلمين نقشه هاى شوم مى كشند و عليه مسلمين جنگ برپا مى كنند) .

6 - دادن رخصت هاى احكامى، براى بندگان خود

«فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضا اَوْ عَلى سَفِرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ اَيّامٍ اُخَرَ»(2)

يعنى: هر كس از شما در ماه رمضان بيمار يا مسافر بود، پس به عدد آن روزهائى كه در بيمارى يا مسافرت روزه نگرفته، در غير ماه رمضان روزه بگيرد .

ص: 146


1- 5 / توبه .
2- 184 / بقره .

7 - احكامى كه نمى توان از آن تجاوز نمود.

«فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ»(1) يعنى: هر كه مسافر نبود و در وطن حاضر است، بايد روزه بگيرد.

8 - احكامى كه به صورت خاصّ وارد شده است، امّا معنى عموميّت دارد «مِنْ اَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنى اِسْراآئيلَ اَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسا بِغَيْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِى الاَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعا وَ مَنْ اَحْياها فَكَأَنَّمااَحْيَاالنّاسَ جَميعا»(2) بدين سبب بر بنى اسرائيل چنين نوشتيم و حكم كرديم، بر اين كه هر كس نفسى را بدون حقّ قصاص و يا بى آن كه فتنه و فسادى در زمين كرده باشد او را بكشند، چنان باشد كه تمام مردم را كشته است. و هر كس نفسى را حيات بخشد، (از مرگ

ص: 147


1- 185 / بقره .
2- 32 / مائده .

نجات دهد) همانند آن است كه تمام مردم را حيات بخشيده است. كه يك نفر مى تواند منشأ حيات خلقى شود، خواه جسمى و خواه روحى باشد. در اين آيه مباركه وجه اختصاص آن، به بنى اسرائيل و درجهت كشته شدن هابيل به دست برادرش قابيل و پشيمان شدن اوست، كه به بنى اسرائيل چنين حكم و دستورى داده شده است. و وجه عامّ آن به تمام پيروان اديان آسمانى و خصوصا مسلمانان مى باشد.

مواعظ قرآنى

9 - عبرت هاى قرآنى كه تفسير آن به وسيله ائمه معصومين عليهم السلام انجام شده است. بديهى است تمامى قرآن كريم به وسيله آن بزرگواران تفسير و تبيين و تحليل گرديده و ديگران (مراجع، علما و انديشمندان) به اعتبار صاحبان اصلى قرآن كه همان امامان معصوم عليهم السلام مى باشند، استفاده و بهره مند مى شوند.

ص: 148

«فَاَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الاْخِرَةِ وَ الاْوُلى، اِنَّ فى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى»(1) خداوند متعال فرعون را به عذاب آخرت كه سوختن باشد و به عذاب دنيا كه غرق شدن است، مبتلى نمود. و اين غرق شدن در دنيا و معذب شدن به عذاب آخرت، براى كسانى كه مى ترسند، هر آينه عبرت و پند است.

خواننده گرامى اين ها برخى از احكام و حدود و مقرّرات اسلامى است، كه توسط رسول گرامى اسلام به اعتبار نزول قرآن، براى مردم تبيين شده و اميرالمؤمنين على عليه السلام مقدارى از آن را بيان فرموده است. درحقيقت اميرالمؤمنين عليه السلام به طور مشخص اين گونه آيات را بيان نفرموده، بلكه مرحوم فيض الاسلام در انتخاب آيات، ذوق و سليقه خوبى به كار

ص: 149


1- 25 و 26 / نازعات .

برده اند، كه اينجانب هم برخى موارد را متذكّر شده ام.

امثله قرآنى

10- مثل هاى قرآنى يعنى آياتى كه مشتمل بر تشبيهات است.

«مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْريةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ اَسْفارا»(1)

مثل كسانى كه به آموختن و خواندن تورات مأمور شدند، (خواندن و قرائت قرآن را هم دربرمى گيرد) و به آن عمل نكردند، مانند الاغى است كه كتاب هاى بزرگ درباره او وجود دارد. (يعنى همان گونه كه آن حيوان از كتاب هايى كه روى آن گزارده اند هيچ گونه بهره اى نمى برد، افرادى كه اظهار مى نمايند كه ما مسلمان هستيم، امّا به حقيقت آيات قرآن كريم عمل نمى نمايند، همانند همان حيوان

ص: 150


1- 5 / جمعه .

مى باشند.

11- مطلق، برخى آيات قرآن مجيد، مقيّد به قيد خاصّى نيست. (اطلاق قرآن)

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِذا قُمْتُمْ اِلَى الصَّلوةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ»(1)

(اى گروه مؤمنين! هنگامى كه براى نماز حاضر مى شويد روهاى خود را بشوئيد).

12- مقيّد آن، يعنى لفظى كه مقيّد به قيدى باشدمانند «وَاَيْدِيَكُمْ اِلَى الْمَرافِقِ» (2) (هنگام وضو گرفتن دست هاى خود را با مرفق بشوئيد).

13- و محكم آيات قرآنى يعنى الفاظى كه در معنى آن اشتباه و ترديدى

ص: 151


1- 6 / مائده .
2- 6 / مائده .

نيست. «وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَليمٌ»(1) يعنى (بدانيد كه خداوند متعال به هر چيزى داناست).

14- متشابه قرآن، يعنى الفاظى از كتاب آسمانى كه معانى آن ها واضح نيست. «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِاَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»(2) يعنى: زن هايى كه طلاق داده شده اند، سه طهر را كه دو حيض در ميان باشد، يا سه حيض را انتظار داشته باشند. (قُرء، مفردِ قرُوُ است كه نزد اهل حجاز به معنى طهر آمده، و نزد اهل عراق به معنى حَيْص) .

15- و چيزهايى كه در قرآن وجوبش ثابت گشته و در سنّت نَسْخ و رفع آن معلوم گرديده: «وَ اللاّتى يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ

ص: 152


1- 231 / بقره .
2- 228 / بقره .

اَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَاِنْ شَهِدُوا فَاَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتّى يَتَوَفّيهُنَّ الْمَوْتُ اَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلاً»(1) يعنى: زنانى كه عمل ناشايسته انجام دهند، بر آن ها چهار شاهد مسلمان بخواهيد، چنانچه شهادت دادند، در اين صورت آنان را در خانه نگه داريد، تا زمان عمرشان به پايان رسد، يا خداوند تعالى براى آن ها راهى پديدار گرداند. (يا توبه كنند و يا حدّ اسلامى در مورد آن به اجراء درآيد) .(2)

16 و چيزى كه عمل به آن در سنّت واجب است، و عمل نكردن به آن اجازه داده شده است. (همانند نماز خواندن در اول اسلام به طرف بيت المقدّس، كه در سنت واجب بود و در كتاب نسخ شده) «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ

ص: 153


1- 15 / نساء .
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 39 .

ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»(1) يعنى به طرف مسجدالحرام كه خانه كعبه است نماز بخوان و هر جا كه باشيد، روهاى خود را به آن سو بگردانيد.

17- و احكامى كه در وقت بخصوص واجب شده و در غير آن وقت واجب نيست. «يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِذا نُودِىَ لِلصَّلوةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا اِلى ذِكْرِ اللّهِ»(2) يعنى: اى گروه مؤمنين! هنگامى كه براى نماز روز جمعه ندا داده شد، شتاب كنيد براى خواندن نماز. بنابراين خواندن نماز جمعه مخصوصِ روز جمعه است و در غير آن وجوبش (انجامش) ساقط مى شود.

18- دركتاب آسمانى حضرت حق تعالى، بين چيزهايى كه حرام شده فرق گذارده شده است. الف: كسى كه گناه كبيره اى مرتكب شود، او را به عذاب ها وعده

ص: 154


1- 144 / بقره .
2- 9 / جمعه .

داده است: «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنا مُتَعَمِّدا فَجَزاآئُهُ جَهَنَّمُ خالِدا فيها»(1) يعنى: هركه از روى عمد مؤمنى رابكشد، كيفراو جهنّم است و در آنجا جاويد خواهد بود.

ب: و چنانچه از كسى گناه صغيره اى سر زند، خداوند تعالى آمرزش را براى او مهيّا نموده است. «وَ اِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّاسِ عَلى ظُلْمِهِم»(2) يعنى: پروردگار تو صاحب آمرزش است، زيرا مردمى كه ظلم و ستم (چنانچه به طور مقطعى و از روى سهو مرتكب ظلمى شده باشند) كرده اند، مى آمرزد.

اين ها نمونه هايى از احكام و ايقاعات و حقوق و مبانى و اصول و فروع و موارد اجتماعى، اخلاقى، فرهنگى و سياسى و اقتصادى اسلام است، كه در قرآن كريم وارد شده است و توسط پيامبر عاليقدر اسلام بر مردم عرضه شده و به

ص: 155


1- 93 / نساء .
2- 6 / رعد .

وسيله اميرالمؤمنين على عليه السلام و فرزندان گرامش، تمامى امور قرآنى براى امّت اسلامى تفسير و تبيين گرديده است. (بديهى است آنچه به عنوان معارف و حقايق قرآن كريم از ناحيه مقدّسه پيامبر و حضرات ائمه معصومين عليهم السلام رسيده است، در خور شأن و فهم دريافت بشر بوده است) .

فضيلت ولايت

اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از جنگ نهروان، با تعابير زيبا و شكننده اى و به صورت مظلومانه، مطالبى را در راستاى نگهداشتن اقتدار حقّ و حقيقت توسط خودش، و زبونى و ذلّت كشيدن اطرافيانش بيان مى فرمايد، كه گوياى مظلوميت ولايت حقيقى اسلام، بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است. از آن جمله است: «فَقُمْتُ بِالاَمْرِ حينِ فَشِلُوا، وَ تَطَلَّعْتُ حينَ تَقَبَعُّوا، وَ نَطَقْتُ حينَ تَعْتَعُوا، وَ مَضيتُ بِنُور اللّه ِ

ص: 156

حينَ وَ قَفُوا، وَ كُنْتُ اَخْفَضَهُم صَوْتا وَ اَعْلاهُم فَوْتا»(1) .

براى يارى دين خداوند تعالى قيام كردم، هنگامى كه مسلمين ضعيف بودند، (زمان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و در معيت و همگام حضرتش از كيان اسلام و مسلمين دفاع نمود و هم بعد از ايشان تا هنگام شهادت از هيچ گونه كوششى درجهت تبليغ و هدايت و ارشاد و راهنمايى امّت فروگذار نفرمود، كه اين موارد از واضحات تاريخ اسلام است كه منصفين و حق گويان، اعمّ از شيعه و سنّى در كتاب هاى خود آورده اند.

و زمانى كه مسلمين سر در گريبان بودند و نمى دانستند كه از احكام و دستورات اسلامى بهره ورى صحيح و كاربردى قوى از روى اصول داشته

ص: 157


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص121.

باشند، همچنين قدرت مقابله با دشمن را نداشتند، خود را آشكار نمودم.

و از مسايل و امور دين، هر آنچه ديگران وا مى ماندند، به طور واضح و گويا جوابگو بودم. زمانى كه ديگران از جواب صحيح دادن عاجز مى شدند و يا اظهار عجز و ناتوانى مى نمودند. به يارى و كمك حضرت حق تعالى و با استمداد از نور متجلّى خداوند، از ظلمات جهل عبور مى كردم و هر مجهولى نزد من آشكار و معلوم بود. امّا با تمام اين موارد، در مطرح كردن خود و تعريف و تمجيد خود، از همه خاموش تر و ساكت تر بودم و در پيشى گرفتن به مراتب كمال، (از آن ها كه در وجود خود احساس فضل و بزرگى مى كردند) برتر بودم.

«فَطِرْتُ بِعِنانِها، وَ اسْتَيْدَدْتُ بُرْهانِها، كَالْجَبَلِ لا تُحَرّكُهُ الْقَواصِفُ، وَ لا تُزيلُهُ

ص: 158

الْعَواصِفُ» (1) ، زمام و مهار فضيلت ها گرفته و حركت نمودم. (يعنى حضرتش مى فرمايد: با احاطه كامل به امور، از نظر علمى و اخلاقى و فقهى و اجتماعى و غيره، براى گشايش مشكلات به چابكى حاضر مى شدم) و گرد تمامى آن فضائل را بردم (در حقيقت مرتبه هيچ كس در فضل و كمال به من نرسيد) ودر هر امرى ثبات قدم داشتم و مانند كوه كه بادهاى شكننده و تند آن را نمى جنباند و از جا نمى كَنَد، «لَم يَكُن لاَِحَدٍ فى مَهْمَزٌ وَ لا لِقائِلٍ فى مَغْمَزٌ»(2) هيچ كس نتوانسته از من (در انجام امور و حضور و غياب) عيب و نقصى بگيرد.

ص: 159


1- نهج البلاغه، خطبه 37، ص 121 .
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 37، ص 121 .

داستانى در فضل على عليه السلام

هنگامى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در رجبه (زمينى وسيع و سبز در اطراف كوفه) تشريف داشتند و مردم گرد او را فراگرفته، برخى از وى سؤال مى پرستيدند و برخى ديگر در انتظار فرصت بودند، تا مسايل خود را مطرح كنند، مردى برخاست و سلام داد. امام عليه السلام به او نگاهى انداخت (1) و ضمن دادن جواب سلامش پرسيد: كيستى؟ مرد گفت: من يكى از رعاياى شما هستم. فرمود: تو از رعايا و مردم شهر ما نيستى. و اگر يك بار تو را ديده بودم، يا به من سلام كرده بودى، بر من مخفى نمى ماند. مرد از امام عليه السلام زنهار خواست و عرض كرد (2): من

ص: 160


1- پرتوى از بيكران علم على عليه السلام ، ص 90 .
2- پرتوى از بيكران علم على عليه السلام ، ص 90 و 91 .

از طرف معاويه، به طور ناشناس بدين جايگاه آمدم، تا سؤالاتى راكه ابن اصفر از معاويه پرسيد و او نتوانست پاسخ آن ها را بدهد، از شما بپرسم. ابن اصفر به معاويه گفته است: تو كه مى گويى جانشين رسول خدايى، پس مرا از اين مسايل آگاه كن، چون اگر پاسخ صحيح بدهى، از تو متابعت خواهم كرد، يا به تو جزيه خواهم داد. و بالاخره پس از آن كه سؤالاتش را براى معاويه طرح كرد، او نتوانست آن ها را پاسخ گويد و فكرش آشفته و درماند كه چكار كند. تااين كه مرا به طور ناشناس بدين جا فرستاد، تا جواب سؤالات را از شما بپرسم و برايش ببرم.

امام عليه السلام فرمود: پرسش ها را مطرح كن، مرد گفت:

1 - فاصله بين حقّ و باطل چند است ؟

2 - فاصله بين زمين و آسمان چقدر است ؟

ص: 161

3 - فاصله بين مشرق و مغرب چقدر است ؟

4 - اوّل چيزى كه در زمين به حركت درآمده ؟

5 - چشمه اى كه ارواح مسلمين متمايل به آنست ؟

6 - چشمه اى كه ارواح كفّار بدان تمايل دارد كدام است ؟

7 - مؤنث (خنثى) چيست ؟

8 - و بگو ده چيزى كه يكى سخت از ديگرى است كدام مى باشد ؟(1)

چون پرسش هاى آن مرد تمام شد، على عليه السلام فرمود: خداوند پسر (آكلة الاكباد) (هند جگرخوار) را بكشد، او چقدر گمراه است و پيروان خود را نيز به گمراهى افكنده است. به خدا سوگند كه او با من قطع رحم كرد و روزگار مرا تباه ساخت و

ص: 162


1- پرتوى از بيكران علم على عليه السلام ، ص 90 - 91 .

حقّم را پايمال نمود و منزلت و جايگاه رفيع مرا ضايع ساخت و براى جنگ با من با دشمنانم همدست شدند. حال، فرزندانم حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و محمّد حنيفه را بخوانيد، تا بدين جا آيند. وقتى كه آمدند، امام عليه السلام رو به آن مرد كرد و فرمود: اين حسن و حسين عليهم السلام فرزندان رسولند و محمّد پسر من است، حال اين پرسش هارا از هريك كه مى خواهى بپرس.

مرد شامى به حضرت مجتبى عليه السلام اشاره كرد. امام حسن عليه السلام فرمود:

1 - جواب سؤال اوّل: اى برادر شامى! فاصله ميان حقّ و باطل همان فاصله بين چشم و گوش است، كه چهار انگشت مى شود. آنچه را كه با چشم مى بينى حقّ است، در صورتى كه بسيارى از چيزها را فقط با گوش مى شنوى، كه ممكن است دروغ باشد. مرد شامى تصديق كرد.

2 - جواب سؤال دوّم: سپس حضرت مجتبى عليه السلام فرمود: امّا فاصله بين آسمان

ص: 163

و زمين، دعاى مظلوم است و ديد چشم و هر كه غير از اين گويد، تكذيبش كن.

مرد شامى تصديق كرد .

3 - جواب سؤال سوّم: سپس حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: امّا فاصله بين مشرق و مغرب، فاصله طلوع و غروب خورشيد است.

4 - جواب سؤال چهارم: امّا چشمه اى كه ارواح مسلمين متمايل به آنست، چشمه اى است به نام سلمى .

5 - جواب سؤال پنجم: امّا چشمه اى كه ارواح كفّار بدان تمايل دارد (چشمه اى است به نام برهوت جواب سؤال مؤنّث (خنثى) در تاريخ نيامده است (مؤلف نديده است).

و امّا جواب دو سؤال باقيمانده كه يكى سخت از ديگرى است.

سنگ سخت ترين چيزهاست و سخت از آن آهن است، كه سنگ را مى بُرد و

ص: 164

سخت از آهن، آتش است كه آهن را ذوب مى كند و از آتش سخت تر، ابر است و سخت تر از ابر، بادها هستند و از باد سخت تر، مَلَك مى باشد و سخت تر از هر مَلَكى، مَلَك الْمُوت است، و سخت تر از مَلَك الْمُوت، خود مَوْت است و سخت تر از موت، امر و فرمان رب العالمين است.

مرد شامى پس از استماع جواب هاى امام حسن عليه السلام به سخن آمد و گفت: شهادت مى دهم كه فرزند رسول خدايى، و على عليه السلام وصىّ بر حقّ محمّد صلى الله عليه و آله است، و نسبت به معاويه بر حكومت كردن اولى است.

آنچه كه از كلام مبارك امام عليه السلام در حدّ مقدورات خويشتن مى توان استنباط نمود، و از آن برمبناى درك خويش مى شود استفاده كرد، به شرح ذيل است:

1 - در جوابِ درخواست دشمن، بدون اين كه كوچك ترين و كمترين شائبه دشمنى از ناحيه معاويه در برخورد به وجود آورد، نسبت به پاسخ سؤال

ص: 165

اغماض نكردند و براى جواب سؤالات، فرزندان عزيز خود را معرّفى فرمودند. امّا حضرتش براى روشن كردن ذهن فردى كه از طرف معاويه آمده است، خصوصيّات معاويه را برمى شمرد.

2 - تعيين نمودن خطّ مشى خود بر مبناى حقّ و حقيقت، و مطرح نمودن مظلوميّت ولايت خود، و غصب نمودن امر ولايت، از ناحيه معاويه و به طور كلى بنى اميّه.

3 - براى ماندگارى اسلام در متن جامعه با وجود تحجرهاى گوناگون افراد مختلف جامعه آن روز، با تقيّه، مطالبى بس جالب و زيبا بيان فرمود.

4 - معرّفى فرزندان جهت پاسخگويى سؤالات فرد جاسوس ، يا خبر گيرنده از ناحيه معاويه، همچنين معرفى ويژه حسن و حسين عليهم السلام .

5 - واگذارى جواب هاى سؤالات به امامان بعد از خود، تا بدينوسيله بتواند به

ص: 166

تاريخ و مسلمان ها، ولايت اسلام را معرّفى كرده باشد و مردم، امامان بعد از خود را (امامت بعد از خود را) بشناسند و به گمراهى نروند و يا حدّاقل حجّت شرعى را بر همگان تمام نمايد.

6 - و موارد ديگر كه از حوصله اين نوشتار خارج است و يا در حد مقدورات بيان گرديده.

داستانى ديگر در فضل على عليه السلام

2 - مراجعه معاويه به اميرالمؤمنين على عليه السلام :

ابن شهر آشوب در مناقب، با سند از اصبغ بن نباته نقل كرده است كه: پادشاه روم به معاويه نامه اى نوشت كه اگر به پرسش هايم پاسخ گويى، برايت خراج مى فرستم وگرنه تو بايد خراجگزار من شوى. معاويه نتوانست جواب بدهد و لذا پرسش هاى او را براى اميرالمؤمنين على عليه السلام فرستاد

ص: 167

و امام جواب هاى سؤالات را داد.

پاسخ هاى على عليه السلام اين گونه بود:

سؤال اوّل: اوّلين چيزى كه تحرّك پيدا كرد چه بود ؟

جواب سؤال اوّل: حضرت فرمودند نخل بود.

سؤال دوّم: نخستين آبى كه روى زمين جارى شد كجا و چه بود ؟

جواب سؤال دوّم: وادى ايمن بود، كه آب در آن جا جوشيد.

جواب سوال سوّم: در مورد قوس و قزح؟ حضرت فرمودند: قوس و قزح، امان زمينيان است. سؤال چهارم: كهكشان ها چگونه اجرامى هستند؟

جواب سؤال چهارم: كهكشان ها درهايى بود كه خداوند آن ها را گشود، و بعد آن ها را بست و ديگر باز نشد. آن گاه جواب ها را براى معاويه فرستاد و معاويه هم آن ها را براى فرمانرواى روم ارسال كرد. پادشاه روم بعد از ديدن جواب ها

ص: 168

گفت: به خدا قسم كه اين جواب ها از سرچشمه نبوّت، يعنى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله گرفته شده است و سپس خراج براى معاويه فرستاد. (1)

داستان سوم از علم على عليه السلام

صاحب مناقب در مورد سؤال ديگر معاويه از اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين مى گويد: پادشاه روم نامه اى براى معاويه نوشت و در آن سؤالاتى را مطرح كرد. يكى از سؤالات وى اين بود كه به من بگو «لا شى ء» يعنى چه؟ معاويه متحيّر ماند. عمروبن عاص به او پيشنهاد كرد كه يك اسب سوار را به اردوگاه على عليه السلام بفرستد، تا اسب را بفروشد. از او خواهند پرسيد كه بهاى اين اسب چند است؟ و او در جواب بگويد: (لا شى ء) در اين صورت شايد على عليه السلام ، لغت (لا شى ء) را معنى

ص: 169


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، نقل از مناقب ابن شهر آشوب ص 92 .

كند. آن مرد به اردوگاه على عليه السلام آمد، اتفاقا على عليه السلام و قنبر با او برخورد كردند. امام عليه السلام به قنبر فرمود: اسبش را بخر، قنبر پرسيد: قيمت آن چند است؟ سوار گفت: (لا شى ء)، على عليه السلام دست آن مرد را گرفت و به بيابان برد، سرابى از دور نمايان گشت. على عليه السلام فرمود: اين همان (لا شى ء) است. حال برگرد و معاويه را از معنى اين كلمه مطّلع كن. مرد پرسيد: از كجا چنين مى گوييد؟ على عليه السلام فرمود: مگر قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد: «يَحْسَبَهُ الظَلْمانِ ماءَ حَتّى اِذا جاءَ لَم يَجِد شَيَئا»، تشنه لب سراب را چون از دور مى بيند، خيال مى كند آب است و چون بدان نزديك مى شود، چيزى نمى بيند .(1)

ص: 170


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 93 .

ولايت از ديدگاه امام رضا عليه السلام

در ارتباط با فضايل امام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و ديگر ائمه هدى (سلام اللّه عليهم) بحثى طولانى به وسيله سؤالاتى كه عبدالعزيز بن مسلم از حضرت امام رضا عليه السلام در مرور كرده است، مسائل امامت و ولايت را ادامه مى دهيم .

حضرت امام رضا عليه السلام در جواب عبدالعزيز بن مسلم اين چنين فرموده اند: (اى عبدالعزيز! اين مردم نفهميدند و از آراء صحيح خود فريب خورده و غافل گشتند). «يا عَبْدُالْعَزيزِ (بن مسلم) جَهِلَ الْقَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ اَرائِهِم، اِنَّ اللّه َ عَزَّ وَ جَلَّ لَم تَقْبِض نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله حَتّى اَكْمَلَ لَهُ الدّينَ وَ اَنْزَلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنَ فيهِ تِبْيانُ كُلِّ شَىْ ءٍ بَيَّنَ فيهِ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ وَ الْحُدُودَ وَ الاَحْكامَ وَ جَميعَ ما يَحْتاجُ اِلَيْهِ النّاسُ كُلاًّ، فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ: ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِن شَىْ ءٍ، وَ اَنْزَلَ فى حَجَّةِ الْوِداعِ وَ هِىَ

ص: 171

اخِرُ عُمْرِهِ (رسول اللّه صلى الله عليه و آله ) اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسْلامَ دينا وَ أَمْرُالاِْمامَةِ مِن تَمامِ الدّينِ وَ لَم يَمْضِ صلى الله عليه و آله حَتّى بَيَّنَ لاُمَّتِهِ مَعالِمَ دينَهُم وَ اَوْضَحَ لَهُم سَبيلَهُم وَ تَرَكَهُم عَلى قَصْدِ سَبيلِ الْحَقِّ وَ اَقامَ لَهُم عَلَىَّ عَلَما وَ اِماما تَرَكَ (لَهُم) شَيْئا يَحْتاجُ اِلَيْهِ الاُمَّةُ اِلاّ بَيَّنَهُ، فَمَن زَعَمَ أَنَّ اللّه َ عَزَّ وَ جَلَّ لَم يُكْمِل دينَهُ فَقَد رَدَّ كِتابَ اللّه ِ وَ مَن رَدَّ كِتابَ اللّه ِ فَهُوَ كافِرٌ بِهِ»(1)

امام رضا عليه السلام در جواب سؤال عبدالعزيز بن مسلم فرموده اند: اى عبدالعزيز! اين مردم نفهميدند، و از آراء صحيح خود فريب خورده و غافل گشتند. همانا خداى عزّ و جلّ، پيامبر خويش را قبض روح نفرمود، تا دين را برايش كامل كرد و قرآن را بر او نازل فرمود، كه بيان هر چيز در اوست. حلال و حرام و حدود و

ص: 172


1- اصول كافى، كتاب الحجة، ج 1، ص 284، شرح مصطفوى .

احكام و تمام احتياجات مردم را در قرآن بيان كرده و در كتابش (قرآن، سوره 6 آيه 38) فرموده: چيزى را در اين كتاب فروگذار نكرديم. و در حجّة الوداع كه سال آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله بود، اين آيه (سوره 5 آيه 3) را نازل فرمود: امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براى شما پسنديدم. (موضوع امامت از كمال دين حكايت دارد و تا پيامبر صلى الله عليه و آله جانشين خودش را معرفى ننمايد، رسالت تبليغ را به پايان نرسانده است).

و پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا نرفت، تا آن كه نشانه هاى دين را براى امّتش بيان كرد و راه ايشان را روشن ساخت، و آن ها را بر مسير حقّ واداشت، و على عليه السلام را به عنوان پيشوا و امام منصوب كرد، و همه احتياجات امّت را بيان كرد. پس هر كه گمان كند خداى عزّ و جلّ دينش را كامل نكرده، قرآن را رد كرده، و هر كه قرآن را رد كند، به آن (قرآن) كافر است.

ص: 173

فضايل امامت

فرمايش على عليه السلام در راستاى تنظيم امور جامعه و هدايت امت اسلامى، بعد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه هيچ كس جز حضرتش كه از ناحيه حضرت حقّ و به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى شده ، قدرت انسجام و وحدت و هدايت و تنظيم امور اجتماع را ندارد و آنچه حضرت امام رضا عليه السلام در جواب عبدالعزيز بن مسلم بيان فرموده است، همان مطلبى است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام به صورت عملى، حاكميّت على الاطلاق امامت و ولايت را پياده نموده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را فقط براى نماز خواندن و يا شرح برخى احكام و دستورات كه ديگران از آن غافل و يا جاهل باشند معرفى نكرده است، بلكه پيامبر صلى الله عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام ، و به تبع آن ساير ائمه معصومين عليهم السلام و جانشينان به حقّ آنان را، من جميع الجهات و براى اجراى امور و احكام و

ص: 174

دستورات اسلام در متن زندگى مسلمان ها و جوامع، به عنوان امم و ولىّ مطلق معرّفى فرموده است. و اين است حكومت اسلامى، كه اجراى حدود و مقرّرات اسلامى به تمام معنى الكلمه، در ادامه سخنان حضرت امام رضا عليه السلام آمده است.

امام رضا عليه السلام در ادامه مطالب مربوط به امامت چنين فرموده است: مگر مردم مقام و منزلت امامت را در ميان امّت مى دانند، تا روا باشد كه به اختيار و انتخاب ايشان واگذار شود. همانا امامت، قدرتش والاتر و شأنش بزرگ تر و منزلتش عالى تر و مكانش منيع تر و عمقش گودتر از آن است كه مردم با عقل خود به آن دست يابند ، يا به آرائشان آن را دريابند، و يا به انتخاب خود، امامى منصوب كنند. همانا امامت مقامى است كه خداى عزّ و جلّ بعد از رتبه نبوّت و خُلَتْ، در مرتبه سوم به ابراهيم (على نبينا و آله و عليه السلام) اختصاص داده و به آن فضيلت مشرفش ساخته، و نامش را بلند و استوار نموده و فرموده:

ص: 175

«اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماما قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمينَ»(1) .

در اين آيه مباركه، حضرت امام رضا عليه السلام زيربناى امامت و ولايت را مطرح و تبيين فرموده است، كه خداوند تعالى به ابراهيم مى فرمايد: همانا من تو را امام مردم گردانيدم. در اين جا امام رضا عليه السلام مى فرمايد: ابراهيم خليل عليه السلام از نهايت شاديش، به آن مقام عرض كرد: از فرزندان من هم؟! خداى تبارك و تعالى فرمود: پيمان و فرمان من به ستمكاران نمى رسد. بنابراين، اين آيه مباركه، امامت را براى ستمگران تا روز قيامت باطل ساخت، و در ميان برگزيدگان گذاشت.

سپس خداى تعالى ابراهيم عليه السلام را شرافت داد و امامت را در فرزندان برگزيده و پاكش قرار داد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا

ص: 176


1- 124 / بقره، همان مدرك .

صالِحينَ»(1) و اسحق و يعقوب را اضافه به او بخشيديم و همه را شايسته نموديم و ايشان را امام و پيشوا قرار داديم. و همچنين در آيه ديگر چنين فرموده است: «وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَ اَوْحَيْنا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ اِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءَالزَّكوةِ وَكانُوا لَناعابِدينَ»(2) و ايشان را (ابراهيم را) امام و پيشوا قرار داديم، تا به فرمان ما رهبرى كند، و انجام كارهاى نيك و نمازگزاردن و زكوة دادن را به ايشان وحى نموديم، و آن ها پرستندگان ما بودند. در ادامه وصف امامت، حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام اين چنين مى فرمايد : «فَلَم تَزَل فِى ذُرِيَّتِهِ يَرِثُها بَعْضٌ عَن بَعْضٍ قَرْنا فَقَرْنا حَتّى وَرَّثَهَا اللّه ُ تَعالى النّبِىَّ صلى الله عليه و آله فَقالَ جَلَّ وَ تَعالى: «اِنَّ اَوْلَى النّاسِ بِاِبْراهيمَ لَلَذّينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبىُّ وَالَّذينَ امَنُوا

ص: 177


1- 72 / انبياء .
2- 73 / انبياء .

وَاللّه ُ وَلِىُّ الْمُؤْمِنينَ» (1) پس امامت در فرزندان او هميشه بود و زايل نگشت و در دوران متوالى و از يكديگر ارث مى بردند ، تا خداى تعالى آن را به پيامبر ما به ارث داد و خود او (جلّ و علا) اين چنين فرمود: همانا سزاوارترين مردم به ابراهيم عليه السلام و پيامبر آخرين يعنى حضرت محمّدبن عبداللّه صلى الله عليه و آله پيروى مى كنند و اينان اهل ايمانند و خداوند ولىّ مؤمنان است.

«فَكانَ لَهُ خاصَّةً فَقَلَّدَها صلى الله عليه و آله بِاَمْرِ اللّه ِ تَعالى عَلى رَسْم ما فَرَضَ اللّه ُ، فَصارَت فى ذُرِيَّتِهِ الاَصْفِياءُ الَّذينَ اتاهُمُ اللّه ُ الْعِلْم وَ الاْيمانَ، وَ قالَ الَّذينَ اُوتُو الْعِلْم وَ الاْيمانَ: «لَقَد لَبِثْتُم فى كِتابِ اللّه ِ اِلى يَوْمِ الْبَعْثِ»(2) فَهِىَ فى

ص: 178


1- 68 / آل عمران .
2- همان مدرك، ص 285 - سوره 30 آيه 56.

وُلْدِ عَلىٍّ عليه السلام خاصَّةً اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ» .(1)

حضرت گشت، و او به فرمان خداى تعالى و طبق آنچه خدا واجب ساخته بود، آن را به گردن على عليه السلام نهاد و سپس در ميان فرزندان برگزيده او، كه خدا به آن ها علم و ايمان داده، جارى گشت و خدا فرموده: آن ها كه علم و ايمان گرفتند، گويند در كتاب خدا تا روز رستاخيز به سربرده ايد. پس امامت تنها درميان فرزندان (اميرالمؤمنين) على عليه السلام است، تا روز قيامت.

امام على بن موسى الرضا عليه السلام درادامه چنين مى فرمايد: «اِذْلانَبِىَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَمِن اَيْنَ يَخْتارُ هؤُلاءِ الْجُهّالُ؟!» زيرا بعد از پيامبر (حضرت محمّد صلى الله عليه و آله ) پيامبرى نيست، اين نادانان از كجا و به چه دليل براى خود امام انتخاب مى كنند. «اِنَّ الاِمامَةَ

ص: 179


1- همان مدرك، ص 285 - سوره 30 آيه 56.

خِلافَةُ اللّه ُ وَ خِلافَةُ الرَسُولِ صلى الله عليه و آله وَ مَقامُ اَميرِالمؤمنينَ عليه السلام وَ ميراثُ الْحَسَنِ عليه السلام وَ الْحُسَيْنِ عليه السلام » به درستى كه امامت، جانشينى خداوند و جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مقام اميرالمؤمنين عليه السلام و ميراث حسن و حسين عليهم السلام است.

«اِنَّ الاِمامَةَ زِمامُ الدّينِ، وَ نِظامُ الْمُسْلِمينَ، وَ صَلاحُ الدُّنْيا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنينَ اِنَّ الاِْمامَةُ اُسَّ الاِْسْلامِ النّامى وَ فَرْعُهُ السّامى، بِالاِْمامِ تَمامُ الصَّلاةِ وَ الصِيامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجَهادِ وَ تَوْفيرِ الْفَى ء وَ الصَّدَقاتَ وَ اِمْضاءِ الْحُدُودِ وَ الاَحْكامِ وَ مَنَعَ الثَغُورِ وَ الاَطْرافِ»

همانا امامت، زمام و كنترل دين و مايه نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزّت مؤمنين است. همانا امامت، ريشه با نمو اسلام و شاخه بلند آن است، كامل شدن نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد و بسيار شدن غنيمت و صدقات و اجراء حدود احكام و نگهدارى مرزها و اطراف كشور اسلامى به وسيله امام است.

ص: 180

«أَلاِمامِ يُحِلُّ حَلالَ اللّه ِ وَ يُحَرِّمُ حَرامَ اللّه ِ وَ يُقيمُ حُدُودَ اللّه ِ وَ يَذُّبُ عَن دينِ اللّه ِ وَ يَدْعُوا الى سَبيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ الْحُجَّةُ الْبالِغَةِ»(1)

حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد: امام است كه حلالِ خدا را حلال، و حرامِ او را حرام مى نمايد و حدود خدا را بپا دارد و از دين خدا دفاع كند و با حكمت و اندرز و حجّتِ رسا و روشن و واضح، مردم را به طريق پروردگارش دعوت مى نمايد.

و در ادامه مشخصات حكومت و حاكميت امامت و ولايت، و معرّفى امامى كه بر مردم حاكميت دارد، چنين مى فرمايد :

«اَلاِمامُ كَالشَّمْسِ الطّالِعَةِ الْمُجَلَّلَةِ بِنُورِها لِلْعالَم وَ هِىَ فِى الاُفُقِ بِحَيْثُ لا

ص: 181


1- همان مدرك .

تَنالَها الاَيْدى وَ الاَبْصارُ الاِْمامُ الْبَدْرِ الْمُنيرُ وَ السّراجُ الزّاهِرُ وَ النُّورُ السّاطِعُ وَ النَّجْمُ الْهادى فى غَياهِبِ الدُّجى وَ أَجْوازُ الْبُلْدانِ وَ الْقِفارِ وَ لُجَجِ الْبِحار». (1) امام رضا عليه السلام مى فرمايد: امام مانند خورشيد طالع است، كه نورش عالم را فراگيرد و خودش در افق قرار دارد، به نحوى كه دست ها و ديدگان به آن نرسد. امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره اى است راهنما، در شدت تاريكى ها و رهگذر شهرها و كويرها و گرداب درياها (يعنى در هنگام گمراهى و زمان جهل و نادانى و فتنه ها و سرگردانى ها، امام راهنماى عميق و بزرگى است، كه انسان و فرد و جامعه را در راستاى حق و حقيقت و صراط مستقيم ولايت، هدايت مى نمايد «اَلاِمامُ النّارُ عَلَى الْيَفاعِ، اَلْحارُّ لِمَنِ صْطَلى بِهِ وَ الدّليلُ فِى الْمَهالِكِ مَن فارِقَهُ

ص: 182


1- همان مدرك، ص 286 .

فَهالِكٌ اَلاِمامُ الْمائِرِ الْعَذْبُ عَلَى الظَّلماءِ وَالدّالُّ عَلى الْهُدى وَالْمُنْجى مِنَ الرَّدى» (1)

حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد: امام، آب گواراى زمان تشنگى، و رهبر به سوى هدايت و نجات بخش از هلاكت است. امام آتش روشن روى تپه (رهنماى گمگشتگان) است. وسيله گرمى سرمازدگان و رهنماى هلاكت گاه هاست. هركس از او جدا شود، هلاك مى شود.

در اين جا لازم است مجدّدا از خصوصيات بارز علمى و حكومتى اميرالمؤمنين على عليه السلام را كه از زبان دوست و دشمن صادر گرديده بياوريم، تا بهتر و بيشتر كلام مبارك امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر خوانندگانِ گرامى روشن شود. اما قبل از ورود به بحثِ راهگشاى هدايتى و حكومتى آن بزرگواران،

ص: 183


1- همان مدرك، ص 286 كتاب الحجه .

از خصوصيات علمى و معجزاتى مولى الموحدين اميرالمؤمنين على عليه السلام مطالبى را مى آوريم، تا از اين طريق بتوانيم مشخصّات بارز عملى و حكومتى آن عزيز دوران ها را آشكار سازيم .

فيلسوف شهيد و صاحب رصدخانه مراغه، كه اوّلين رصدخانه به ابتكار او در جهان اسلام ساخته شد، يعنى خواجه نصيرالدّين طوسى (ره)، كسى كه قرن ها كتاب هايش در دانشگاه هاى اروپا تدريس مى شد و شايد اكنون ادامه دارد، در توصيف ولايت مولى اميرالمؤمنين على عليه السلام چه زيبا نگاشته است.

او گفته است اگر كسى همه اعمال صالحه را به جاى آورد، و همه پيامبران و اوصيا را دوست بدارد، و بدون احساس خستگى نماز بگزارد و روزه بگيرد و حجّ مستحب به جاى آورد، و برهنه و پياده طواف كند، و در هوا به پرواز بال بگشايد، و در دريا غوطه ور گردد، بى آن كه از تر شدن بهراسد، و ديبا و حرير به تن ايتام

ص: 184

بپوشاند، و گرسنگان را غذا دهد و كامشان را به عسل شيرين كند و هزاران سال با مردم به سر بَرَد، و مرتكب گناه و لغزش نگردد... اين همه روز قيامت او را در درگاه خدا سودى نتواند رساند، مگر به شرط حُبّ اميرالمؤمنين على عليه السلام . (1)

شاعرى در مورد اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين نگاشته است:

وِلايَتى لاَميرِالْمُؤْمِنينَ تَكْفينى *** عِنْدَالْمَماتِ وَ تَغْسيلى وَ تَكْفينى

وَ طينَتى عَجَنَتَ مِن قَبْلِ تَكْوينى *** بِهِ حُبُّ حَيْدَرٍ كَيْفَ النّارِ تَكْوينى

دوستى من نسبت به اميرالمؤمنين، به هنگام مرگ و غسل و كفنم مرا كفايت مى كند سرشت من، پيش از آن كه به وجود آيم، به عشق حيدر (سلام اللّه) سرشته شد. پس چگونه آتش مرا مى سوزاند؟!

ص: 185


1- به نقل از پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 13 .

اين نهايت نگرشى است، كه از يك عالم دينى و اسلامى و محقّق و پژوهشگر ژرف انديش، در عشق به ولايت مى توان يافت و در حقيقت ترسيم يك روايت متقن قدسى، از حضرت حق جلّ و علا مى باشد، آرى! تمامىِ ابعاد وجودى ولايت، كه متجلّى از ساحت مقدّس كبريايى (عزّ اسمه) مى باشد، داراى ابعاد گوناگون فكرى، عقيدتى، فردى، اجتماعى و خانوادگى و سياسى، اقتصادى، و به طور كلّى دنيايى و آخرتى است، كه تمامى ابناء بشر به سير تكاملى معنوى رهنمون مى شوند.

ترسيم اميرالمؤمنين عليه السلام از زبان پيغمبر صلى الله عليه و آله

از عبداللّه بن مسعود، صحابىِ بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه گفت: نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله رفتم و به ايشان عرض كردم، حق را به من نشان ده، تا به آن واصل شوم. فرمود وارد آن اتاقك شو. وارد شدم، ناگهان اميرالمؤمنين على عليه السلام

ص: 186

را ديدم، كه به نماز ايستاده است و در ركوع و سجود اين چنين مى گويد: «اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ اِغْفِر لِلْخاطِئينَ مِن شيعَتى» خدايا! به حقّ محمّد صلى الله عليه و آله كه بنده توست، شيعيان خطاكارم را ببخشاى. از اتاقك بيرون آمدم، تا به رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچه را ديده بودم بيان نمايم، امّا شنيدم كه آن حضرت هم مى فرمايد: (1) «اَللّهُمَّ بِحَقِّ عَلِىِّ بْنِ اَبيطالِبِ عَبْدِكَ اِلاّ ما غَفَرْتَ لِلْخاطِئينَ مِن اُمَّتى» پروردگارا! به حقّ بنده ات على بن ابيطالب عليه السلام ، مگر اين كه خطاكاران از امّتم را ببخشى. ابن مسعود مى گويد: از مشاهده اين حالات، دچارحالت جزع شدم. دراين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله نمازش را به اختصار گزارد و به من فرمود: ابن مسعود! آيا پس از آن كه ايمان آوردى، كافر شده اى؟ گفتم: هرگز هرگز! امّا ديدم على عليه السلام خدا را به حقّ تو

ص: 187


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ،ص21 به نقل از انوارنعمانيه، ص17، ج1.

سوگند مى دهد، و تو را ديدم كه خدا را به حقّ على عليه السلام سوگند مى دهى و ندانستم كه كدامين شما دو تن در پيشگاهِ خدا افضليد. در اين جا حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: بنشين ابن مسعود. رو به روى آن حضرت نشستم و او فرمود: «بدان كه خداوند، من و على عليه السلام را دو هزار سال قبل از خلقت اين جهان، آن گاه كه هيچ تسبيح و تقديس و تهليلى نبود، بيافريد. آن گاه از نور من، آسمان ها و زمين را آفريد و من، به خدا سوگند از كلّ آسمان ها و زمين افضلم.

همچنين از نور على عليه السلام عرش و كرسى را آفريد، و به خدا سوگند كه على عليه السلام از عرش و كرسى برتر است. سپس از نور على عليه السلام ، نور حسن عليه السلام بالاتر است از لوح و قلم. و سپس نور حسين عليه السلام را شكافت، و از آن نور حسين عليه السلام بهشت و حوريان بهشتى را آفريد و حسين عليه السلام ، به خدا برتر از بهشت و زنان سيه چشم آن است. سپس تاريكى، از خاور تا باختر جهان را درخود فراگرفت، ملائكه به

ص: 188

خداوند شكايت بردند، كه آن تاريكى را از ايشان برطرف كند. خداوند (جلّ جلاله) نيز كلمه اى ديگر بگفت و از آن نورى بيافريد، و نور را به آن كلمه اضافه كرد و در برابر عرش، آن را برپاى داشت. خاور و باختر در اثر اين نور، روشن و تابناك گشتند. اين نور همان فاطمه زهرا عليهاالسلام است و از همين رو، او را زهرا ناميدند».(1)

در اين جا مجددا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ابن مسعود! چون رستاخيز فرارسد، خداوند (جلّ و جلاله) به من و على عليه السلام فرمايد: هر كه را شما دوتن مى خواهيد، به بهشت وارد كنيد و هر كه را شما دوتن مى خواهيد، به دوزخ وارد كنيد. و اين همان فرمايش الهى است كه گفت: «اَلْقِيا فى جَهَنَّمَ كُلِّ كَفّارٍ عَنيدٍ» بنابراين كافر او است، كه نبوّت مرا انكار مى كند و (عنيد) كسى است، كه ولايت على بن ابى طالب عليه السلام را

ص: 189


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 22 به نقل از انوار نعمانيه، ص 17، ج 1 .

منكر مى شود .(1)

بنابراين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جواب ابن مسعود كه يكى از اصحاب بزرگ اوست، حقيقت معنوى و آسمانى و لدنّى خويش و خاندان گرامش را، با ويژگى هاى مرتبط با خلقت كلّ آفرينش ترسيم مى فرمايد، تا همگان بدانند كه اين ارتباط و اتّصال، حكايت از حقيقت يك ولايت متقن، در ساماندهىِ كلّ جهان بشريت است.

در حديثى ديگر به نقل از صعصعة بن صوحان چنين آمده است كه: وقتى اميرالمؤمنين على عليه السلام ، به دليل ضربت خوردن به دست ابن ملجم مرادى، در بستر افتاده بود، صعصعة به ديدار آن حضرت مشرف مى گردد. در اين ملاقات

ص: 190


1- همان مدرك، ص 22 .

از حضرتش سؤال مى نمايد، مى گويد گفتم: «اى اميرالمؤمنين! عليه السلام

1 - توبرترى يا آدم ابوالبشر عليه السلام » ؟

امير المؤمنين على عليه السلام در جواب فرمود: «خودستايى كردن شايسته نباشد. امّا خداوند به آدم فرمود: اى آدم عليه السلام تو و همسرت در بهشت، مأوا گزينيد و از آن هر چه مى خواهيد بخوريد، اما نزديك اين درخت نشويد، كه از زيانكاران خواهيد بود. امّا من كسى هستم كه بيشتر چيزها برايم مباح و روا شده، ولى از همه خوددارى كرده ام».

2 - در سؤال دوم صعصعه پرسيد: «اى اميرالمؤمنين! تو برترى يا نوح عليه السلام »؟

امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: «نوح عليه السلام بر قوم خويش نفرين فرستاد، ولى من بر كسانى كه در حقّم ستم روا داشتند، و نفرين نكردم و پسر نوح كافر شد، در صورتى كه پسران من، سروران بهشتيانند.»

ص: 191

3 - در سؤال سوّم صعصعه پرسيد: «تو برترى يا موسى عليه السلام »؟

اميرالمؤمنين على عليه السلام در جواب فرمود: «خداوند موسى عليه السلام را پيش فرعون فرستاد، موسى عليه السلام گفت: مى ترسم فرعون مرا بكشد. درجواب موسى خداوند تعالى فرمود: نگران نباش كه رسولان در پيشگاه من هراسان نمى شوند. موسى گفت: پروردگارا! من از ايشان كسى را كشتم، و مى ترسم آن ها هم مرا بكشند. ولى وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا روانه كرد، تا سوره برائت را در موسم حج بر قريش بخوانم، با اين كه بسيارى از سرشناسان آن ها را كشته بودم، سوى آن ها رفتم و سوره را بر آن ها خواندم و از ايشان باك به دل راه ندادم».

4 - صعصعه در سؤال چهارم پرسيد: «اى امير المؤمنين عليه السلام ! تو برترى يا عيسى بن مريم عليه السلام »؟

فرمود: «مادر عيسى عليه السلام در بيت المقدّس بود. چون وقت زادنش نزديك شد،

ص: 192

خطاب آمد كه از اين جا بيرون شو، كه اين خانه، خانه عبادت است. درصورتى كه چون هنگام زادن مادر من فاطمه دختر اسد نزديك شد، ديوار كعبه شكافت (شكافته شد) و شنيد كه كسى مى گويد وارد شو. مادرم وارد خانه شد و من در آن جا به دنيا آمدم و اين افتخارى است كه هيچ كس، چه آن ها كه قبلاً بوده اند و چه آن ها كه بعدا مى آيند، به شرف آن نائل نخواهند شد» .(1)

پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله ، در مورد شأن و عظمت علمى اميرالمؤمنين على عليه السلام ، در طول ايام نبوّت خود مطالبى بس گران سنگ فرموده اند، كه ما به بخشى از آن ها مى پردازيم. در اين جا لازم است متذكّر شويم، كه احاديث و روايات فراوانى از بزرگى و عظمت علمى اميرالمؤمنين على عليه السلام ، به نقل از

ص: 193


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام به نقل از مناقب ابن شهر آشوب .

ائمه هدى عليهم السلام و صحابى بزرگوار و راستين و غيره نقل شده است، كه در اين مقال معترّض آن نمى شويم. بدون ترديد و از زبان علمى، بر تمامى صحابه افضليت و برترى داشته، و صحابه در تمامى مشكلات و مسايل مختلف خويش، به حضرتش مراجعه مى كردند و حضرت امير عليه السلام حتّى يك مورد، در هيچ گونه مطلب و مسئله اى به آنان رجوع نكرده است، زيرا قطره آبى در برابر اقيانوس موّاج بيكران علم اميرالمؤمنين على عليه السلام محسوب مى شدند. (1)

اوّل شخصِ جهان بشريت و اسلام يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، خود نخستين كسى است كه به اعلميّت اميرالمؤمنين على عليه السلام اذعان و اعتراف مى نمايد. در زمان ازدواج به دختر گرامش حضرت زهرا عليهاالسلام چنين مى فرمايد:

ص: 194


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام به نقل از مناقب ابن شهر آشوب .

«آيا خوش ندارى كه من تو را به همسرى كسى درآورم، كه از همه زودتر به اسلام گرويد و از همه دانشمندتر است» .(1) در حديث ديگر از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «فاطمه جان! تو را به همسرى بهترين فرد امتّم درآوردم، و او كسى است كه از همه داناتر و صبورتر، و همچنين نخستين كسى است كه رسالتم را تصديق نمود» .(2)

در احاديث متواتر كه در كتب شيعه و سُنّى فراوان نقل شده است، پيامبر عظيم الشأن اسلام حضرت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله در مورد اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين فرموده است: «على، اعلم امت من است.

ص: 195


1- مستدرك حاكم، ج3، كنزالعمّال، ج6، ص12 به نقل از پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 24.
2- همان مدرك به نقل از جمع الجوامع سيوطى، ج 6، ص 398 .

على باب مدينة العلم، و وصى من است و مردم بايد از اين در وارد شوند.

على، خازن علم من است .

على، جايگاه علم است.

على، مبين علوم من، و دروازه علم من، و بيانگر تمام معارف الهى است.

على، در قضاوت تواناترين و داناترين است» .(1)

و در جائى ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده اند: «حكمت به ده بخش تقسيم شده كه 9 بخش آن در على عليه السلام ، و يك بخش ديگر در ساير مردم» (2)

ص: 196


1- مناقب خوارزمى / شمس الاخبار، ص 39، كنزالعمال، ج 6، ص 156 / شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد به نقل از همان مدرك .
2- الجامع الصغير / سيوطى به نقل از پرتوى از علم بيكران على عليه السلام .

توصيف امامت امام

اين چنين است كه در توصيف امامت امام على بن موسى الرّضا عليه السلام ، با شرح گسترده و طولانى در جواب آن اعرابى، مطالبى بس قوى و متقن در مورد مشخصّات و مختصاتِ امامت و ولايت بيان مى فرمايد، كه دوست و دشمن در برابر سخنان پرگهر و نغز و شيواى امام هشتم عليه السلام سر تعظيم فرودمى آورد.

حضرتش مى فرمايد: «اَلاِمامُ النّارُ عَلَى الْيَفاعَ، اَلْحارُّ لَمِنِ اصْطَلى بِهِ وَ الدَّليلُ فِى الْمَهالِكِ، مَن فارَقَهُ فَهالِكٌ» (1) امام آتش روى تپه است. يعنى رهپويان را راهنماى حقيقى است. وسيله گرمى سرمازدگان و رهنماى هلاكت گاه هاست. (يعنى هر آنچه موجب سردى راه و مسير و جداشدن از راه و مسير امامتِ امّت

ص: 197


1- اصول كافى، ج 1، ص 286 .

است و سقوط در درّه و پرتگاه هاى ضلالت است توسط امام اصلاح مى شود) هر كه از او (امام) جدا شود، هلاك مى شود. باز هم حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام از خصوصيات امام در هدايت و راهبرى مردم اين چنين مى فرمايد: «اَلاِمامُ السَّحابُ الْماطِرُ وَ الْغَيْثُ الْهاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضيئَةُ وَ السَّماءُ الظَّليلَةُ وَ الاَرْضُ الْبَسيَةُ وَ الْعَيْنُ الْغَريزَةُ وَ الْغديرُ وَ الرَّوْضَةُ» (1) امام ابرى است بارنده، بارانى است شتابنده، خورشيدى است فروزنده، سقفى است سايه دهنده، زمينى است گسترده، چشمه اى است جوشنده، و بركه و گلستان است. امام معصوم جسم و جان مباركش، براى هدايت و راهنمايى امّت تعيين و ترسيم شده است.

وقتى امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «امام همانند آتش روى تپه است»، يعنى در

ص: 198


1- همان مدرك كتاب الحجة .

تمامى پستى و بلندى هاى فكرى و عقيدتى و انديشه اى، و تضادهاى مختلف علمى و فرهنگى كه در اقشار گوناگون جامعه به وجود مى آيد، او (امام) همچون مشعلى فروزان ، يا به تعبير ديگرى نورافكن وجودش، راه روشن و واضحى را بر همگان، براى هدايت صحيح آشكار مى نمايد و رهپويان را به مسير حقيقى فضيلت ها رهنمون مى گردد. امام و راهنماى بشريّت، در سرماى طاقت فرساى اظهارنظرهاى مختلف در ارتباط با وحدانيّت و توحيد و ايجاد تشكيك در مسير خدايى مردم، توسط بى خدايان ظاهرى كه در اعماق جانشان به طور فطرى حاكميت خدا برقرار است، گرماى حقيقى فطرى خدايى را، در اذهان مشكوك و دل مرده به ارمغان مى آورد. و فكر و انديشه انسان هاى مستغرق در اعماق شبهات و ذهنيّات متحجّر را از پرتگاه هاى ضلالت نجات مى بخشد. و در مسير امامت به حقّ ، امّت را از ورطه سقوط حتمى نجات مى دهد. و با ريزش باران هاى

ص: 199

فضيلت و بزرگى و عظمت روح و ايثار و شهامت و دگرگونى در كالبد وجودى انسان ها، با شتاب وصف ناپذيرى حركت به سوى كمال انسانيّت را براى افراد جامعه به ارمغان مى آورد و خورشيدگونه با تابش انوار حريّت و آگاهى و بينش، در زواياى تاريك زندگى پر از درد و رنج آنان كه در بيراهه هاى جهل و فتنه سرگردانند، فروزان و درخشان، روشنايى حقيقت مى بخشد. و افق آينده مجهول و بى رمق دستان و ديدگان را به طريق حكمت و اندرز و حجّتِ گويا رهنمون مى شود. امامتِ امّت كه منصوب از قِبَلِ حضرت حقّ (جلّ و علا) مى باشد، حدود احكام و مقرّرات خداوند تعالى را پاس مى دارد و از دين حق با تمام وجود دفاع مى نمايد. امامت در جامعه اسلامى، پاسدار رشد و نمو اسلام، و همچون خورشيد طالع، احكام و مقرّرات فروع و اصول آن را از كوچك ترين امور در ارتباط با نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد و غنيمت و صدقات و اجراء تمامى

ص: 200

حدود و غيره را نگهدارى، و مرزبان دقيق و حسّاس است كه نورافشانى و پياده مى نمايد و با استحكام سقف وجودى دين از حياط ساختمان دين، به عنوان يك اهرم قوى به طور گسترده نگهبانى مى كند.

امام كارشناس امر دين است، كه به گمان و ظنّ و اشتباه نمى افتد، و خطا برايش رخ نمى دهد. كارشناسان حضرت حق كه از ناحيه خودش با اسم و نشان و مشخصات معرفى شده اند، توسط پيامبر براى كارشناسى امور دينى به مردم معرفى مى گردد، و اين لطفى است كه از جانب حق تعالى به مردم ارزانى داشته شده است، زيرا تعبير لطف براى هدايت بشر مفيد، و عنايتى خاص محسوب مى شود كه بايد وجود داشته باشد. امام كه حافظ و نگهبان شريعت و مرجع مردم در شناساندن دين است، از عصمت گرانمايه اى كه حضرت حق اعطا فرموده برخوردار است كه به اعتبار همين عصمت، از هرگونه خطا و لغزش

ص: 201

مصون و محفوظ است و هيچ گاه در محدوده جايزالخطا راه نمى يابد. و فردى كه مى خواهد واقعا حافظ شرع اطهر باشد، بايد داراى چنين خصوصيت قوى و متقن باشد. و بر همين مبنا، مردم در انتخاب يا انتصابش هيچ گونه نقشى نداشته و ندارند. (1) بنابراين عصمت امام، موضوعى نيست كه تشخيص آن به عهده مردم باشد، تشخيص عصمت امام و معرّفى او به عنوان امام هم به عهده خداوند است خصوصيات مهمّ عصمت امامت و علم امام است. كه مى تواند در تمامى ابعاد علمى تحقيقى، فرهنگى و پژوهشى، همچون زمينى گسترده و چشمه اى جوشان كه دائم در حال فوران و جوشندگى مى باشد، عمل نمايد و تمامى انسان ها و مسلمان ها از علوم مختلف و مواهب ديگر بهره مند گردند.

ص: 202


1- به نقل از كتاب امامت و رهبرى استاد شهيد مطهرى، ص 94 و 95 .

قال على بن موسى الرضا عليه السلام : «اَلاِمامُ الاَنيسُ الرَّفيقُ وَ الْوالِدُ الشَّفيقُ وَ الاَخُ الشَّقيقُ وَ الاُمُّ الْبَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغيرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبادِ فِى الدّاهِيةِ النّارِ» (1) حضرت امام عليه السلام مى فرمايد: امام، همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك، پناه بندگان خدا در گرفتارى هاى سخت است.

در مراجعه عمر به حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در مورد اختلاف دو زن بر سر تصاحب بچه اى، همدم بودن و مهربان بودن پدرى و مادرى دلسوز، كه حضرت رضا عليه السلام فرموده اند مشخص مى شود. در مناقب چنين آورده اند كه: دو زن در روزگارى كه عمر خلافت مى كرد، بر سر تصاحب بچه اى، با هم به نزاع برخاستند. و هر يك ادّعا داشتند كه صاحبِ نوزادِ پسر، خود اوست نه ديگرى.

ص: 203


1- اصول كافى، ج 1، ص 286 .

هيچ كدام از آن دو نزاع خود را پيش عمر مطرح كردند، امّا عمر نتوانست بين آن ها داورى كند. ناچار جهت حلّ مشكل به اميرالمؤمنين على عليه السلام مراجعه كردند. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده: «ارّه اى براى من بياوريد». آن دو زن گفتند: «ارّه براى چه كار؟» فرمود: «مى خواهم بچه را به دونيم كنم، تا هر نيمه آن را به يكى از شما بدهم». يكى از زن ها سكوت كرد، ولى ديگرى فرياد برآورد كه: «يا على! اللّه اللّه اگر فقط همين راه باقى است، من از ادّعاى خود صرف نظر مى كنم. بچه را به آن زن بدهيد». امام عليه السلام فرمود: «اللّه اكبر بچه از توست، او را بردار و ببر. چرا كه اگر او واقعا مادر بچه بود، چنين خاموش و بى اعتنا نمى نشست، بلكه رقّت و شفقتى به حال بچه از خود نشان مى داد». آن زن نيز اعتراف كرد كه اين بچه از آنِ

ص: 204

من نيست و به اين زن تعلّق دارد. (1)

در زمان خلافت عثمان، مردى كه جمجمه اى از يك انسان مرده به دست داشت، به او (عثمان) مراجعه كرد و گفت: شما ادّعا مى كنيد كه آتش بدين جمجمه مى رسد و آن (صاحب جمجمه) در قبر معذّب است. حال آن كه من دست روى آن گذارده ام، ولى هيچ گرما و حرارتى را از آن احساس نمى كنم. عثمان خاموش ماند و شخصى را به دنبال اميرالمؤمنين على عليه السلام فرستاد، تا آن حضرت را براى حلّ اين معضل بياورد. حضرت على عليه السلام آمد و در حالى كه عده اى از صحابه هم حضور داشتند، به آن مرد فرمود: دوباره سؤالات را مطرح كن. مرد از نو، سؤالِ خود را مطرح كرد. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: دو سنگ آتش زنه (چخماق)

ص: 205


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص78، به نقل از مناقب وبحارالانوار مجلسى، ج 9، ص 483 .

بياوريد.آن مرد و جمعيّت به آن حضرت مى نگريستند، سنگ هارا آوردند. على عليه السلام سنگ ها را گرفت و بر هم زد و آتشى از آن ها برافروخت. سپس به مرد رو كرد و فرمود: دست خود را بر آن سنگ ها گذار. مرد چنان انجام كرد، اميرالمؤمنين على عليه السلام پرسيد: آيا احساس گرما و حرارت مى كنى؟ مرد مبهوت ماند، دراين جا عثمان گفت: اگر على عليه السلام نبود، عثمان هلاك شده بود. (1) يعنى همان گونه كه حرارت دو سنگ چخماق را كه در جلوى رويت بابه هم خوردن جرقه ايجاد كرد و تو آتش آن را درك نكردى، يقينا و به طور قطع، قدرتِ درك عذاب و آتش اين جمجمه را هم نخواهى فهميد. (اين استدلال فهم و درك مؤلّف است. حال مفاهيم و استدلالات ديگر هم هست، كه حضرات ائمه معصومين عليهم السلام مى دانند).

ص: 206


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ،ص78،به نقل ازمناقب وبحارالانوارمجلسى،ج9،ص86 و 87 .

داستانى ديگر از علم امير المؤمنين عليه السلام

زن و مردى را پيش عمر آوردند، كه آن مرد به زن گفته بود: اى زنا كار! و زن هم بدو گفته بود: تو زناكارتر از من هستى. عمر دستور داد، هر دو را شلاق بزنند. اميرالمؤمنين على عليه السلام كه حاضر بود، فرمود: عجله نكنيد. بر اين زن دو حدّ هست، و بر مرد چيزى نيست. اوّل به خاطر افترايى كه به مرد زده است، و دوّم به خاطر اقرار به زناى خود و همچنين زن شلاق مى خورد، امّا نه به طور كامل بلكه فقط چند ضربه.(1)

آنچه از زبان مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام و همچنين امام على بن موسى الرّضا عليه السلام صادر شده است، بر پاسدارى و حفاظت از شرع مطهّر و دين

ص: 207


1- همان مدرك، ص 84 به نقل از بحارالانوار، ج 9، ص 475 .

حضرت حقّ (جلّ و جلا) است. امام حافظ و مبقى دين و برپادارنده و نگهدارنده شريعت خواهد بود. اگر ساختمانى با استحكام قوى، توسّط مؤسّس بى نظيرى بنا و تأسيس شده است، بايد نگهدارنده اش و ادامه دهنده راه مؤسّس هم، در همان حد و قريب به همان حد باشد، تا بتواند همان گونه كه اهداف مؤسّس و بنيانگذار بوده، ادامه مسير و طىّ طريق نمايد.

شهيد مطهرى (ره) در ارتباط با همين موضوع چنين نگاشته است: ولى حقيقت اين است كه وقوع خلل در دين به اين سادگى ها نيست، بلكه بنابر يك اصل روانشناسى و جامعه شناسى، يك نهضت و انقلاب همين كه موفّق شد و دشمن از مواجهه رو در روى مأيوس گشت، حركتش در جبهه دشمن متوقّف مى شود. و دشمن بدون آن كه واقعا تحت تأثير واقعى نهضت قرار گرفته باشد، بلكه صرفا براى بهره بردارى و بر اساس تشخيص سود خود، به نهضت مى پيوندد بدون آن

ص: 208

كه به روح و معنى و هدف نهضت ايمان داشته باشد. دشمن كه با اين قيافه به ظاهر سالم به نهضت پيوسته است، شكل و پوسته و ظاهر و قيافه نهضت را حفظ مى كند، بلكه آرايش بيشترى مى دهد. امّا روح و هسته و باطن و حقيقت آن را حفظ مى نمايد. اكثريت قريب به اتّفاق مردم كه ظاهربين و صورت پسندند، راضى و خشنود و شاكر و دعاگو مى شوند و مى مانند، زيرا شعارها در حدّ اعلى باقيمانده و اصول از بين رفته است. اين جاست كه نياز به نوعى رشد و روشن بينى به معنى درون نگرى لازم مى آيد، كه ائمه معصومين عليهم السلام يا علماء دين بايد مراقبت نمايند، و عقايد مردم را از دسترس مغرضانه دشمن منافق حفظ كنند. و اين بدان معنا نيست كه كسى علنا سنّت و قانونى را به دين نسبت دهد و به

ص: 209

قول مشهور: (اِدْخالَ ما لَيْسَ مِنَ الدّينِ فِى الدّينِ) نمايد. (1)

گاهى تدريجا طرز تفكّر مردم نسبت به دين آنچنان عوض مى شود، كه تفكّر اصلى دين و نهضت مورد استهزاء مردم قرار مى گيرد و اصول اوليه دين و نهضت كه به وسيله همان اصول دين و نهضت اقامه شده است، مورد تعرّض و نابودى قرار مى گيرد، بدون اين كه مردم ساده دل كوچه و بازار و غيره بفهمند. از خارج دنياى اسلام و نهضت نبايد ترسيد، بلكه از داخل بايد ترسيد. ترس از داخل هم فقط منحصر به اين نيست كه مردم به علل خاصّ شهوانى و غيره فسق و فجور كنند، بلكه از نفاق داخلى و از نيروهايى كه از مواجهه علنى با اسلام و نهضت مى ترسند و ماسك اسلامى، و انقلابى به چهره زده و مى زنند و هدف هاى

ص: 210


1- كتاب امامت و رهبرى شهيد مطهرى، ص 25 و 26 .

پليد خود را زير پوشش شعارهاى انقلابى و اسلامى آن هم باشعارهاى غليظ و شديد مردم مدارى و جامعه مدنى، با تهى كردن اسلام از درون و محتوا، و ابقاء اندام و پوست ها و با هدف تغيير دادن اهداف و آرمان اسلام و نهضت نوعى تحريف معنوى را به جامعه و اسلام و انقلاب تحميل مى نمايند و با فريب دادنِ ساده دلان مسلمان، حقيقت اسلامى و انقلابى جامعه را از درون تهى مى نمايند. در اين جا نقش حساس و بارز ولايت، در هدايت و رهبرى جامعه اى كه به دست طرح هاى منافقانه و ظاهر فريب دچار انحراف و تزلزل مى گردد، بيش از پيش روشن مى گردد. اكنون تبيين گسترده و واضح امامت و رهبرى در جامعه مسلمين، كه تاكنون در اين نوشتار بحث گرديده، ضرورت آن آشكارتر مى گردد، كه امام رضا عليه السلام چگونه ضرورت حساس رهبرى جامعه مسلمين را بررسى مى فرمايند و ويژگى هاى خاصّ امامت مسلمين را براى هدايت و رهبرى، تعيين و

ص: 211

ترسيم مى نمايند «اَلاِمامُ اَمينُ اللّه ِ فى خَلْقِه وَ حُجَتُهُ عَلى عِبادِهِ وَ خَليفَتُهُ فى بِلادِهِ وَ الدّاعى اِلَى اللّه ِ وَ الذّابُّ عَن حَرَمِ اللّه ِ»(1)

حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام مى فرمايد: «امام امين خداست در ميان خلقش، و حجّت او بر بندگانش و خليفه او در بلادش، و دعوت كننده به سوى او، و دفاع كننده از حقوق او است» .

اميرالمؤمنين على عليه السلام در يكى از سخنان گرانقدر خود مى فرمايد: «ما پاسداران دين خدائيم و چراغ هاى علم هستيم. هرگاه يكى از ما برود، ديگرى به جاى او مى آيد. هر كه از ما پيروى كند، گمراه نمى شود و هر كه انكار ما كند هدايت نخواهد شد. و هر كه دشمن ما را عليه ما يارى كند، راه نجاتى براى او

ص: 212


1- اصول كافى، ج 2، باب الحجه .

نخواهد بود. و هر كه ما را تسليم دشمن كند، هيچ ياورى ندارد. به خاطر طمع به دنيا و متاع ناپايدار آن، از ما تخلف نورزيد». بنابراين عصمت و پاكى امام است كه مورد وثوق و اطمينان خالص حضرت حقّ (جلّ و علا) مى باشد كه مى تواند به عنوان حجّت قاطع درميان بندگانش، خليفه به حقّ او در بلاد و شهرها محسوب گردد. و بر همين مبناست كه امام با قاطعيت، مردم را به سوى خداوند دعوت مى كند و با تمام وجود ، از حقوق باريتعالى دفاع مى نمايد و زندان و شكنجه و زجر و شلاق و زخم زبان و طعنه ديگران را، به جان و دل خريدار است.

امام عليه السلام در معرّفى مصاديق بارز امامت و خصوصيات برجسته امام معصوم اين چنين مى فرمايد: «اَلاِمامُ المُطَّهِرَ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الْمُبَرّاءِ عَنِ الْعُيُوبِ اَلْمَخْصُوصُ بِالْعِلْمِ، اَلْمُوسُومُ بِالْحِلْم، نِظامُ الدّينِ وَ عِزُّ الْمُسْلِمينَ وَ غَيْظُ

ص: 213

الْمُنافِقينَ وَ بَوارُ الْكافِرينَ»(1) امام از گناهان، پاك و از عيب ها بركنار است به دانش مخصوص، و به خويشتن دارى نشانه دار (معروف) است، موجب نظام دين و عزّت مسلمين و خشم منافقين و هلاك كافرين است.

طهارت و پاكى، جزء ذاتِ حقيقى امام معصوم عليه السلام و از اهداف خاصّ حضرت حقّ (جلّ و علا) مى باشد. آيه تطهير در قرآن كريم يكى از رموز بارز طهارت و پاكى ائمه هدى (صلوات اللّه عليهم اجمعين) مى باشد. «اِنَّما يُريدُاللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يَطَّهِرَكُمْ تَطْهيرا»(2) به درستى كه حضرت حقّ اراده كرده است، كه شما اهل بيت را از هر پليدى و ناپاكى، جدا و پاكيزه و پاك نمايد و پاك و منزّهتان قرار دهد. كه اين طهارت، نوع خاصّى تطهير و پاكيزگى مى باشد. و اين

ص: 214


1- اصول كافى، ج 2، باب الحجه .
2- 33 / احزاب .

نه به آن معناى عرفى كه اهل بيت را از نوعى بيمارى ها و ميكروب ها جدا و پاك نمايد. (رِجْس) يعنى چيزهايى كه از نظر قرآن كريم نهى شده است .قرآن مى خواهد بگويد ائمه معصومين از گناه اعتقادى، اخلاقى و عملى و اقتصادى و سياسى و غيره، به طور كلّى پاك و پاكيزه شده اند و اين نوع يا انواع اين پليدى ها به آن ها راه ندارد. و در حقيقت عصمت اهل بيت، يعنى منزّه بودن آن ها از هرنوع آلودگى محرز شده است. كه اين خواست و اراده و مشيت بالغه حضرت حق نسبت به ائمه معصومين (صلوات اللّه عليهم اجمعين) مى باشد. امامِ معصوم داراى علوم مخصوصى است، كه هيچ كس از ابناءِ بشر عادّى حتى برخى از پيامبران، از آن علوم بهره مند نيستند. و در حقيقت خداى سبحان، افراد ديگر را شايسته داشتن چنين مقام علمى ندانسته كه مثل آن بزرگواران باشند. امام معصوم داراى مراتب علمى فوق العاده اى است، كه ديگران از آن مواهب

ص: 215

برخوردار نيستند به عنوان نمونه مواردى را در ذيل مى آوريم: در آغاز خلافت، عمربن خطّاب كه عهده دار خلافت گرديد، عدّه اى از دانشمندان يهود نزد او آمدند و اظهار داشتند تو رئيس مسلمانان هستى، و ما در نظر داريم سؤالاتى از تو بپرسيم. اگر پاسخ هاى تو براى ما قانع كننده بود، به اين نتيجه مى رسيم كه اسلام بر حقّ است و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پيغمبر ما هم خواهد بود. امّا اگر جواب قانع كننده ندادى، درمى يابيم كه اسلام بر باطل است و محمّد صلى الله عليه و آله هم پيامبر نمى باشد.

عمر در جواب آن ها گفت: سؤالات خود را مطرح نمائيد . افراد يهودى سؤالات خود را مطرح نمودند.

پرسيدند: 1 - قفل آسمان ها چيست و كليد آن ها كدامست ؟

2 - قبرى كه صاحب خود را سير داد كدام بوده است ؟

3 - آن كس كه قوم خود را بيم داد، ولى از جنّ و انس نبود كه بوده ؟

ص: 216

4 - پنج موجود زنده اى كه روى زمين قدم نهادند، ولى در رحمى قرار نگرفته بودند كدامند ؟

5 - پرنده درّاج و اسب با شيهه خود و همچنين غورباغه و الاغ و قمرى، در آوازهاى خود چه مى گويند ؟

عمر با شنيدن سؤالات افراد يهودى، سر به زير انداخت و گفت: عيبى بر عمر نيست، اگر از او بپرسند و نداند. دانشمندان يهودى از روى استهزا گفتند: پس پيامبر اسلام هم بر باطل بوده، و اسلام دين حق نيست؟! در اين جا سلمان از جابرخاست و به دانشمندان يهود گفت: «اندكى درنگ نمائيد» آنگاه شتابان خود را به على عليه السلام رساند و گفت: «اباالحسن! به فرياد اسلام برس».

اميرالمؤمنين على عليه السلام ماجرا را جويا شدند، سلمان داستان را به عرض آن حضرت رسانيد. على عليه السلام آنچنان شتابان به سوى مسجد حركت كردند، كه عباى

ص: 217

مباركش روى زمين كشيده مى شد.

عمر همين كه نگاهش به اميرالمؤمنين على عليه السلام افتاد، از جابرخاست و با آن حضرت مصافحه كرد و اظهار داشت: على! تو حلاّلِ مشكلاتى. آنگاه على عليه السلام دانشمندان يهود را احضار كرد و فرمود: هر سؤالى كه داريد بپرسيد، زيرا رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله هزار بخش از علم را به من تعليم فرمود كه از هر بخش، هزار بخش جديد بر من كشف شده. سپس علماى يهود سؤالات خود را اين چنين مطرح كردند. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «من به يك شرط جواب شما را مى دهم، كه اسلام را بعد از شنيدن جواب سؤالات خود بپذيريد» آن ها اين شرط را پذيرفتند، آن گاه اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: حالا مسايل خود را يكى يكى مطرح كنيد. دانشمندان يهود بدين ترتيب سؤالات را گفتند و حضرتش جواب فرمودند:

ص: 218

1 - بگو قفل هاى آسمان ها چيست؟ حضرت فرمود: «قفل هاى آسمان شرك به خداست: زيرا اگر مردى يا زنش مشرك باشد، عمل آن ها بالا نمى رود». (1)

2 - پرسيدند كليدهاى آسمان كدامند؟ جواب فرمود: «شهادت دادن به يگانگى خداوند تعالى و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله ، كه بنده و فرستاده خداوند است».

بعد از پاسخ سؤال دوم، دانشمندان يهود به يكديگر نگريستند و اظهار داشتند اين جوان به سؤالات پاسخ صحيح مى دهد و به پرسش هاى خود ادامه دادند.

3 - پرسيدند: قبرى كه صاحب خود را سير داد چه بود؟ فرمود: «ماهى اى بود، كه يونس بن متى را در درياهاى هفتگانه سير داد» .

4 - پرسيدند: كدام كسى بوده كه قوم خود را بيم داد، در حالى كه نه از جن بود،

ص: 219


1- نقل از پرتوى از علم بيكران على عليه السلام به نقل از الغدير، (ثعلبى دركتاب العراش، ص 46 تا 56.

و نه از انس؟ فرمود: «همان مورچه اى بود كه چون باسليمان و سپاهيانش مواجه شد، مورچگان را ندا درداد و گفت: اى مورچگان! به خانه هاى خويش وارد شويد، تا سليمان و لشكريانش شما را پامال نكنند» .

5 - سؤال كردند: پنج موجودى كه روى زمين قدم نهادند، بى آنكه در رحمى بوده باشند كدامند؟ فرمود: «آن ها عبارتند از: آدم و حوّا، و ناقه صالح و قوچ ابراهيم و عصاى موسى». امير المؤمنين على عليه السلام در جواب دانشمندان يهودى فرمود: امّا درّاج با آواز خود مى گويد: «اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتوى» حضرت فرمود: خروس اين چنين مى گويد: «اُذْكُرُوا اللّه َ يا غافِلينَ» فرمود: اسب با شيهه خود مى گويد: «اللّهُمَّ انْصُرُ عِبادَكَ الْمُؤْمِنينَ عَلَى الْكافِرينَ» و الاغ مى گويد: «لَعَنَ اللّه ُ الْعِشارَ»

و قورباغه مى گويد: «سُبْحانَ رَبِّى الْمَعْبُودِ الْمُسَبَّحِ فى لُجَجِ الْبَحارِ»

ص: 220

و قمرى در بانگ خود مى گويد: «اللّهُمَّ الْعَن مُبْغِضى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ».

به اصطلاح دانشمندان يهودى كه اين سؤالات را مطرح نمودند، سه نفر بودند كه دونفر از آن ها پس از شنيدن پاسخ هاى اميرالمؤمنين عليه السلام شهادتين را بر زبان جارى ساختند و اسلام آوردند. امّا آن سوّمى عرضه داشت: يا على! دو تن از ما، به مقام ايمان و تصديق نائل آمدند، امّا هنوز يك سؤال باقى است، كه مى خواهم آن را نيز مطرح كنم.

على عليه السلام فرمود: «هر چه مى خواهى بپرس». يهودى گفت: كدام قوم بودند كه 309 سال مردند و آن گاه خداوند، آن ها را مجدّدا زنده فرمود؟» اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اى يهودى! اينان همان اصحاب كهف هستند، كه ماجراى آن ها در قرآن پيامبر صلى الله عليه و آله ياد شده و اگر بخواهى، داستان آن را براى تو بيان كنم». يهودى عرض كرد: آن داستان را مكرّر شنيده ايم، امّا اگر شما از آن اطلاع داريد و

ص: 221

اسامى آنان و اسامى پدرانشان و اسم شهر و پادشاه زمانشان و نام آن سگى كه همراهشان بود و نام آن كوه و اسم آن غار و قصه ايشان را از سر تا پايان آن را براى ما بيان فرما. على (اميرالمؤمنين) عليه السلام در حالى كه عباى رسول خدا را بر دوش داشت، فرمود: «اى برادر عرب! حبيبم رسول خدا برايم بيان فرمود، كه در كشور روم شهرى بود به نام "اِفسوس"، كه آن را (طَرطوس) هم مى گفتند: "اِفسوس" نام آن شهر در زمان جاهليت بود و چون اسلام آمد، آن جا را "طَرطوس" خواندند. در آن جا پادشاهى حكومت مى كرد، صالح و درستكار. اين پادشاه از دنيا رفت، و امور مردم دستخوش تشتّت شد. يكى از سلاطين فُرس كه "دقيانوس" نام داشت و به غايت ستمگر و كافرپيشه بود، با لشگرى انبوه به طرف "افسوس" حركت كرد و آن جا را به تصرّف خود درآورد و به عنوانِ پايتخت خويش قرار داد و قصرى بزرگ در آن جا بناكرد» .

ص: 222

يهودى از جا جست و گفت: اگر شما واقعا عالميد، آن قصر و خصوصيّات آن را توصيف نمائيد. حضرت امام عليه السلام فرمود: «اى برادر يهودى! او در آن جا قصرى ساخته بود از ساروج، كه طول آن يك فرسخ و عرض آن نيز يك فرسخ بود، و 4 هزار ستون طلا و هزار چراغدان نيز از طلا داشت. در چراغدان ها، چراغ هايى تعبيه شده بود، كه هر شب با روغنى معطّر روشن مى شد. براى بخش شرقى و غربى اين قصر، هر يك 80 روزنه بود، و خورشيد از صبح تا شام از اين روزنه ها مى تابيد. تختى در اين قصر گذارده بودند از طلا، كه 80 ذراع طول و 40 ذراع عرض داشت و جواهرنشان بود. در طرف راست آن تخت، 80 صندلى طلايى بود، كه اطرافيان و درباريان شاه روى آن ها مى نشستند. 80 صندلى نيز در طرف چپ آن تخت نهاده بودند كه فرماندهان و خاصان او روى آن ها مى نشستند. دقيانوس خود نيز تاجى بر سر مى گذاشت، و روى آن تخت

ص: 223

مى نشست».

باز يهودى از جا جست و گفت: «اگر شما عالميد، اوصاف آن تاج را نيز بيان كنيد». امام عليه السلام فرمود: «اى برادر يهودى! تاج او از زرناب بود، كه 9 پايه داشت و بر روى هر پايه مرواريدى بود، كه مثل چراغى در شب ظلمانى مى درخشيد. 50 غلام نيز از بزرگ زادگان در كنار او بودند، كه هر يك لباس هايى از ابريشم سبز بر تن داشتند. هر يك تاجى بر سر نهاده بودند، و اورنج هايى از طلا به دست داشتند. (1) و 6 غلام ديگر كه از فرزندان علماى آن روز بودند، به عنوان وزير در كنار او قرارداشتند، به طورى كه دقيانوس بدون مشورت با آن ها تصميمى نمى گرفت .

ص: 224


1- الغدير، به نقل از ثعلبى، پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 49 .

سه تن از آن ها در طرف راست، و سه تن ديگر در سمت چپ او بودند». دوباره يهودى ازجا بلندشد و گفت: «اگرشماعالميد،اسامى آن شش وزير رابگو». امام عليه السلام فرمود: «حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله به من گفت كه سه وزير دست راست او (تلميخا و مكسلمينا و محسلمينا) نام داشتند، و سه وزير دست چپ او (مرطليوس و كشطوس و سادينوس) نام داشتند، كه با آن ها به رايزنى و مشورت مى پرداخت. اين پادشاه 30 سال سلطنت كرد، بدون آن كه بيمارى يا دردى عارض او شود. در نتيجه مغرور شد، و سر به استكبار برداشت و ادّعاى خدايى كرد و سران قوم را به خود خواند. هر كه او را اجابت مى كرد و به خدايى مى پذيرفتش، به آن ها جايزه مى داد و به درگاهش تقرّب مى يافت، و دقيانوس نيز خلعت هاى فاخر به آن ها مى داد. امّا اگر كسى به خدايى او معتقد نمى شد، وى را از ميان برمى داشت. سران قوم نيزاز ترس، اورا به خدايى پذيرفتند. زمانى شرايط به همين منوال سپرى شد.

ص: 225

روزى به هنگام جشن، دقيانوس روى تخت نشسته و تاج بر سر نهاده بود، كه به او خبر دادند لشكريان (فُرس) به سويش هجوم آورده، قصد كشتن او را دارند. دقيانوس از شنيدن اين خبر متأثّر و هراسان شد، و تاج از روى سرش افتاد و خودش هم از روى تخت واژگون گرديد. يكى از آن سه وزير دست راست، كه تمليخا نام داشت و فردى عاقل و دانا بود، اين منظره را ديد و به فكر فرورفت، و با خود انديشيد كه اين ديگر چه خدايى است؟! اگر او چنان كه ادّعا مى كند خدا باشد، پس چرا غُصّه مى خورد، چرا مى خوابد، و چرا ادرار و مدفوع از او خارج مى شود؟

در صورتى كه خدا نبايد داراى چنين صفاتى باشد.

عادت وزيران اين بود، كه هر روز نزد يكى جمع مى شدند و آن روز نوبت تمليخا بود. همه پيش او بودند و مشغول خوردن و آشاميدن، اما خود تمليخا نه چيزى مى خورد و نه چيزى مى نوشيد. بقيه وزرا علّت اين امر را از او جويا شدند

ص: 226

و تمليخا گفت: در دل مسئله اى دارم، كه مرا از خواب، و خورد و خوراك باز داشته است. گفتند: مگر چه شده؟ گفت: من درباره اين آسمان بزرگ بسيار انديشيده، با خود گفتم: چه كسى آن را چنين بى ستون، بر فراز سر ما برافراشته؟ خورشيد و ماه را مى بينيم و مى گوييم چه كسى آن ها را روان مى دارد؟ و چه كسى اين آسمان را به ستارگان مزيّن ساخته است؟ سپس انديشه ام معطوف به زمين شد، و با خود گفتم: چه قدرتى آن را چنين مسطّح و هموار قرار داده، و كوه هاى سر به فلك كشيده را روى آن استوار ساخته است؟ آن گاه درباره خود، به تفكّر پرداختم و پرسيدم: چه كسى مرا كه به صورت جنين بودم، از شكم مادرم بيرون آورد؟ چه كسى غذايم داد و مرا تربيت كرد؟ حتما اين همه را، صانع و مدبّرى جز دقيانوس به انجام رسانده است. بقيه وزرا روى پاهاى تمليخا افتاده، شروع به بوسيدن پاهايش كردند و گفتند: همين افكار در دل هاى ما نيز خلجان مى كرد.

ص: 227

حال چاره چيست و چه بايد كرد؟ تمليخا پاسخ داد: چاره اى جز فرار نيست.

بايد هر چه زودتر از دست اين پادشاه جبّار گريخت، و به خداوند بزرگ پناه برد. وزراى ديگر رأى او را پسنديدند. تمليخا از جا پريد و مقدارى خرما به سه درهم خريد و در رداى خود مخفى كرد، همه سوار بر اسب هاشان شدند و از شهر بيرون رفتند، حدودا سه ميل رفته بودند كه تمليخا گفت: دوستان! ما كه از وزارت و مظاهر لذّت بخش زندگى ديده پوشيديم، بايد از اين اسب ها نيز دست برداريم. بهتر است پياده شويد و پياده به راه خود ادامه دهيم، تا خداوند گشايشى براى ما پديد آورد.

همگى پياده شدند، و با پاى پياده به حركت ادامه دادند و حدود هفت فرسخ راه پيمودند، به طورى كه از پاهايشان خون مى چكيد، چرا كه عادت به پياده رفتن نداشتند. در اين اثنا، شبانى به آن ها رسيد. از او پرسيدند: اى چوپان! آيا قدرى آب

ص: 228

براى نوشيدن، و يا كمى شير دارى، تا به دان سدّ جوع كنيم ؟

شبان گفت: آرى همه چيز موجود است، امّا من خصوصيّات شهزادگان را در چهره هاى شما مشاهده مى كنم، و فكر مى كنم در حال فرار هستيد، ماجراى شما چيست؟ گفتند: ما دينى را پذيرفته ايم، كه دروغ در آن جائز نيست. آيا اگر راست بگوييم، اهل نجاتيم؟ شبان گفت: آرى. جوان ها قصه خود را براى او بازگفتند. شبان خود را به دست و پاى آن ها انداخت و گفت: مرا هم در ميان خود بپذيريد. زيرا انديشه اى كه شما داريد، به ذهن من نيز خطور كرده است. اندكى رخصتم دهيد، تا گوسفندان را به صاحبشان بازپس دهم و پيش شما برگردم. جوان ها به او اجازه دادند، شبان رفت و پس از مدّتى با سگش پيش آن ها بازگشت.

سخن اميرالمؤمنين على عليه السلام بدين جا كه رسيد، مرد يهودى مجددا از جا برخاست و گفت: اى على! اگر شما به راستى از داستان آن ها آگاهى دارى، به من

ص: 229

بگو كه نام آن سگ چه بوده است؟» فرمود: «نامش قطمير بود.» و در ادامه سخنان خويش فرمود: «تمليخا و همراهان او كه ديدند سگ هم آمده، گفتند: مى ترسيم اين سگ ما را رسوا كند، لذا بر آن شدند، تا با پرتاب سنگ به سوى سگ، او را از خود دور كنند. سگ در حالى كه به هر دو دست خود تكيه داده بود، التماس كنان به آن ها نگاه مى كرد، تا اين كه قفل خموشى از زبان او باز شد و اظهار كرد: اى قوم! چرا مرا از خود دور مى كنيد؟ من به وحدانيّتِ خداوند شهادت مى دهم. مرا همراه خود بپذيريد، تا در تمام وقت از شما حراست و نگاهبانى كنم، و شما را از شرّ دشمن در امان دارم، و با اين كار به خدا تقرّب مى جويم. آن جماعت با شنيدن گفتارِ سگ، او را رها كردند و اجازه دادند كه همراهشان شود. شبان شاهزادگان را به بالاى كوه برد، و به غارى كه در آن جا بود راهنمايى نمود».

يهودى در اين جا باز سؤالات گذشته خود را تكرار كرد: كه يا على نام آن كوه

ص: 230

چه بود و نام آن غار چه بود؟ امام اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «اى برادر يهود! نام آن كوه "ناجلوس" و نام آن غار "وصيد" بود. در آستانه غار، درختان ميوه دار و چشمه سارى جارى و پرآب بود. اصحاب كهف، از ميوه ها خوردند و از آن آب نوشيدند. شب از راه رسيد، آن ها به همان غار پناه بردند و سگ نيز در درگاه غار نشسته، و دو دست خود را دراز كرده بود. خداوند، ملك الموت را امر فرمود، تا آن ها را قبض روح كند. خداوند بر هر يك از آن ها، دو ملك را مأمور كرده بود، تا آن ها را از اين پهلو، بدان پهلو بگرداند و نيز خورشيد را فرموده بود، كه صبح و غروب بر آن ها بتابد.

دقيانوس كه از مراسم عيد برگشت، جوانان را طلبيد، درباريان به او پاسخ دادند كه آن ها خدايى جز تو براى خويش گرفته اند و از كشور تو گريخته اند. دقيانوس با هشتاد هزار سواره، در پى آن ها به راه افتاد، تا بر فراز كوه رسيدند و

ص: 231

مشاهده كردند كه همه افتاده اند. چنين به نظر مى رسد كه خوابند. پادشاه به همراهانش گفت: اگر بخواهم آن ها را مجازات كنم، سخت تر از چيزى كه خودشان براى خود درست كرده اند، نخواهد بود. آن ها در واقع خود را در اين غار زندانى كرده اند. سپس دستور داد چند بنّا آوردند، تا با سنگ و گچ درِ غار را مسدود كنند و سپس گفت: به اين ها بگوييد، اگر راست مى گويند، به خدايشان بگويند تا از اين غار بيرونشان آورد.

اصحاب كهف 309 سال در آن حال به سر بردند. خداوند قادر توانا، مجدّدا روح در بدن آن ها دميد، و در نتيجه ايشان از خواب گران برخاستند و ديدند كه خورشيد سر زده است. آن ها به يكديگر روى كرده، گفتند: ديشب از عبادت خداوند غافل مانديم. برخيزيد و به طرف چشمه آب برويم. ناگهان ديدند كه چشمه خشكيده است و درخت ها از بين رفته است. يكى از آن ها گفت: عجيب است

ص: 232

كه خدا در عرض يك شب، چشمه را خشك كرده و درخت ها را از بين برده است. خداوند، گرسنگى را بر آن ها مسلّط ساخت. از يكديگر پرسيدند: چه كسى حاضر است با اين پول ها به شهر رود، و مقدارى غذا تهيه كند، و ضمنا مواظب باشيد كه گوشت، آلوده به گوشت خوك نباشد. تمليخا به همراهانش گفت: برادران! جز من كسى خوراك و غذا تهيه نمى كند. و به چوپانى كه همراهش بود، گفت: لباست را به من بده و من نيز جامه ام را به تو مى دهم. تمليخا لباس هاى شبان را پوشيده، و به راه افتاد. در طول راه از مكان هايى عبور مى كرد، كه به نظرش غريب و ناشناخته مى آمد. راه ها را بلد نبود. بالاخره به دروازه شهر رسيد. ناگهان چشم تمليخا به پرچمى افتاد، كه روى آن نوشته شده بود: «لااله الاّ اللّه» عيسى روح اللّه (صلى اللّه على نبيّنا و اله و عليه السلام) .

تمليخا تعجّب زده به نوشته روى پرچم مى نگريست و ديدگان خود را

ص: 233

مى ماليد و با خود مى گفت: آيا خوابم يا بيدار؟ مدّتى گذشت، تا اين كه وارد شهر شد. با مردمى برخورد كرد كه مشغول خواندن انجيل بودند. مردمى به استقبال او آمدند، كه آن ها را نمى شناخت. رفت و رفت تا به بازار رسيد و با يك نانوايى مواجه شد. از نانوا پرسيد: اسم اين شهر چيست؟ نانوا گفت: اِفِسوس، پرسيد: نام پادشاهتان چيست؟ گفت: عبدالرّحمن. تمليخا گفت: اگر حرف هاى تو درست باشد، پس ماجراى عجيبى براى ما پيش آمده. بيا اين پول ها را از من بگير، و چند عدد نان به من تحويل بده. پولى كه تمليخا با خود داشت، از رواج افتاده بود و بسيار سكه هاى سنگين و قطورى بودند. نانوا با ديدن آن پول ها شگفت زده شد.

سخن كه به اين جا رسيد، مجددا يهودى از جا پريد و گفت: اى على عليه السلام ! اگر تو واقعا از اين داستان آگاهى، بگو كه وزن آن درهم ها چقدر بود؟ على عليه السلام فرمود: اى برادر يهودى! حبيبم به من فرمود: كه وزن هر درهم به اندازه ده درهم و یک سوم 1/3

ص: 234

بود. نانوا صدا زد: اى مرد! تو حتما به گنجى دست پيدا كرده اى. حال بايد بخشى از آن را به من بدهى، وگرنه تو را تحويل پادشاه مى دهم. تمليخا در پاسخ گفت: من گنجى نيافته ام و اين پول ميوه اى است كه من سه روز پيش آن را فروخته، و از شهر بيرون شده بودم. در آن زمان، مردم شهر، دقيانوس را مى پرستيدند. نانوا خشمگين شد و گفت: راضى نمى شوى كه قسمتى از گنج خود را به من بدهى و آن گاه نام مرد ستمگرى را مى برى، كه ادّعاى خدايى مى كرد، در حالى كه او سيصد سال پيش مرده است، آيا مرا ريشخند مى كنى ؟

نانوا تمليخا را گرفت، مردم ازدحام كردند و آن گاه او را گرفته، نزد شاه خود بردند. پادشاه كه مردى عاقل و دانا بود، و عدل و داد را پيشه خود ساخته بود پرسيد: داستان اين جوان چيست؟ گفتند: او گنجى پيدا كرده است. پادشاه گفت: اى جوان نترس، حضرت عيسى عليه السلام پيامبر ما فرموده است، كه فقط یک پنجم 1/5 گنج را از

ص: 235

يابنده آن بگيريم. اكنون خمس گنجى را كه يافته اى بده و به سلامت از اين جا برو. تمليخا گفت: پادشاها! درباره من تحقيق كن. من گنجى نيافته ام، بلكه خودم اهل اين شهر و ديار هستم. شاه پرسيد: تو از مردم اين شهرى؟ گفت: آرى. پادشاه به حاضران اشاره كرد و پرسيد: آيا از مردم اين شهر كسى را مى شناسى؟ تمليخا حدودا نام هزار تن را برد، به او گفتند: ما هيچ كس از اين اشخاص را نمى شناسيم و اين ها اصلاً از اهل زمان ما نيستند. آيا تو در اين شهر خانه اى داشته اى؟ تمليخا گفت: آرى. پادشاها! كسى را با من روانه كن، تا به شما نشان دهم. شاه جماعتى را با او فرستادند، تا رسيدند به خانه اى كه ديوارى بلند داشت. تمليخا گفت: اين خانه من بود. همراهان در زدند، پيرمردى فرتوت كه ابروانش روى چشم هايش را پوشيده بود، ترسان و لرزان در را گشود و فرياد برآورد: اى مردم! از جان من چه مى خواهيد؟ فرستاده شاه به او گفت: اين جوان ادّعا مى كند كه اين خانه، خانه

ص: 236

اوست. پيرمرد عصبانى شد و به تمليخا رو كرد و از او پرسيد، نام تو چيست؟ گفت تمليخا پسر فلسين، پيرمرد گفت: دوباره بگو. تمليخا نام خود و پدرش را تكرار كرد، ناگهان پيرمرد خود را روى دست و پاى تمليخا انداخت و فرياد زد: اين شخص جدّ من است، به خداى كعبه سوگند كه اين شخص يكى از همان افرادى است، كه از دربار دقيانوس، آن پادشاه جبّار گريختند و عيسى هم داستان آن ها را براى ما بيان فرمود و گفت كه دوباره زنده مى شوند. همراهان آنچه را كه شنيده بودند، به پادشاه بازگفتند و تمليخا را در دادگاه شاه حاضر كردند.

وقتى شاه تمليخا را ديد، از اسب پياده شد و تمليخا را روى دوش خود سوار كرد. مردم دسته دسته مى آمدند، و دست و پاى تمليخا را مى بوسيدند و از او مى پرسيدند: ديگر يارانت چه شدند؟! تمليخا گفت: آن ها در غار هستند. شهر در آن زمان دو فرمانده داشت، يكى مسلمان و ديگرى نصرانى. از طرف هر دو

ص: 237

فرمانده، گروهى با تمليخا به طرف غار روانه شدند، چون به نزديك غار رسيدند، تمليخا گفت: اگر دوستان من صداى شيهه اسب ها و سلاح هاى شما را بشنوند، خيال مى كنند كه دقيانوس جبّار به سراغ آن ها آمده و ممكن است همه از ترس بميرند. اندكى درنگ كنيد، تا من بروم و آن ها را از ماجرا مطلّع نمايم.

همراهان در بيرون غار توقّف كردند، تمليخا وارد غار شد، دوستانش او را در آغوش خويش گرفتند و بوسيدند و گفتند: سپاس خدا را، كه از شرّ دقيانوس آسوده گشتى. تمليخا در جواب آن ها گفت: ديگر نام دقيانوس را بر زبان نياوريد. شما فكر مى كنيد چه مدّتى است كه در اين غار به سر مى بريد؟ پاسخ دادند: يك روز يا نصف روز. تمليخا گفت: چنين نيست، بلكه شما 309 سال است كه در اين غار خوابيده بوديد. اينك نيز دقيانوس مرده، و دو قرن است كه منقرض شده است. مردم اين شهر به خدا ايمان آورده اند، و هم اكنون نمايندگانشان قصد ديدن

ص: 238

شما را دارند. دوستان تمليخا همه يك زبان گفتند: اى تمليخا آيا مى خواهى ما را فتنه جهانيان كنى؟ تمليخا گفت: پس چه بايد كرد؟ گفتند: ما همه دست به دعا بلند مى كنيم و مى گوييم: خداوندا! تويى كه توانستى ما را 309 سال در خواب كنى و دوباره زنده فرمايى، جان ما را بگير، تا كسى بر سرّ ما مطلّع نگردد. خداوند به ملك الموت فرمان داد، تا بيايد و جان آن ها را بگيرد. در غار را نيز مسدود كردند و آن دو پادشاه يك هفته تمام دور و بر غار مى گرديدند، تا مگر راهى و منفذى بيابند، امّا نيافتند. سرانجام پى بردند كه اين يك راز آسمانى، و از ظرايف صنع الهى بوده، تا عبرتى براى جهانيان باشد.

پادشاه مسلمان گفت: اينان بر دين من بوده اند، و من مسجدى در اين جا بنا مى كنم. شاه نصرانى نيز گفت: اينان بر دين من بوده اند، لذا من در اين جا ديرى بنا مى كنم. اختلاف اين دو زمامدار بالا گرفت، و با هم درگير شدند و در پايان،

ص: 239

زمامدار مسلمان غالب گرديد و مسجدى در آن جا بنا نهاد، اين ماجرا همان است كه قرآن درباره آن مى فرمايد: «قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى اَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدا»(1) . (2)

امير المؤمنين على عليه السلام آن گاه فرمود: «اى يهودى ! آيا آن چه گفتم، با گفتار تورات شما موافق بود؟» يهودى گفت: «تماما درست بود، نه يك حرف كم و نه يك حرف بيش. و اينك اى ابوالحسن! تو هم ديگر مرا يهودى نخوان، كه من به يكتايى خدا و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله شهادت مى دهم و اقرار مى كنم كه تو، (على عليه السلام ) اعلم اين امّتى».

ص: 240


1- 21 / كهف .
2- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 56، به نقل از الغدير به نقل از ثعلبى در كتاب الغرائس .

اين داستان شگفت انگيز پيام هاى مختلفى را به ما مى دهد، كه هر كدام از آن پيام ها، در هدايت انسان ها به سوى حضرت حق (جلّ و علا) كفايت مى كند.

ويژگى هاى اصحاب كهف

1 - اوّلين برداشتى كه از اين داستان شگفت انگيز مى شود، مشيت و قدرت لايزال حضرت حق است، كه اراده فرموده، عدّه اى در آن شرايط سخت، به عنوان الگو و سرمشقِ انسان هاى موحّد و خداخواه واقعى در جهان آفرينش و قرآن و اسلام مطرح گردند. زيرا آنان با اين حركت (انذار و خروج از محلّ كفر) تعلّق خود را به صورت يك عمل خالص معنوى، در قالب وحدانيّت حضرت حقّ (عزّ اسمه) به اثبات برسانند.

2 - دارا بودن اخلاص واقعى در ضمير باطنى، كه توانست حقيقت فطرى خداپرستى و يكتاپرستى حضرت حق را در آنان به تحرّك آورد، تا به اعتبار اين

ص: 241

دُرّ گرانمايه، خود را از مهلكه كفر و زندقه نجات دهند.

3 - تصميم و اراده قوى و متقن در راستاى ايمان فطرى، آن چنان نيرويى به آنان بخشيد، كه چشم از ظواهر فريبنده دنيا پوشيدند و خود را از تعلّقات مادّى جدا ساختند و به صورت هماهنگ و منسجم، براى هميشه از زير بار يوغ استثمار و استبداد فرعونىِ آن زمان (دقيانوس) رهايى يافتند، كه اين رهايى و نجات آن ها هم به حول و قوّه حضرت حقّ (جلّ و علا) تحقّق يافت.

4 - وحدت رويه و همدلى و وفادار بودن در انجام يك تصميم جمعى، از ويژگى هاى خاصّ اصحاب كهف است. اينان با يك دل و يك زبان و قاطعيت وصف ناپذير، همگى براى رهايى خود، يك صدا و هماهنگ، بدون كوچك ترين تزلزل ، تمامى افراد با انسجام و درايت و آگاهى، به طور يك جا و يكنواخت از شهر خارج شدند، تا به ديگران بفهمانند كه انسان مصمّم و با ايمان و قاطع، براى

ص: 242

جواب گفتن به نداى باطنى توحيدى و فطرى خود، مى تواند با وحدت كلمه، خود را از زير بار ذلّت و خوارى و ذبونى و وابستگى غيرخدا نجات دهد.

بنابراين امامى كه از زبان مبارك امام هشتم حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام معرّفى شده است، همان خصوصيّات است كه در وجود نازنين على عليه السلام و ساير ائمه هدى (صلوات اللّه عليهم اجمعين) موجود مى باشد. اينك ادامه سخنان امام على بن موسى الرضا عليه السلام را در ارتباط با امامت و ولايت ادامه مى دهيم. قالَ ابُوالْحَسَنِ اِمامٌ عَلِىُّ بْنُ مُوسَى الرِّضا عليه السلام اَلاِمامُ واحِدُ دَهْرِه، (1) لا يُدانيهِ أَحَدٌ وَ لا يُعادِلُهُ عالِمٌ وَ لا يُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ وَ لا مِثْلٌ وَ لا نَظيرَ مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِن غَيْرِ طَلَبٍ مِنْهُ لَهُ وَ لا اِكْتِسابِ، بَل اِخْتِصاصٌ مِنَ الْمُفَضِّلِ الْوَهّاب». حضرتش

ص: 243


1- اصول كافى، ج 1، ص 287 به قلم آقاى مصطفوى، چاپ دفتر نشر و فرهنگ .

مى فرمايد: امام يگانه زمان خود است، كسى به هم طرازى او نرسد، دانشمندى با او برابر نباشد، جايگزين ندارد، مانند و نظير ندارد، به تمام فضيلت مخصوص مى باشد، بدون اين كه خود او (امام) در طلبش برود يا رفته باشد، بلكه امتيازيست كه خدا به فضل و بخشش به او عنايت فرموده است.

«فَمَن ذَالَّذى يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الاِْمام أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيارُهُ، هَيْهاتَ هَيْهاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تاهَتِ الْحُلُومُ وَ حارَتِ الاَلْبابِ وَ خَسَئَتِ الْعُيُونُ وَ تَصاغَرَتِ الْعُظَماءُ وَ تَحَيّرتِ الْحُكَماءُ وَ تَقاصَرَتِ الْحُلَماءُ وَ حَصِرَتِ الْخَطباءُ وَ جَهِلَتِ الاَلِبّاءُ وَ كَلَّتِ الشُعَراءُ وَ عَجَزَتِ الاُدّباءُ وَ عَييتِ الْبُلَغاءُ عَن وَصْفِ شَأْنٍ مِن شَأنِه اَوْ فضيلَةٍ مِن فَضائِلِه» (1)

ص: 244


1- همان مدرك، كتاب توحيد، ج 1، ص 287 .

حضرت مى فرمايند: پس چه كسى است كه امام را بتواند بشناسد و يا انتخاب امام براى او ممكن باشد، هيهات (يعنى دور است)! در اين جا عقل ها و خردها گمگشته، خويشتن دارى ها بيراهه رفته، و عقل ها سرگردان، و ديده ها بى نور، و بزرگان كوچك شده، و حكيمان متحيّر، و خردمندان كوتاه فكر، و خطيبان درمانده، و خردمندان نادان، و شعرا وامانده، و ادبا ناتوان، و سخندانان درمانده اند، كه بتوانند يكى از شئون و فضايل امام را توصيف كنند.

امام عليه السلام به امر مهمّ امامت توجّه داده اند. فرموده: «وَ اَقَرَّت بِالْعَجْزِ وَ التَقْصيرِ وَ كَيْفَ يُوَصَفُ بِكُلِّهِ اَوْ يُنَعِت بِكُنْهِهِ أَوْ يَفْهَمُ شَىْ ءٌ، مِن اَمْرِهِ، أَوْ يُوجَدُ مَن يَقُومُ مَقامَهُ وَ يُغْنى غِناهُ، لا...» حضرت ثامن الائمّه على بن موسى الرّضا عليه السلام مى فرمايد: همگى به عجز و ناتوانى معترفند. چگونه ممكن است تمام اوصاف و حقيقت امام را بيان كرد، يا مطلبى از امر امام را فهميد، و جايگزينى كه كار او را

ص: 245

انجام دهد، برايش پيدا كرد؟! خير ممكن نيست! آن هايى كه در صدر اسلام مى خواستند بر مبناى نظر خودشان، و به طور تحميلى و شگردهاى سياسى غيرخدايى، و برخلاف دستور صريح حضرت حق و پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله ، بر اساس ناديده گرفتن يوم الغدير تثبيت ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام حكومت كنند، در مكان ها و زمان هاى مختلف و پيچ و خم هاى گوناگون مسايل حكومتى، دائما به مشكل برخورد مى كردند و براى رفع مشكل و حلّ معضلات، به آن فردى كه به ناحق، از صحنه حكومت كنار گذارده شده بود، (يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام ) مراجعه مى كردند. لذا چند نمونه از مواردى كه نتوانستند در هنگام زمامدارى تشريفاتى خود، جواب صحيح فقهى و غيره كه مورد رضايت حضرت حق و پيامبر اسلام نبوده است بدهند، مى آوريم تا روشن شود اينان از بهره هاى علمى و فقهى و فرهنگى، برخوردار نبوده اند:

ص: 246

1 - اميرالمؤمنين عليه السلام مشكل يك زن ديوانه راحل كردند:

ابن عباس نقل مى كند، كه زن ديوانه اى را كه مرتكب زنا شده بود، پيش عمر آوردند و عمر با اطرافيانش مشورت كرد و تصميم گرفت كه او را سنگسار كند. به صورت اتّفاقى اميرالمؤمنين على عليه السلام از آن جا عبور مى كردند. عمر پرسيد: با اين زن چه كنيم؟ حضرت على عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از سه طايفه رفعِ قلم شده است: الف: بچّه تا بزرگ شود، ب: خواب، تا وقتى كه بيدار شود. ج: ديوانه، تا آنگاه كه بهبود يابد. در نتيجه زن را آزاد كردند» و عمر هم از اين داورى تكبير گفت (1)، يعنى در مقابل قضاوت عالمانه و عادلانه و حكيمانه على عليه السلام سر تعظيم فرود آورد. گرچه اين نوع تسليم براى اين صورت مى گرفته است، كه

ص: 247


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام ، ص 57 .

مردم در مورد زمامدارى او ايراد نگيرند، يا اين كه بتوانند چند صباحى به حكومت بى پايه و اساس خود ادامه دهند.

2 - اميرالمؤمنين على عليه السلام عالم به تأويل اسرار و رموز قرآن است: از يكى از صحابى، به نام ابوسعيد خدرى نقل شده است كه: يك سال در زمان خلافتِ عمر به حج مشرّف شديم، عمر همين كه وارد مطاف شد، رو به حجرالاسود كرد و چنين گفت: من مى دانم تو سنگى بيش نيستى، نه نفعى مى رسانى و نه ضررى را دفع توانى كرد، و اگر نديده بودم كه رسول خدا ترا استلام مى كرد، هيچ گاه تو را نمى بوسيدم. على عليه السلام كه در آن جا حاضر بود، با شنيدن سخنان عمر فرمود: اين حجرالاسود، هم سود مى رساند و هم دفع ضرر مى كند، و اگر تو از اسرار آيات قرآن آگاه بودى، اين سخن جاهلانه را بر زبان نمى راندى، زيرا قرآن مى فرمايد:

ص: 248

«وَ اِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنىآ ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلىآ اَنْفُسِهِمْ »(1)، و هنگامى كه پروردگارت از بنى آدم از پشت هاى ايشان، براى خودشان گواه گرفت، انسان ها به اولوهيت خداوند و اين كه بنده اويند، اقرار ورزيدند، و شاهد اين پيمان و اعتراف، همين حجرالاسود بوده است. و هم اوست كه شهادت مى دهد، و همين حجرالاسود است كه در قيامت محشور مى شود و زبان و دو چشم دارد و شهادت مى دهد و وفاداران به توحيد را معرفى مى كند. بنابراين حجرالاسود، امين خداوند در اين قرآن است. عمر گفت: در سرزمينى كه تو نباشى، اى اباالحسن! خداوند مرا زنده نگذارد. در عبارت ديگرى آمده است كه عمر گفت: به خدا پناه مى برم از اين كه در قومى زندگى كنم، كه اى ابوالحسن! تو

ص: 249


1- 172 / اعراف .

درميان آن ها نباشى. (1) اطلاق لفظ اباالحسن، به عنوان كنيه از زبان عمر، اين را مى رساند كه شما، اميرالمؤمنين و ولىّ خدا و منصوب از قَبِل حضرتِ حقّ نمى باشيد و از سوئى ديگر با اين بيان مى فهماند كه آن كه كس كه ولىّ حق هست، احاطه و اشراف كامل به مسايل مختلف فقهى و علمى و حكومتى و غيره دارد، كه هر كس جانشين پيامبر هست، بايد از خصوصيات كامل برخوردار باشد و من چنين ويژگى ها و مشخصّات و خصوصيّات را ندارم...؟!

اميرالمؤمنين على عليه السلام از شخصى كه در قرآن عالم تر از عمر بود، دفاع كرد و از زندان نجاتش داد:

عمر از كسى پرسيد: چطورى؟ مرد گفت: من از جمله كسانى هستم، كه فتنه را

ص: 250


1- همان مدرك، ص 58 .

دوست دارم و حق را ناخوش مى انگارم و به ناديده گواهى مى دهم. عمر، دستور داد، او را به حبس اندازند. على عليه السلام دستور داد آن مرد را برگردانند و فرمود كه: حق به جانب اين مرد است، عمر پرسيد: چطور؟ امام اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: او به مال و اولاد علاقه مند است، و خدا هم در قرآن، مال و اولاد را فتنه خوانده است، و از مرگ كراهت دارد، و به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله شهادت مى دهد، در حالى كه شخصِ پيامبر صلى الله عليه و آله را نديده است. عمر باشنيدن استدلال منطقى و قوّىِ اميرالمؤمنين على عليه السلام آزادىِ آن مرد را صادر كرد و گفت: خدا بهتر مى داند، كه رسالت خويش را در چه موضعى قرار دهد. (1) آرى خداوند تعالى هم مى دانست، كه ولايت را در چه خانواده اى مستقر فرمايد. اما ديگران، حقِّ ولايت را به ما هو

ص: 251


1- پرتوى از علم بيكران على عليه السلام به نقل از الطريق الحكيمه / ابن ميثم جوزى / ص 46 .

حقّه رعايت نكردند . و به زبان ديگر ولايت را از حقّ خدائيش جدا نمودند، و حكومت را از بسترِ اصلى آن جدا كردند.

داستان حذيفة بن يمان

نقل كرده اند كه: عمرو بن خطاب را، حذيفه بن يمان ملاقات كرد و عمر از او پرسيد: چگونه صبح كردى اى ابن يمان؟ پاسخ داد: چطور مى خواستى صبح كنم، در حالى كه:

1 - به خدا قسم، از حقّ كراهت دارم.

2 - فتنه را خوش مى دارم.

3 - شهادت مى دهم، به چيزى كه آن را نديده ام.

4 - نماز مى گزارم، بى وضو.

5 - در زمين چيزى دارم كه خدا در آسمان ندارد.

ص: 252

عمر در برابر سخنان حذيفه در خشم شد، و تصميم گرفت حذيفه را ادب كند، اما به دليل كارِ فورى، اعتنايى نكرد و رفت. در بين راه، عمر با اميرالمؤمنين على عليه السلام مواجه شد. امام عليه السلام آثار خشم و غضب را در چهره عمر ديد و علّت آن را جويا شد. عمر داستان برخورد خود با حذيفه، و سخنان او را براى حضرت بازگفت: امير المؤمنين على عليه السلام فرمود: «او درست گفته است. جواب اول: مرگ حق است، و از مرگ كراهت دارد. جواب دوم: فتنه در قرآن اموال و اولاد است، و او (حذيفه) فتنه را دوست دارد. جواب سوم: حذيفه شهادت به چيزى داده است، كه آن را نديده است. و اين سخن هم درست است، زيرا منظورش اين است كه به وحدانيّت خدا و مرگ و بعث و قيامت و بهشت و جهنّم و صراط گواهى مى دهم، در صورتى كه هيچ كدام از اين ها را نديده است.

جواب چهارم: عمر به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: حذيفه مى گويد: بى وضو نماز

ص: 253

مى گزارم. كه حضرت اين چنين جواب دادند: اين سخن حذيفه هم درست است، زيرا منظورش اين است كه بر پسر عمويم (پيامبر صلى الله عليه و آله ) صلوات مى فرستد، و صلوات هم بدون گرفتن وضو جايز است.

جواب پنجم: اميرالمؤمنين على عليه السلام در جواب سؤال حذيفه فرمود: «اين سخن هم درست است، زيرا خداوند از داشتن زن و فرزند و چنين چيزهايى، منزّه و مبرّاست». در اين جا عمر مثل موارد گذشته اين حرف خود را تكرار كرد كه اگر على نبود، عمر به هلاكت مى رسيد. (بديهى است منظور عمر، هلاكت اجتماعى در ايّامِ حكومت ظاهرى چندروزه دنيا بوده است.

نقل اين داستان ها براى بيان حقايق حكومتى است، كه هركس نمى تواند ادّعاى اجراى حكومت بر اساس اسلام در اجتماع مسلمين را داشته باشد، در حالى كه از جواب سؤال هاى اوّليه مردم، اظهار عجز و ناتوانى مى نمايد. بنابراين آنچه

ص: 254

مى تواند خصوصيّات و مشخصّاتِ يك امام را، براى امامتِ امّت به طور گويا و واضح بيان و مطرح نمايد، همان مواردى است كه از لسانِ ائمه هدى عليهم السلام ، و خصوصا از زبان حضرت ثامن الائمّه عليه السلام مطرح شده است، مى باشد.

حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «امام، از وصف و توصيف غير امام خارج است». يعنى غير معصوم، كه از ناحيه حضرت حقّ بر اساس (يُطَهِّرَكُم تَطْهيرا) معرفى نشده است، و از نظر علم به عالم بالا اتّصال ندارد، و از نظر تقوا و ساير ملكات انسانى، به صورت ويژه برجستگى هاى مخصوص را ندارد نمى تواند از خصوصيات معصوم سخن بگويد:

و لذا امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «كَيفَ وَ اِنّى»؟ ممكن نيست، چگونه و از كجا؟!!

ص: 255

«وَ هُوَ بِحَيْتُ النَّجْم مِن يَدِ الْمُتَناوِلينَ». (1) در صورتى كه (امام) از دست وصف كنندگان اوج گرفته، (يعنى در دسترس كلام توصيف كنندگان قرار ندارد، و به ديگر سخن اين كه، ديگران قدرت تبيين و تحليل امام معصوم را ندارند)

«فَأيْنَ الاِخْتِيارُ مِن هذا وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَن هذا وَ أَيْنَ يُوجَدُ مِثْلُ هذا»؟! حضرتش مى فرمايد: «امام، مقامِ ستاره در آسمان است، كه از دسترس بشر دور است. او (امام) كجا و اختيار و انتخاب بشر كجا؟! او (امام) كجا و خر بشر كجا؟! او (امام) كجا و همانندى براى او كجا؟!». انتخاب و انتصاب، به طور كلّى براى تعيين امام و به طور كلّلى از اختيار بشر عادى خارج است. زيرا آنان كه منصوب از ناحيه مقدّسه حضرت حقّ مى باشند، بايد از جميع جهات، اعمّ از خصوصيات فردى و

ص: 256


1- پرتوى ازبيكران علم على عليه السلام به نقل از الطريق الحكيمه / ابن ميثم جوزى /ج 1، ص 287 .

خانوادگى و شجره اجدادى و ذات جسمانى و روحانى و ساير ويژگى ها، تضمين و تثبيت شده از طرف خداوند تبارك و تعالى باشند. بنابراين حضرت رضا عليه السلام خودشان در جواب موارد مطرح شده اين چنين مى فرمايد: «اَتَظُنُّونَ اَنَّ ذلِكَ يُوجَدُ فى غَيْرَ آلِ الرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله كَذَبَتْهُم وَ اللّه ِ اَنْفُسُهُم وَ مَنَّتْهُم وَ الاَباطيلُ فَارْتَقَوْا مُرْتَقا صَعْبا تَزِّلُ عَنْهُ اِلَى الْحَضيضِ اَقْدامُهُم، زامُوا اِقامَةَ الاِْمامِ بِعُقُولٍ حائِرَةٍ بائِرَةٍ ناقِصَةٍ وَ آراءٍ مُضِلَّةٍ، فَلَم يَزْدادُ مِنْهُ اِلاّ بُعْدا» در ادامه حضرتش مى فرمايد: «قاتَلَهُمُ اللّه ُ انّى يُؤْفَكُونَ» (1).

حضرت ثامن الائمه عليه السلام مى فرمايد: «گمان برند كه امام، در غير خاندان رسول خدا محمّد صلى الله عليه و آله يافت شود؟! سوگند به خدا كه ضميرشان به خودِ آنان دروغ گفته

ص: 257


1- همان مدرك، ص 288، پرتوى از... .

(يعنى ضميرشان كه خودشان است، تكذيبشان كند) و بيهوده آرزو بردند. به گردنه اى بلند و لغزنده دست زديد، كه به پائين مى لغزيد، بالا رفتند و خواستند كه با خرد ناقص و گمگشته خود و با آراء گمراه كننده خويش نصب امام كنند، امّا جز دورى از حقّ هيچ گونه بهره اى نبردند». حضرت امام عليه السلام در ادامه فرمودند: «خدا آن ها را بكشد، به كجا منحرف مى شوند!؟! آرى انحراف و كج انديشى بدان جا رسيده، كه اصل ولايت تكوينى كه بارها از زبان مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله صادر شده و در قرآن كريم هم آمده است، منكر شده اند». در اين جا لازم است چند روايت از اصل انتخاب و انتساب پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام كه از ناحيه حضرت حقّ (عزّاسمه) متعيّن و مشخّص شده است بياوريم تا بيشتر به خصوصيّاتِ ويژه امامت آگاه گرديم: (روايت اول)

1 - روايت مشهور و معروف و صحيح جابربن عبداللّه انصارى جابربن عبداللّه

ص: 258

مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اوّل چيزى كه آفريدگار، آفريد، نور پيامبر است، اى جابر سپس آفريد از او به وسيله او هر چيز نيكى را، مانند عرش و كرسى و قلم و لوح و بهشت و عقل و ملك و غيره را» (اين حديث بسيار مفصل است). (1)

2 - از حضرت امام صادق عليه السلام اين نقل شده است، كه خلاصه آن اين است، كه: «بود خداوند قديم متعال، در حالى كه هيچ چيزى جز او نبود؟ پس بيافريد نورى، كه آن نور محمّد و على عليهم السلام است. و از آن نور، آفريده شد ساير نورها و چيزهاى نيك، پيش از آن كه چيزى خلق شده باشد». (2)

3 - علاّمه مجلسى (رحمة اللّه عليه) و ديگران، از ابن عباس نقل كرده اند، كه

ص: 259


1- دلايل الولايه، ص 91، به نقل از بحارالانوار، ج 6، و ج 7 قديم باب 65 .
2- دلايل الولايه، ص 92 به نقل از وافى جزء 2 با 107 .

برخى جملات آن اين گونه آمده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند متعال آفريد مرا و على را، چهل هزار سال پيش از آن كه حضرت آدم عليه السلام را بيافريند». ابن عباس مى گويد: عرض كردم: يا رسول اللّه آيا آفريده شده فرزند پيش از پدر؟ حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «بلى، خداوند متعال نورى بيافريد، و آن نور را دو قسمت كرد. از يك قسمت آن مرا بيافريد، و از قسمت ديگر على عليه السلام را. سپس خلق فرمود چيزها را، از نور من و نور على عليه السلام ...» تا انتهاى حديث. (1)

4 - ايضا روايت مفصّلى از علامه مجلسى در (بحارالانوار) كه از كتاب منتخب البصاير نقل شده است، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اى سلمان! اوّل چيزى كه خداوند متعال آفريد، نور من بود و از نور من على عليه السلام را آفريد، و از نور من و

ص: 260


1- همان مدرك.

على عليه السلام فاطمه عليهاالسلام را آفريد، و از نور من و على و فاطمه، حسنيين عليهم السلام را آفريد.

سپس ناميد ما را به پنج نام از نام هاى خود، سپس آفريد از نور «امام» حسين عليه السلام نُه فرزندش را، پيش از آن كه آسمانى يا زمينى، يا هوايى، يا آبى، يا ملكى، يا بشرى را بيافريند. و ما تسبيح و تقديس مى كرديم، خداوند يگانه را (تا انتهاى حديث)...» .(1)

5 - در حديث ديگرى علامه مجلسى در (بحارالانوار)، از حضرت باقر عليه السلام نقل كرده است كه: اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «بود خداى يگانه، و هيچ چيز ديگرى نبود! پس تكلّم فرمود به كلامى، و بيافريد نور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و نور من، و ذريّه مرا (حديث ادامه دارد). (2)

ص: 261


1- دلايل الولايه، ص 92 و 93 .
2- دلايل الولايه، ص 92 و 93 .

روايات وارد شده، كه بخشى از هزاران روايت در مورد ولايت است، مى رساند كه تمامى موجودات و كلّ جهان هستى، به فيض وجود آن ذوات مقدّسه، هستى خلق گرديده اند. برخى علماى عرفان كه اهل يقين و معرفت بوده، در كتب معتبره خود مثل (وافى) ملاّ محسن فيض كاشانى و (اصول كافى) كلينى (رحمة اللّه عليه) و مجالس شيخ صدوق و غيره چنين آورده اند كه: اولياءاللّه مظهر تامّ اسم مبارك (الرّحمن - والرّحيم) مى باشند.

زيرا (الرّحمن) به معنى بخشنده عام در دنيا است و آن، افاضه وجود و ايجاد وسايل رشد و زندگى و زيست تمامى موجودات مى باشد، تا به سر حدّ كمال خود، كه حضرت حقّ مشخص فرموده است نائل آيند. و علّت اين كه اين نام مبارك را به بخشنده در دنيا براى هر مسلم و كافرى تفسير نموده اند، بدين جهت است كه اولياء حضرت حقّ، (عزّاسمه) از فرد كامل و گل سرسبد جهان بشريّت،

ص: 262

يعنى وجود مقدّس حضرت خاتم النّبيّين (صلوات اللّه عليهم اجمعين) و بعد از آن بزرگوار، اوصياء گرامش كه دوازده نور مبارك و جانشينان بر حقّ او (عليهم السلامند) وسيله اين فيض عام مى باشند. بنابراين جهان هستى، به طفيل وجود چهارده معصوم (صلوات اللّه عليهم اجمعين) برقرار و استوار است.

و (الرَّحيم) كه به معنى مهربان در آخرت است و مبناى خصوصيت مؤمنين است و رستگارانِ آن عالمِ معنى مى باشند، كه تمامى مردم با قبول ولايت او و اوليائش، رستگار، و به سعادت ابدى نائل خواهند آمد. و قبول فيض ولايت، موجب افاضه فيوضات ديگرى مى شود، كه منتهى به درجات رفيعه اى مى گردد، كه عقل و انديشه در آن حيران و سرگردان، و هيچ درجه و مقامى به هيچ كس، بدون استثناء، حتّى به پيامبران داده نخواهد شد، مگر به اعتبار و به بركت ولايت .

به موجب آيات و روايات وارده، هر كس اخذ ميثاق به ولايت ننمايد و در اين

ص: 263

امر خطير كوتاهى نمايد، دچار لغزش خطرناكى خواهد شد و چنانچه توسّل به ذيل عنايت مقام ولايت نمايد، (كه واسطه فيض جميع فيوضات حضرت حقّ است) به درجه رفيع اجتباء و اصطفاء نائل مى گردد و اين است معنى مظهريّت اولياءاللّه به اسم مبارك «الرّحمن و الرّحيم».

رحمانيّت و رحيميّتِ حضرت ذوالجلال (عزّاسمه) كه هر كدام مربوط به يكى از دو نام مبارك مى باشد، تعطيلى در افاضه فيض از ناحيه فياض على الاطلاق، يعنى ذات پاك باريتعالى، براى رساندن فيض از طريق وسايط و وسايل فيض الهى (چهارده معصوم بزرگوار عليهم السلام رخ نداده و نخواهد داد. و امامت و رهبرى، همان ولايت تشريعى و رهبرى ظاهرى بر مردم است در اجراى احكام حضرت حقّ با ايجاد حكومت اسلامى و در صورت قبول ولايت تشريعى، رهبرى باطنى و هدايت و ارشاد معنوى تحقق مى يابد، و انسان را به سعادت ابدى و دائم

ص: 264

نايل مى نمايد. و راه ضلالت و شكّ و تحيّر به اين مسير ممكن نمى باشد، بلكه دستگيرى و هدايت به سر منزل مقصود و سعادت ابدى خواهد بود. همچنان كه عدم قبول ولايت، شقاوت و ضلالت و عذاب دائم و مخلّد را در پى خواهد داشت. و لذا آنان كه بهشتى مى شوند، نشان از ولايت دارند، و دوزخيان مردمانى هستند كه از درك فيض ولايت محروم شده اند. و معنى شفاعت كه حقيقت قرآنى ثابت است به طور كامل و دقيق و بدون موارد و اشكال هاى پيچيده و گمراه كننده، واضح و آشكار مى گردد. و اثبات حقيقى حديث شريفِ «و مُسَلَّمٌ عَلىٌّ قسيمُ الْجَنّة و َالنّار» كه اميرالمؤمنين على عليه السلام تقسيم كننده بهشت و جهنّم است روشن تر مى شود. و اين است معنى قبول ولايت، كه موجب سعادت دنيا و آخرت مى گردد و عدم قبول ولايت، ملازم شقاوت و بدبختى و سيه روزى و عذاب دائم است. و امام رضا عليه السلام كه خود از اولياء و اوصياءِ به حقّ پيامبر عظيم الشأن

ص: 265

اسلام صلى الله عليه و آله هستند با عنايت به زواياى گوناگون امر ولايت در حيطه حكومت اسلامى و غيره، اين چنين مى فرمايد: «آن ها كه با خِرَدِ گمگشته و ناقص خود و با آراء گمراه كننده خويش، نصب امام كنند، جز دورى از حق بهره نبردند». و امام عليه السلام با لحن بسيار تند و عتاب آلود مى فرمايد: «خدا آن ها را بكشد، به كجا منحرف مى شوند؟!!» حضرت امام رضا عليه السلام از آيات كريمه قرآن جهت روشن شدن امر ولايت و انحراف آنان كه از مسير ولايت جدا شده اند استفاده مى فرمايد:

اوّل - اِذْ تَرَكُوا الاِْمامَ عَن بَصيرَةٍ «وَ زُيِّنِ لَهُمُ الشَّيْطانُ اَعْمالَهُم، فَصَدَّهُم عَنِ السَّبيل وَ كانُوا مُسْتَبْصِرينَ» شيطان، كردارشان را در نظرشان بياراست، و از راه منحرفشان كرد، با آن كه اهل بصيرت بودند». (1) «رَغِبُوا عَن اِخْتِيارِاللّه ِ وَ

ص: 266


1- 38 / عنكبوت.

اخْتِيارِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَ اَهْلِ بَيْتِهِ اِلى اخْتِيارِهِم» روى گردان شدند از انتخاب خدا و انتخاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيتش، و به انتخاب خود روى آوردند، در صورتى كه قرآن چنين ندا داده است. دوم: وَ الْقُرْآنُ يُناديهِم «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللّهِ وَ تَعالى عَمّايُشْرِكُونَ» (1) و پروردگارت هر چه خواهد بيافريند و انتخاب كند، اختيار به دست آن ها نيست. خدا از آن چه با او شريك مى كنند، منزّه و والاست .

و مجدّدا حضرت امام رضا عليه السلام به يكى ديگر از آيات قرآن كريم اشاره فرموده و اين چنين بيان داشته اند. سوم: و قال عزّ و جلّ: «وَ ماكانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَى اللّهُ وَرَسُولُهُ اَمْرا اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ»(2) هيچ مرد و

ص: 267


1- 68 / قصص .
2- 36 / احزاب .

زن مؤمنى حقّ ندارد، كه چون خدا و پيامبرش چيزى را فرمان داده اند، هر كارى كه خودش بخواهد انجام دهد؟

يعنى تمام افراد مؤمن، بايد فقط فرمان حضرت حقّ و پيامبرش را اجراء كنند. به عنوان مثال: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روز غدير، اميرالمؤمنين على عليه السلام را به عنوان ولىّ و سرپرست و حاكم مسلمين معرفى فرمود، مى بايست تمامى افراد، اگر مسلمان و مؤمن هستند و يا بودند، فرمان پيامبر را دقيقا اجراء مى كردند و اجرا نمايند.

و ايضا در آيه ديگر، حضرت حقّ (جلّ و علا) اين چنين مى فرمايد: چهارم: «ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ . اَمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ. اِنَّ لَكُمْ فيهِ لَما تَخَيَّروُنَ. اَمْ لَكُمْ اَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ اِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ . سَلْهُمْ اَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ. اَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ اِنْ كانُوا صادِقينَ»(1) شما را چه شده است،

ص: 268


1- 36 41 / قلم .

چگونه قضاوت مى كنيد؟! مگر كتابى داريد كه آن را مى خوانيد؟! تا هر چه بخواهيد انتخاب كنيد و در آن كتاب بيابيد؟! يا براى شما تا روز قيامت بر عهده ما پيمان هاى رسا هست، كه هر چه قضاوت كنيد، حقِّ شما باشد. (اى پيامبر)! از آن ها بپرس كه كدامشان متعهّد اين مطلب هستند. و يا مگر شريكانى داريد، اگر راست مى گويند، شريكان خود را بياورند. همچنين حضرت على بن موسى الرّضا (عليه آلاف التحيّة و الثّناء) به آيه ديگر استناد فرموده و اين چنين ادامه مى دهند: پنجم: وَ قالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «اَفَلا يَتَدَبَّروُنَ الْقُرْاآنَ اَمْ عَلى قُلُوبٍ اَقْفالُها» (1) چرا در قرآن انديشه نمى كنيد، يا مگر بر دل ها قفل دارند.

ص: 269


1- 24/ محمّد به نقل از كتاب الحجه، ج 1، ص 288 .

ششم: «طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ »(1)

و يا فرموده: مگر خدا بر دلهايشان مهر نهاده، كه نمى فهمند.

و ايضا در ارتباط با انحراف فكرى و عقيدتى از مسير ولايت، از قرآن كريم آيه اى مطرح فرموده اند:

هفتم: قالَ اللّه (عزّ و جلّ): «قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ . اِنَّ شَرَّ الدَّوآابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرا لاَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ اَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»(2) گفتند: شنيديم، ولى نمى شنيدند و همانا بدترين جانوران به نظر خدا، مردم كَر و لالند، كه تعقّل نمى كنند. و اگر خدا در آن ها خيرى سراغ داشت، به آن ها شنوايى مى داد.

و اگر شنوايى هم مى داشتند، پشت مى كردند و روى گردان بودند. و باز

ص: 270


1- 87/ توبه .
2- 21 - 23 / انفال .

هم در آيه چنين آورده اند.

هشتم: وَ قالَ اللّه عزَّ وَ جلَّ: «قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا بَلْ هُوَ فَضْلُ اللّه ِ يُؤْتيهِ مَن يَشاءُ اللّه ُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ»، گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم (منصب امامت و ولايت اكتسابى نيست)، بلكه فضلى است از خدا، كه به هر كس خواهد، مى دهد. پس چگونه ايشان را رسد، كه امام انتخاب كنند: «فَكَيْفَ لَهُم بِاخْتِيارِ الاِمام» .

تعيين مصداق امامت و ولايت

قال على بن موسى الرضا عليه السلام :

«وَ الاِمامُ عالِمٌ لا يَجْهَل وَ راعٍ لا يَنْكَل مَعْدَنُ الْقُدْسِ وَ الطَّهارَةِ وَ النُّسُكِ وَ الزَّهادَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعِبادَة مَخْصُوصٌ بِدَعْوَةِ الرَّسُول صلى الله عليه و آله وَ نَسْلُ الْمُطَهَّرَةَ الْبَتُولِ» (1) امام، عالمى است كه نادانى ندارد، سرپرستى است كه عقب نشينى

ص: 271


1- اصول كافى، ج 1، ص 289 .

ندارد. كانون قدس و پاكى و طاعت و زهد و علم و عبادت است، دعوت پيامبر به او اختصاص دارد. از نژاد پاك فاطمه بتول است، يعنى امام معصوم، ذاتا از علمى برخوردار است، كه هيچ گونه علمى در نظر او بدون جواب و پاسخ باقى نمى ماند و در حقيقت از پاسخ هرگونه سؤالى عاجز نمى شود. سرپرستى و ولايت او، بر قانون و مردم و حكومت دائمى و حتمى خواهد بود زيرا امام معصوم است، كه به علم گذشته و حال و آينده احاطه دارد و مى تواند به طور فطرى و ذاتى بر مقتضيات مردم حاكميت داشته باشد. و حاكميت او از منبع پاكى و طهارت و زهد و علم و عبادت سرچشمه گرفته است، چون به حق، جانشين واقعى پيامبر است.

«لا مَغْمَرَ فيهِ نَسَبٍ وَ لا يُدانيه ذُو حَسَبٍ فى الْبَيْتِ مِن قُرَيْشٍ وَ الذَّرْوَةِ مِن هاشِمٍ وَ الْعِتْرَةِ مِنَ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله وَ الرِّضا مِنَ اللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ، شَرَفُ الاَشْرافِ وَ

ص: 272

الْفَزْعُ مِن عَبْدِ مَنافٍ» (1)

در خاندان و دودمان (امام معصوم)، جاى طعن و سرزنشى نيست. هيچ شريف نژادى (نژاد برتر و شريف) به او (امام معصوم) نمى رسد. از خاندان قريش، و كنگره (طايفه) هاشم و عترت پيغمبر و موردپسند خداى (عزّ و جلّ) است. از تمامى اشراف، شرفش افزون تر و بالاتر است و از شاخه هاى (زاده) عبدمناف است. خاندان امام معصوم از نظر پاكى و طهارت و عصمت و علم و درايت و فصاحت و بلاغت و سجايا و عرفان، مثال زدنى و نمونه بارز و به طوركلّى بى نظير است. كه اين اوصاف و فضايل، شرافت نژادى او را بر ديگران برترى مى بخشد.

انشاءاللّه بقيه سجاياى اميرالمؤمنين على عليه السلام در جلد دوّم آورده مى شود.

ص: 273


1- همان مدرك، ج 1، ص 289 .

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم... 5

مقدمه ... 7

حديث ولايت... 9

تثبيت ولايت علوى... 21

اطاعت از ولايت... 27

ولايت ستون دين و دنيا... 34

اهداف ولايت... 39

نفاق بزرگ ترين فتنه... 41

ص: 274

فهرست مطالب

موضوع صفحه

پايه گذار ولايت... 42

ولايت ستون دين... 53

ترسيم نظام احسن... 66

ولايت امام... 72

تجلّى اسم اعظم... 76

ترسيم ولايت علوى... 85

پرورش و تعليم ولايت... 90

على عليه السلام مولدِ خانه زاد... 92

ص: 275

فهرست مطالب

موضوع صفحه

سفارش و تأكيد پيامبر به ولايت على عليه السلام ... 93

وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام ... 95

مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام از لسان مباركش... 99

ترسيم ولايت از ناحيه حضرت حقّ عزّ اسمه... 130

ترسيم نبوّت از لسان ولايت... 135

ترسيم خصوصيات مردم زمان قبل از پيامبر صلى الله عليه و آله ... 140

تبيين احكام اسلام... 144

مواعظ قرآنى... 148

ص: 276

فهرست مطالب

موضوع صفحه

امثله قرآنى... 150

فضيلت ولايت... 156

داستانى در فضل على عليه السلام ... 160

داستانى ديگر درفضل على عليه السلام ... 167

داستان سوم از علم على عليه السلام ... 169

ولايت از ديدگاه امام رضا عليه السلام ... 171

فضايل امامت... 174

ص: 277

فهرست مطالب

موضوع صفحه

ترسيم اميرالمؤمنين عليه السلام از زبان پيغمبر صلى الله عليه و آله ... 186

توصيف امامت امام... 197

داستانى ديگر از علم اميرالمؤمنين عليه السلام ... 207

ويژگى هاى اصحاب كهف... 241

داستان حذيفة بن يمان ... 252

تعيين مصداق امامت و ولايت ... 271

ص: 278

چهار ويژگى منحصر بفرد در كليه محصولات قرآنى مؤسسه تفسير جوان

* اعراب گذارى كامل

* طرح جلد ابداعى گرافيكى

* صفحه آرايى شعرگونه چشم نواز

* استحكام عطف كتابها با چسب گرم يا دوخت

ص: 279

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109